در گوشه‌ای از این شهر مردمانی زندگی می‌کنند که سال‌ها قبل با سرنیزه، سیم خاردار، مین سوسکی، سیم تله انفجاری، سیمینوف، سرب و ساچمه سفره هفت‌سین خود را پشت سنگرها می‌چیدند. آنها امروز آرام و ساکت روی تخت‌های آسایشگاه‌ها خوابیده‌اند در حالی که روزگاری نه چندان دور، با دلاوری‌ها و رشادت‌های‌شان خواب و آسایش را از چشم دشمنان ربوده بودند.

همشهری آنلاین-مریم باقرپور:بنابراین، دور از انصاف بود که در آستانه نوروز و همزمان با روز جانباز به فکر برنامهای متفاوت برای این عزیزان نباشیم. خواستیم به دیدارشان برویم، اما نه به تنهایی، بلکه همراه با شهردار منطقه ۶ که خود از جانبازان دفاعمقدس است. به محض اطلاع از چنین نیتی، پیشنهاد داد که به آسایشگاه جانبازان شهید بهشتی برویم تا دیداری متفاوت را برای این مردان بیادعا تدارک ببینیم. در این آسایشگاه بیش از ۲۵جانباز بالای ۷۰درصد جنگ تحمیلی روزها را از پس هم میشمارند تا نوروز فرا برسد و بتوانند زمان بیشتری را کنار خانواده سپری کنند.

در میانه‌های خیابان گلستان، روبه‌روی بوستان سبز فدک که این روزها درختانش شکوفه داده، بوی بهار از آسایشگاه جانبازان شهید بهشتی به مشمام می‌رسد. شاید اگر تابلو نباشد کسی باور نکند که بیش از ۲۵ نفر، همان‌هایی که سال‌ها ایستادند تا امروز هم به نوروز برسیم، در این مکان روزها و شب‌ها را با درد سپری می‌کنند و برخی مواقع حتی در لحظه تحویل سال هم نمی‌توانند به خانه بروند. وارد محوطه آسایشگاه که می‌شویم «موسوی» معاون اداری مرکز که از ۲۹ سال پیش در این مکان حضور دارد، می‌گوید: «جانبازان‌گاه آنقدر در آسایشگاه مانده‌اند که حضور هر مهمان و اجرای برنامه شادی آنها را سر ذوق می‌آورد.» با حضور «مسعود رنجبریان» شهردار منطقه ۶ و همراهانش و «سید حسن نقوی» معاون حقوقی امور مجلس بنیاد شهید، وارد آسایشگاه می‌شویم. «داریوش علی‌آبادی» مدیر آسایشگاه، می‌گوید: «در این مجموعه افراد مختلفی حضور دارند. برخی شبانه‌روزی هستند و تعدادی هم برای درمان یا فیزیوتراپی یا شرکت در برنامه‌های ورزشی در آسایشگاه گرد هم جمع می‌شوند. برخی هم وقتی حال‌شان وخیم می‌شود ترجیح می‌دهند اینجا باشند.»

خوشحالی آرپی‌جی زن

نخستین دیدار از اتاق «باقر صلواتی» شروع می‌شود. صلواتی اتاق ساده‌ای دارد و کنار تختش عکس‌های جبهه و جنگ را می‌توانی ببینی. پسرش همراه همیشگی و هم‌رازش است وگاه با او به بوستان فدک می‌رود تا هوایی تازه کند. او سال ۱۳۶۳ مجروح شده و با وجود آنکه روزها و هفته‌ها مجبور به خوابیدن روی تخت است، اما پرانرژی است و با دیدن مهمانان خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: «بازم عید شد و شما آمدید.» برای او دیدن چهره‌هایی که روزی مانند او در جبهه بودند، تداعی و یادآور خط مقدم و شرکت در عملیات‌های مختلف است. صلواتی که آرپی‌جی زن بوده و به گفته خودش ۳۵ تانک را منهدم کرده، می‌گوید: «درست است که دست و پایی ندارم، اما اگر لازم باشد باز هم از کشورم دفاع می‌کنم و خوشحالم که مردم می‌توانند یک سال دیگر نوروزی بدون ترس را در کشوری تجربه کنند که امنیت دارد.»

