دکترها نمیتوانند تشخیص بدهند آلیسا درگیر چه نوع بیماری است. اما حس ششمی به او میگوید: «همهاش تقصیر خودت است. نه مامان، نه دکترها قرار نیست این سرمای مزخرف را ازت دور کنند. تو تصمیم میگیری سردت باشد یا نه.» اما آلیسا حس ششمش را نمیشناسد، پس آن را نادیده میگیرد و سعی میکند با هرچیزی سازش کند.
بعد از چندوقت آلیسا به خودش میآید و بهقول «آیریس» از شوک خارج میشود. آیریس دوست قدیمی مامان است که موقع مردود شدن در آزمون رانندگی با هم آشنا شدند. او در کافهای کار میکند که مامان و بابا برای هم قلبی گوشهی میز چوبی کنده بودند. حرف اول اسم «سارا» و «مارکوس» یعنی «س» و «م» روی آن حک شده بود. البته هردو این کارشان را تکذیب میکردند! آیریس تقریباً تنها کسی است که به حرفهای عجیبوغریب آلیسا گوش میکند و مثل بقیه با او رفتار نمیکند.
یادآوری مرگ پدر هنوز برای آلیسا دردناک است و حالا آلیسا باید با پدر جدیدش، روبرت، که اسمش را خونآشام گذاشته، سروکله بزند. به نظر آلیسا بین آنها مشکلی نیست که بشود با حرفزدن حلش کرد. دلیلی که باعث میشود بیشتر از روبرت متنفر باشد نینی است. آلیسا خوب میداند که به خواهر یا برادر جدید نیازی ندارد مخصوصاً وقتی بچهی خونآشام باشد! او اغلب از کسی عصبانی یا ناراحت نمیشود، اما وقتی همه لپش را میکشند و حال نینی را از او میپرسند نمیتواند خودش را کنترل کند.
آلیسا دارد با مشکلاتش دستوپنجه نرم میکند که متوجه میشود بابا دارد از ذهنش پاک میشود. او پدرش را بیشتر از هر کسی در زندگیاش دوست دارد. پس باید دست به کار شود و چارهای پیدا کند. دوست دارد از مامان هم کمک بگیرد، ولی یادش میافتد مامان چهطوری خودش را جمعوجور کرده و نمیخواهد دوباره ناراحتش کند. در واقع خود آلیسا باید از دست سرمای لعنتی و فکرکردن به بابا خلاص شود. او با چالشهای زیادی روبهروست، ولی مطمئن است از پس همهی آنها برمیآید.
زمستان آلیسا
نویسنده: زوران درونکار
مترجم: فریبا فقیهی
ناشر: نشر افق (۶۶۴۰۸۱۶۱)
نیوشا شیرزادی از تهران