به گزارش همشهری آنلاین* یوسف حاتمیکیا، فرزند یکی از صاحبنامترین کارگردانان سینمای ایران یعنی ابراهیم حاتمیکیاست و لاجرم تا زمانی که بتواند با آثارش راه خودش را در سینما پیدا کند و نشان دهد که هویت مستقلی از پدرش دارد، باید درباره نقش پدرش در ورود او به سینما توضیح بدهد. گفتوگوی ما هم با پرسش از تأثیر پدر بر پسر شروع شد، اما در همینجا متوقف نشد و از نگاه یوسف به دنیای اطرافش و ضرورت پذیرش تفاوتها حرف زدیم و رسیدیم به «شب طلایی».
برای حاتمیکیای جوان، ساخت شب طلایی در مکانی محدود با تعداد زیادی شخصیت تجربه چالشبرانگیزی بوده که امیدوار است موردپسند تماشاگر قرار بگیرد. ما سعی کردیم تا جایی که میتوانیم سؤالهای کلیشهای نپرسیم و حاتمیکیا با احساس مسئولیت تحسینبرانگیزی به پرسشهای ما جواب داد.
پدر شما ابراهیم حاتمیکیاست و همین نام کافی است که بگوییم سینما در تقدیر شما بوده و اصلا شما «باید» وارد سینما میشدی؛ اما جز این، انگیزه دیگری هم در میان بود که سراغ سینما آمدی؟ در واقع میخواهم بدانم چرا سراغ مثلا نقاشی یا موسیقی و یا مجسمهسازی نرفتی و فکر کردی سینما آن مدیومی است که باید حرفت را با آن بزنی؟
یکسری مشاغل هستند که موروثی از والد به فرزند میرسند و همینطور چند نسل ادامه پیدا میکنند و این اتفاق از نظر جامعه هم امری عادی و طبیعی تلقی میشود اما در عالم هنر چون فردیت بر هر چیز دیگری غلبه دارد، این انتقال موروثی لزوما اتفاق نمیافتد، بنابراین اگر به صرف اینکه تصور کنیم چون یکی از والدین در هر حوزه هنری فعالیت میکند، پس تقدیر فرزند او ادامه این مسیر است، به ناکجایی میرویم که انتهایش تنها به سخره کشیده شدن هنر است.
به اندازه خودم هنرهای دیگر را نیز امتحان کردهام؛ از نوازندگی پیانو تا طراحی اما هیچکدام من را به وجد نیاورد. حتی دورهای به شغل دیگری خارج از فضای سینما مشغول شدم و در آن دوران همهچیز خوب بود، غیراز یک چیز... احساس مهاجری را داشتم که دل در وطن داشت.
در سالهای کودکی سر صحنه فیلمهایی که پدر میساخت میرفتی؟ سر کدام فیلم و در چه سنوسالی بود که از تلاش آن همه آدم که داشتند برای ساخت فیلم تلاش میکردند به وجد آمدی و با خودت گفتی روزی این کار را امتحان خواهم کرد؟
اولین خاطرهای که در ذهنم ثبت شده، از فیلم «آژانس شیشهای» است. به یاد دارم من را که هنوز دبستان نرفته بودم روی صندلی بلندی در نزدیکی در ورودی آژانس گذاشته بودند و من محو آدمبزرگهایی شده بودم که با شوری غریب مشغول کارهایشان بودند اما هیچوقت ظواهر سینما مرا بهخود جذب نکرد؛ چراکه همه، جنبه پرشور آن را میدیدند و من روزهای سخت پدر را در پستوی خانه میدیدم. روزهایی که پدر مشغول نوشتن بود و حالی بس غریب داشت.
او برای هر فیلمش زجر میکشید و این شکنجه خوشایند هیچ کودکی نبود که پدرش را بهدلیل مشغلهاش کم میدید و آشفته. سینما برای او صرفا یک شغل نبود، آرمان بود و برای آن کودک، سینما به این دلیل جذاب بود که میخواست ببیند این چه شعبدهای است که پدرش را اینچنین در خود آمیخته است.
