این تعداد مجموعهشعر، نشان از حجم بالای فعالیت صلاحی در زمینه شعر دارد. شاید اگر صلاحی اینقدر در طنزنویسی، چیرهدست، موفق و معروف نمیبود، چهرۀ شاعریاش روشنتر و درخشانتر از این به چشم میآمد. شعرهای صلاحی لبریز از روح و کشفهای شاعرانهاند و از شعرهای شاعران درجه یک سالهای گذشته، چیزی کم ندارند:
«چشمه خشک نیست/ آب از صافی دیده نمیشود/ با سنگریزهای/ آب را ببین!»
«در هر سنگی انسانی/ به خواب رفته است/ در هر انسانی آوازی...»
آوازهای به خوابرفته در صلاحی البته بیشتر و پیشتر در آبنمک طنز خوابانده شدهاند. طنز و طنازیهای کلامی، جزو جداییناپذیر صلاحی نویسنده و شاعرند. طنز برای صلاحی چنان جدی است که حتی وقتی قرار است یک شعر جدی بنویسد، شوخی ناگهان مثل فوارهای از زیر خاک خشک، بیرون میجهد و به هرشکلی هست، خودی مینماید. مثلاً در شعر «عکس یادگاری» او به جای غصهخوردن و یکگوشه نشستن، سر شوخی را با «تنهایی» باز میکند و دست در گردن او انداخته، عکس یادگاری میگیرد:
«بر صندلی نشستم/ و تکمههای باز کتم را/ بستم/ یکشاخه گل به دستم/ عکسی به یادگار گرفتم/ با تنهایی/ در های هوی آب و هیاهوی بچهها»
طرح از یاشار صلاحی،فرزند عمران صلاحی
یا در شعر «در غربت» که حال و هوای روزهای بیمادری و دوری از خانه را دارد، شاعر بعد از گله از کار وقتگیر و کسالتبار آشپزی و اشاره به غذای مجردی اینروزهایش – که اغلب نیمروست – مینویسد:
«از بس که تخممرغ شکستم/ دیگر/ مرغان خانگی هم/ با احتیاط میگذرند از کنار من!»
شوخیهای صلاحی در شعرهای جدیاش شاعرانه و غافلگیرکننده است. او حتی با دستور زبان خشک و اتوکشیده هم سر شوخی را بازمیکند و با افزودن «تر» به اسم، صفت میسازد:
«حالم چقدر خوب است/ دنیا را/ دنیاتر میبینم/ زیبا را زیباتر/ گلها را/ گلهاتر!»
با همۀ اینها، طنز صلاحی، طنزی آمیخته به لودگی و پرتشده به درۀ مسخرگی نیست. طنز صلاحی را باید طنزی باشخصیت معرفی کرد که پا را از گلیم خود درازتر نمیکند و به شوخی کوچک اما خندهدار و به موقع، قناعت میکند. شوخیای که مخاطب را میخنداند و درضمن چهرهای دلقکوار و مسخره از شعر نمیسازد. این طنز البته گاهی رنگی سیاه به خود میگیرد و با همۀ شیرینیاش تلخ میشود، شکلات تلخ. مثل شعر «درخت گل» که در آن بعد از توصیف روزهای سفید صلح و بیاستفادهماندن ابزارهای جنگ، شعر با اشاره به اشتراکی بین شاعر و درخت همسایه، اینطور به پایان میرساند:
«گل داده درخت سیب همسایه/ گل داده خیالبافی من نیز!»
یا شعر «مرز» که از بهترین شعرهای صلاحی است و بسیاری از عناصر شعری را در خود دارد. بگذارید این شعر را به طور کامل برایتان بنویسم:
لب مرزی رفتیم/ خاک را رود دو قسمت میکرد/ اینطرف ما بودیم/ آنطرف هم آنها./ دیدهبانان سر برجی از دور/ ناظر ما بودند./ و من بهتزده، ناظر گنجشکانی/ که همه/ بیگذرنامه سفر میکردند!
حتی در این شعر هم نوعی شوخی پنهان شاعرانه دیده میشود. در واقع صحبتکردن از عمران صلاحی بدون نامبردن از طنز، کاری غیرممکن است. خود او در جایی گفته بود که وقتی مردم، به جای گریه و زاری، نفری یک لطیفه تعریف کنید. حتماً برای همین است که حتی مرگ این آدم هم با یک شوخی همراه شده. حتماً میپرسید کدام شوخی؟ اگر من از شما بپرسم عمران صلاحی در چه روزی از دنیا رفته، حتماً جواب میدهید «دوازده مهر!».
خب، هنوز بعد از دو سال از فوت عمران همه همینطور فکر میکنند. در حالی که درستتر این است که عمران صلاحی در ساعت بیستوچهار روز یازدهم مهر یا به عبارتی ساعت صفر روز دوازدهم مهر از دنیا رفته و بنابراین نمیتوان با اطمینان گفت که دقیقاً چه روزی فوت کرده است! توی دلم میگویم: «نگاه کن مرد! جوری زندگی کردهای که مرگت هم خندهدار از آب درآمده!» و با خودم فکر میکنم که این هم یکی از آن شوخیهای «عمران»ی است. شوخیهای بامزهای که به دور از جنجال و در سکوت کامل برگزار میشوند؛ همانطور که در شعرهای جدی او جلوهگر شدهاند.