میز دست و پا شکسته
یک میز در گوشۀ هال
غمگین و تنها نشسته
بیرنگورو و کثیف است
با دست و پای شکسته
این میز پیر و قدیمی
امروز هم غصهدار است
شاید که گمکرده دارد
از دوریاش بیقرار است
پس صندلیها کجایند؟
آن کودکان قشنگش
شاید که تعمیر میشد
این دست و آن پای لنگش
آن بچههای عزیزش
حالا کجایند آخر؟
باید بیایند آنها
تنهاست این گوشه، مادر!
آنها جوانند، اما
مادر شده پیر و خسته
غمگین نشسته در اینجا
با دست و پای شکسته
دوچرخه
پشت خط
اول مسیر
بچهها
سوار بر دوچرخههای رنگرنگ
فکر قهرمان شدن...
*
در میانشان ولی
یک نفر که پا برهنه ایستاده بود
فکر خرده شیشهها
فکر سنگ
پای او غریبه بود با رکاب
در نگاه بچهها
باز هم سؤال سخت
«کو دوچرخهات؟»
در نگاه او همیشه این جواب:
«جا گذاشتم میان خواب!»