حالا که مدتهاست به متولدشدن و همایونبودنش مشکوکم، اما گویی هستی و هستبودن برای برخی چیزها همایون است. مثل آرش کمانگیر در شعر «سیاوش کسرایی»!
و حالا رفیقترین رفیق من در خم این پستی و بلندیها همچنان میرود و سختیها را در هم میشکند و معنی ۲۱سالگی را بهکام همراهانش شیرینتر میکند. در خم این کوهها و سختیها و زیر این ابری آسمانها بودن، ماندن و ادامهدادن بامعناتر است.
پنج سال پیش، در رؤیاهای نوجوانیام دانشجوی فیزیک بودم در دانشگاه رؤیاهایم و شب ۱۵ دی را در خیابانی در پایتخت در کنار تو سپری میکردم. دریغ از آنکه تصور جنگ جهانی سوم هم نمیتوانست چنین آیندهای را رقم بزند و حالا باید در گوشهای از خانه برایت بنویسم: زادروزت همایون، رفیق من!
عکس و متن:
نرگس خورشیدی از خرمآباد
- پیدا کردن آن گل افسانهای
سلام دوچرخهجان
نمیدانی چهقدر دلم برایت تنگ شده است. نه تو دیگر مثل همیشه چاپی هستی، نه بساط کنکور برای فکرکردن به تو رهایم میکند. با تو که حرف میزنم خودم هستم، در نوجوانترین حالتم. نه سعی میکنم مثل وقتهایی که در مقابل بزرگترها هستم بزرگ به نظر برسم، نه مثل وقتهایی که بهخاطر روبهروشدن با یک کار سخت درمانده میشوم، احساس بچگی میکنم. میدانی؟ تو بودی که به من یاد دادی هنگام نوشتن خودم باشم؛ وانمود نکنم و از خودم نترسم. آنموقع است که حالم با نوشتن خوب میشود.
چهقدر حرف دارم که برایت بگویم! تو دنیای خوبی را نشانم دادی. دنیایی که مشکلات خودش را دارد و اصلاً اگر بیمشکل بود دیگر دنیا نبود. اما این دنیا، دنیایی است که ارزش جنگیدن دارد. ارزش دارد که برای خیلی چیزها بجنگیم. مدتی است چندان وقت خواندنت را ندارم، اما آن احساس پروازگونه را، وقتی که میخواندمت، خوب بهخاطر دارم. مثل یک قصهی افسانهای بود. قصهای که انگار به من میگفت: «یک گل جادویی پشت کوههای بلند است... گلی که زیباترین گل دنیاست. گلی که اگر پیدایش کنی، میتوانی بهشت را با آن در زمین بیافرینی... فقط کافی است دنبالش بگردی و پیدایش کنی... باید رنج گذر از کوهها را به جان بخری... دیدن چنان گلی ارزشش را دارد!» و من به خاطر پیدا کردن آن گل افسانهای، که از هرقصهای واقعیتر بود، دستبهکار میشدم. میدانستم دنیای آینده منتظرمان است تا گلهایمان را به او تحویل بدهیم و زیبایش کنیم.
دوچرخهجان!
در دورهی ابتدایی بودم که با تو آشنا شدم. تو یکی از آنهایی بودی که بزرگم کردی. ششسال است که همراه منی. وقتی تولدت میرسد، با خودم میگویم دوچرخه یک سال بزرگتر شده و یک سال بیشتر با نوجوانها همراه بوده. دلم میخواهد بزرگتر و بزرگتر شوی تا نوجوانهای بیشتر و بیشتری همراهت شوند. ممنونم که خیلی چیزها را به من یاد دادی و ممنونم که به خیلیهای دیگر هم یاد میدهی. آرزوهایی که روز و شب در ذهنم شناورند، بخشی از وجودشان را مدیون تو هستند.
تولدت مبارک. برایت آرزو میکنم هرآرزویی داری برآورده شود. میدانم آرزوهای خیلی بزرگی داری!
حدیث گرجی
۱۷ساله از تهران