معمولا برای فرزندان افراد نامدار کار سختی است که از زیر سایه نام پدر یا مادرشان خارج شوند و هویت مستقل خودشان را پیدا کنند؛ مخصوصا اگر کارهایشان مشابهتهایی با کارنامه و زندگی والدینشان داشته باشد. مثلا شما از دانشکده سینما و تئاتر فارغالتحصیل شدی که پدر شما هم همانجا درس خوانده است. البته مقایسه شدن با والدین همیشه هم بد نیست و گاه باعث میشود آدم دقیقتر و باجدیت بیشتری کار کند. خودت درباره این قیاس گریزناپذیر چه نظری داری؟
یک امر اجتنابناپذیر است و نه در سینما که در هر حوزه دیگری هم این اتفاق میافتد. حال رویکرد شما بهعنوان فرزند آن شخصیت نامدار مهم است. میتوانید تمام زندگی خود را درگیر این سایه و همه فکر و انرژیتان را معطوف به پیدا کردن تفاوتهای خود با والدتان کرده و برای اثبات آنها به دیگران، موی سپید کنید یا آنکه این جبر را پذیرفته، بهخودتان نگاه کنید، حرفتان را پیدا کرده و راه را پیش بروید.
اگر اینچنین شد و حرفی داشتید که به دل مخاطبان نشست و توانستید به بهترین شکل آن را به تصویر بکشید، شما ماندگار میشوید وگرنه بهتر است به راه دیگری در زندگیتان فکر کنید، چراکه پرده نقرهای به کسی ارث نمیرسد.
قبل از اینکه به شب طلایی برسیم، کمی درباره کارهای کوتاه و مستندتان حرف بزنیم. من از شما ۲ فیلم کوتاه «بازگشت» (۱۳۹۷) و «ملاقات شیشهای» (۱۳۹۵) و مستند «چشم جنگ» (۱۳۹۴) را دیدهام که بین آنها میشود اشتراکهایی را تشخیص داد. در آن دو کار کوتاه، ۲ شخصیت اصلی وجود دارند که در ابتدا کاملا با یکدیگر تضاد دارند اما در نهایت به درکی از هم میرسند. در بازگشت، یک زندانی مسیحی محکوم به اعدام قبل از اجرای حکم تقاضای دیدار با کشیش میکند که مسئولان زندان برایش یک روحانی مسلمان میفرستند. زندانی در ابتدا از صحبت کردن با او امتناع میکند، اما در آخر وقتی روحانی ظاهرش را شبیه به کشیش میکند، زندانی خودش قرآن را بهدست او میدهد تا همزمان او را از زیر قرآن و انجیل رد کند. در ملاقات شیشهای هم یک رزمنده ایرانی رودرروی یک سرباز عراقی قرار میگیرد. رزمنده (علیرضا) اول به روی عراقی (علی) اسلحه میکشد، اما وقتی عراقی به او میگوید که شیعه علی است، رزمنده از خون سرباز عراقی میگذرد که پاداش این کارش را هم با دفن شدن در حرم میگیرد. این تقابل و تضاد میان ۲جبهه را که یکیشان جبهه خیر و دیگری جبهه شر ناخواسته است ـ چون زندانی اعدامی مسیحی از سر عصبانیت و ناخواسته مرتکب قتل شده و سرباز عراقی به زور به جنگ فرستاده شده ـ میتوان بازتاب نگاه شما به جهان دانست؛ جهانی که آدمها ناچار رودرروی هم میایستند و اگر طرف خیر کمی کوتاه بیاید، میتواند طرف شر را به سمت خودش بکشد و اثر خوبی روی آن بگذارد. با این تفسیر موافقی؟
تفسیر جالبی بود ... چیزی که یک درام را شکل میدهد تضاد است. این تضاد را میتوان به هر چیزی تعمیم داد و از خلال آن به بحثهای عمیقتری رسید. من اعتقاد دارم هیچ بد و خوب مطلقی وجود ندارد و برای نزدیک کردن آنها به هم باید بهدنبال مشترکاتشان بگردیم. در پس این جستوجو، چیزی که بیش از همه در رأس این هرم آرمانگرایانه یا ایدهآلیستی قرارد دارد، پذیرش تفاوتهاست. بپذیریم و آگاه باشیم که همه شبیه ما نیستند. این پذیرش لزوما برای ساختن جهانی بهتر نیست، برای ادامه حیات انسانها در یک جامعه هست.
این تقسیم جهان به ما و ضدما کمی سادهسازی قضایا نیست؟ چون هم «ما» ی یکپارچهای در این دورهای که اینهمه تضاد در جامعه سر برآورده قابل تشخیص نیست و هم تفسیر واحدی از «آنها» ـ به مثابه «دیگری» ـ که مورد قبول همه باشد وجود ندارد.
حرفتان را در کلیت آن قبول دارم. نه لزوما بهدلیل شرایط امروز جامعه، که ذاتا تقسیمبندی جهان با یک خط و شکلگیری ۲ قطب در ۲ سوی آن، به نوعی فاصله دور شما از موضوعات را هویدا میکند. اینکه به انسانها نزدیک نشدهاید و تنها یک تماشاگر بودهاید، نه یک روایتگر ... اما در یکسری از موضوعات، چنان خطکشیها پررنگ شده که ظرافتهای انسانی را زیر سلطه خودش قرار داده و سخت میشود آن را در لایههای زیرینش بسط و گسترش داد.
