هرچه باشد، عصر تکنولوژی و ارتباطات و سرعت است و در چنین روزگاری، خیلیها خوردن ساندویچ راحتالحلقوم را به خورشهای خوشمزۀ خانگی –که ساعتها وقت صرف طبخشان شده- ترجیح میدهند. بعضیوقتها که خیلی از دست آدمهای تنبل عصبانی میشوم، میگویم: «خدا این آقای ساندویچ را چیکارش نکند با این اختراعش!»
خوب یا بد، همانطور که گفتم، امروز بعضی اتفاقهای خوب مثل مطالعه کمتر میافتد. اما در روزگاری نهچندان دور؛ شاید چند نسل پیشتر، اوضاع کمی فرق میکرد. حالا که ماشین تخیلم روشن شده، میتوانم پدربزرگها و مادربزگهایمان را ببینم؛ درست در اولین روزی که چشمشان به هم افتاده.
هر دو یکسینه حرف در دل دارند ولی چیزی بر زبان نمیآورند؛ سرخ از خجالت و نگران از اینکه کسی از رنگ صورتشان، پی به اتفاق سرخی که در دلشان افتاده، ببرد. هرکدام در خانۀ خود، کتابی قطور به دست گرفته و با حالتی رمانتیک چیزی را زمزمهوار میخواند. خیلی دلم میخواهد بدانم چه کتابی است که اینهمه شور و علاقه در آنها برانگیخته است. اگر شما هم مثل من حس کنجکاویتان گل کرده، شانس آوردهاید. چون استثنائاً امروز من سوار بر ماشین تخیلم شدهام؛ پس میتوانم خم شوم و روی جلد کتابها را ببینم! یکلحظه صبر کنید.
وای، باورم نمیشود! روی هر دو کتاب یکچیز نوشته، این یعنی که هردو یک چیز میخوانند: «دیوان حافظ»!
«راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست»
بیتردید حافظ، عاشقترین شاعر ادبیات فارسی است. اگر نشانی حافظ و شعرهایش را بپرسید، همه یکچیز میگویند: «عشق»! دلیل چنین شهرتی، شعرهای بسیاری است که او دربارۀ عشق سروده و سهم عمدهای که عشق در شعرهایش داشته. حافظ «شهرۀ شهر» است «به عشقورزیدن». همانی که «درد عشقی کشیده...که مپرس»! و با اینهمه هنوز حاضر به «ترک عشق» نیست.
اما دلیل شهرت حافظ به «عشق»، تنها به خاطر حجم بالای شعرهایش در این زمینه نیست. وقتی حافظ از عشق میسراید، ناگهان جهان زیبا میشود و کلمهها –همین کلمههایی که تا چند لحظه پیش عادی جلوه میکردند– جادویی و آسمانی به نظر میرسند. دلیل همۀ این چیزها، هنرنمایی حافظ در چهارچوب زبان، زبان آراسته و بیان شیوا و زیبای اوست. همانطور که گفتم، حافظ شعرهای زیادی در ستایش عشق دارد، ولی هر کدامشان را که میخوانی در اوج زیبایی و هنر و علاوه بر آن، تازه و غیرتکراری (یا به قول خود حافظ «نامکرر») به نظر میرسند:
«یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب
کز هر زبان که میشنوم، نامکرّر است»
بیخود نیست که فال حافظ اینقدر پرطرفدار است و هنوز هم خیلیها تعبیر اتفاق های زندگیشان را در فال حافظ جستوجو میکنند و جالب اینکه هر کس به نوع خود، حاجتی میگیرد! لحظههایی در زندگی همۀ ما هست که میخواهیم حرفهایی را که جایی ته دلمان گیرکرده، بر زبان بیاوریم و به کلمه تبدیل کنیم. اما شاید خیلیوقتها موفق به این کار نشویم؛ یا مثل پدربزرگها و مادربزرگهایمان از ترس سرخشدن و لورفتن، دست به دامن شعر و کلام دیگران شویم. در هرحال، همۀ ما وقتی شعر حافظ را میخوانیم، میبینیم که هم همۀ آنچه قصد گفتنش را داشتیم، بیان شده و هم اینکه دیگر هیچ ناگفتهای برای گفتن باقی نمانده؛ لااقل نه به آن زیبایی که حافظ گفته است! به دست آوردن چنین محبوبیتی در بین دوستان و دشمنان تنها از شاعر بزرگی مثل حافظ برمیآید؛ جادوگری که با یک لب و یک کلمه، هزارگونه حرف میزند.