این نگاه شما از نوعی ایدهآلیسم و آرمانگرایی نشأت میگیرد که شاید بشود گفت چندان مطلوب جامعهای نیست که دچار بحرانهای مختلف است. در اینجا آدمها سر سادهترین چیزها به چند دسته و گروه تقسیم میشوند و رودرروی هم قرار میگیرند و هیچکدام هم حاضر نیستند از مواضعشان کوتاه بیایند.
مثلا شخصیتهای اصلی ۲ فیلم کوتاه شما از قشرهایی هستند که نشان دادهاند خیلی سخت از نظراتشان برمیگردند و همین است که به این ۲ فیلم وجهی آرمانگرایانه و حتی غیرواقعی میدهد.
ایدهآلیسم و آرمانگرایی در ذات خود باعث غیرواقعی شدن نمیشود، این شیوه بیان ماست که احتمالا میان اثر و مخاطب فاصله میاندازد. در مورد فیلم کوتاه بازگشت، بهدلیل جایگاه اعتقادی پررنگ ۲شخصیت و فضا و زمان ملتهبی که در آن گرفتار شدهاند، همه عناصر رنگ پرکنتراستی بهخودشان میگیرند و اجتناب از آن یعنی ضربه زدن به بنیان اثر. شاید اگر بخواهم سال ۱۴۰۰، همان موضوع را روایت کنم، به شیوه دیگری روایت میکنم.
به شب طلایی برسیم. براساس خلاصه داستانی که منتشر شده این فیلم درباره روابط پیچیده خانوادهای است که در دوران کرونا با بحرانی جدی مواجه میشوند. ایده اولیه از کجا آمد؟
ایده اولیه از یک نگرانی و دغدغه شکل گرفت؛ درست زمانی که در حال نگارش فیلمنامه دیگری بودم و تصور نمیکردم روزی این ایده را تبدیل به فیلمنامه کنم. زمانی هم که نوشتن طرح شب طلایی را آغاز کردم، ناامید از امکان فیلمسازی شده بودم، چراکه چندین فیلمنامه قبلم تا مرز ساخته شدن رفته و هرکدام به دلایلی که عمدتا مالی بودند، متوقف شده بود. آنقدر ناامید بودم که زمان پایان طرح فیلمنامه، به این فکر افتادم که آن را تبدیل به رمان کنم. شاید بشود شب طلایی را غمنامه من توصیف کرد.
براساس ایده دور هم جمع شدن اعضای یک خانواده، فیلمهای ایرانی و خارجی خوبی ساخته شده. معمولا این ایده زمینهساز بیرون ریختن کدورتها و ناراحتیها و بهطور کلی تضادها و تفاوتهای آدمهاست. در شب طلایی هم این فضا وجود دارد؟
بله، دقیقا درست گفتید. این پلات، کاربرد بسیار خوبی برای بیان تضادها بین آدمها دارد. اما من سعی کردم در بستر ژانر معمایی و ملودرام پیش بروم تا ریتم کار حفظ و مخاطب تا انتها با فیلم همراه بشود. امیدوارم که در این کار موفق بوده باشم و تماشاگر ناراضی از تماشای فیلم بلند نشود.
برای نخستین کار بلند، تجربه کار با بازیگران در یک محیط بسته چطور بود؟
بسیار بسیار سخت. با فیلمنامهای طرف بودم که همه افراد آن باید تبدیل به شخصیت میشدند و پرداخت حدود ۱۸کاراکتر، آنهم در یک فیلم سینمایی با زمان محدود، کار بسیار سختی بود.
بیشتر سکانسهای فیلم شلوغ بودند و من از همان اوایل فیلمبرداری متوجه شدم که نمیتوانم با دکوپاژ از پیش تعیینشده سکانسها را فیلمبرداری کنم، چراکه روح کار از بین میرفت و حرکت بازیگران خشک و ماشینی میشد، برای همین جز تمرینهایی که در زمان پیشتولید انجام داده بودیم، قبل از شروع هر سکانس، با بازیگران تمرین میکردم و میزانسن حرکتی آنها را قطعی میکردیم و بعد از آن بود که دوربین وارد میشد.
البته که یک دکوپاژ ذهنی از هر سکانس داشتم اما کاملا رها برخورد میکردم تا روح هر سکانس بهدرستی دربیاید؛ چون اگر این کار را انجام نمیدادم، این خانواده بهدرستی شکل نمیگرفت.
چطور به ترکیب فعلی بازیگران رسیدید؟
قبل از شروع پیشتولید، قصد داشتیم بهدلیل نیازمان به تمرینهای زیاد از بازیگران تئاتر استفاده کنیم و البته که بودجه محدود کار هم بیتأثیر نبود. اما با شروع پیشتولید این ذهنیت کمی تغییر پیدا کرد و در نتیجه، خانواده فیلم را جمعی از بازیگران شناختهشده سینما و بازیگران خبره تئاتر تشکیل دادند. بسیار ممنونم از تکتک بازیگران شب طلایی که مانند یک خانواده کنارم بودند و این حس به وضوح در پشت صحنه هم وجود داشت.
چقدر از نگاه ابراهیم حاتمیکیا بهعنوان تهیهکننده در اثر نهایی وجود دارد؟
بهنظرم پاسخ این سؤال را باید از مخاطبان و منتقدان عزیز جویا بشوید.
جشنواره چهلم یک پوستاندازی برای سینمای ایران محسوب میشود. این تغییر را چطور میبینی؟
این پوستاندازی چند سالی است که آغاز شده و سینمای ایران در هر شاخهای شاهد حضور جوانان باایده و پرانگیزهای است که هر کدام پلهای محسوب میشوند برای رو به جلو بردن صنعت سینمای ایران. طبیعتا درخشش هر کدام از این عزیزان باعث میشود راه برای ورود تازهنفسان دیگر هموارتر شود. در حوزه فیلمسازان تازهنفس که چند سالی است شگفتیساز جشنواره فجر هستند، بسیار اتفاق میمونی رخ داده است. این فیلمسازان به تهیهکنندگان و سرمایهگذاران یادآوری میکنند که تمام نامهای بزرگ سینما روزی گمنام بودند و باید به آنها اعتماد کرد.
آینده سینمای ایران را چطور پیشبینی میکنید؟
روشن، دلربا و عمیق ... با نسلی از فیلمسازان مواجه هستیم که بهدلیل ورود دوربین دیجیتال و راحت شدن امر فیلمسازی حتی با یک موبایل میتوانند تجربههای مختلفی در حوزه فیلمسازی و بیان اندیشههایشان انجام دهند و همین امر باعث کارآزمودگیشان شده است. از سمتی دیگر، فردیت در فیلمسازان نسل جدید بهمراتب از گذشته بیشتر است، چراکه شرایط حاکم بر جامعه مانع شکلگیری مفاهیم مشخص و غالب شده است.
تا اواخر دهه ۷۰ خورشیدی جامعه ایران متاثر از انقلاب و جنگ بود و همه آثار و اندیشهها به نوعی تعریفدهنده فاصله خود با این حوادث بزرگ تاریخی بودند، اما در این روزگار شما به فراخور زیستتان زاویه نگاه و جهانبینی پیدا میکنید و همین باعث تفکیک بیشازپیش فیلمسازان از یکدیگر شده است.
کارگردان مورد علاقهات در سینما، البته جز پدر، هم ایرانی و هم خارجی؟
مهرجویی، میرکریمی و کوبریک، اسپیلبرگ، تورناتوره، نولان، هانکه.
فیلم مورد علاقهات؟
در فیلمهای خارجی جز تمام آثار کوبریک که برایم مثل کلاس درس است، به یاد نمیآورم با فیلمی به اندازه «فهرست شیندلر» آنقدر گریه کرده باشم و تا چند روز ذهنم را درگیر کرده باشد و البته که «حرفهای» لوک بسون نیز بهنظرم یک شاهکار است. فکر میکنم میتوانم یک لیست بلندبالا از فیلمهای مختلف خارجی نام ببرم. در فیلمهای ایرانی نیز با حفظ اینکه اثری از پدرم نام نبرم، «اجارهنشینها»، «سُرب»، «یه حبه قند»، «شهر زیبا» و ...
و پیشبینیات از واکنش تماشاگر ایرانی عاشق فیلم کمدی به فیلمات؟
هیچ پیشبینیای ندارم. فقط سعی کردهام درست قصه بگویم و امیدوارم مورد پسند تماشاگران قرار بگیرد.
دوست داری سیمرغ روی شانهات بنشیند یا کلا در قیدوبند جایزه نیستی؟
ورودم به جمع فیلمهای فجر برای من خودش جایزه محسوب میشود و اگر هم دوست داشته باشم سیمرغی گرفته بشود، برای عواملم هست، چون اگر همدلی آنها نبود این کار به ثمر نمینشست.
*محمدناصر احدی - روزنامه نگار