آرزوی عاقبت به‌خیری برای همه مردم ایران

اتاق «موسی حیدروند» نمایی از بوستان فدک را دارد و از ۱۷ سال پیش در هفته چند روز به آسایشگاه می‌آید و مواقعی هم که حال خوشی نداشته باشد، برای اینکه خانواده‌اش در آرامش باشند چند روزی را در این اتاق سپری می‌کند. روحیه خوبی دارد و مرتب شکر خدا می‌گوید. او ۱۸ساله بوده که جبهه رفته و پس از ۳ دوره حضور در کردستان با ۵۰ ترکش در بدنش برای همیشه ویلچرنشین شده است. می‌گوید: «یک بار برنامه‌ریزی کرده بودم که عید نوروز در جبهه باشم، اما شب قبل از تحویل گفتند نیرو آمده و من برگشتم خانه.» او آرزو می‌کند که دیگر هیچ جنگی در هیچ کشوری رخ ندهد و همیشه در لحظه تحویل سال از خدا می‌خواهد که همه مردم ایران عاقبت بخیر شوند.

سه تفنگدار بهشتی

«مجتبی بختیاری»، «علی‌اکبر جمشیدی» و «سید محمدعلی طباطبایی» به سه تفنگدار معروفند؛ چون بیشتر اوقات در کنار هم هستند. البته جمشیدی بیشتر اوقاتش را در اتاق بختیاری سپری می‌کند و به قول دوستانش خودش صاحبخانه است. جمشیدی در آسایشگاه چهره شناخته‌شده‌ای است و هر بار که وارد مجموعه می‌شود، بعید است که به این اتاق سر نزند و حال و احوالی از سایر جانبازان نگیرد. وقتی هم مهمانان وارد اتاق‌شان می‌شوند، گویا با بمب انرژی مواجه شده‌اند. وقتی جویای احوالش می‌شوند، در پاسخ می‌گوید: «خوب خوبم». سپس رو به رنجبریان می‌گوید: «آخرین بار کی آمده بودی؟! گوشی من را آوردی؟» جمشیدی در جزیره مجنون شیمیایی شده و با وجود آنکه بخشی از جمجمه‌اش در نتیجه ترکش از بین رفته، اما حافظه خوبی دارد. بختیاری می‌گوید: «امکان ندارد که چیزی از خاطرش برود و از طرفی به گوشی علاقه زیادی دارد. به همین دلیل، از هر کسی که قبلاً دیده، سراغ گوشی‌اش را می‌گیرد.»

بختیاری لباس ورزشی به تن دارد. در اتاقش امکانات مختلفی از تلویزیون تا چای‌ساز و... دارد و بیشتر برای فیزیوتراپی، درمان و ورزش به آسایشگاه می‌آید و هر از گاهی با دوستانش در سالن مجموعه مسابقه‌ هم می‌دهد. او از بازیکنان تیم‌ملی تنیس روی میز است و توانسته چند دوره به مسابقات جهانی جانبازان راه یابد. می‌گوید: «قرار نیست چون جانباز هستیم روحیه‌مان را از دست بدهیم. من اوایل ورزش نمی‌کردم، اما به واسطه حضور در اینجا به تنیس روی میز گرایش پیدا و به کشورهای زیادی هم سفر کردم.» بختیاری حدود ۲ سال در جبهه بوده است: «یادش بخیر! چه روزهایی داشتیم. یادم هست خط مقدم بودیم و هیچ چیزی که با «سین» شروع شود، نداشتیم حتی پارچ آب. برای همین آفتابه را شستیم و سر سفره گذاشتیم.»

عیدی استاد دانشگاه به مهمانان

دیدار با «مرتضی شاهرخ‌نیا» استاد ادبیات دانشگاه تهران، برای مهمانان آسایشگاه افتخار بزرگی است و وقتی وارد اتاقش می‌شوند گویا به کلاس درس استاد آمده‌اند. مواقعی که دکتر شاهرخ‌نیا حالش خوش نیست برای اینکه شاگردانش از درس عقب نمانند کلاسش را در اتاق آسایشگاه برگزار می‌کند. دکتر ۱۲ مرداد سال ۱۳۶۲ در عملیات مقدماتی والفجر مجروح شده و شدت جراحاتش آنقدر زیاد بوده که امیدی به زنده ماندنش نداشتند. می‌گوید: «پزشکم باورش نمی‌شد فردی که از سر و گردن و همه جای بدنش خون جاری است زنده بماند، اما زنده ماندم و توانستم ادامه تحصیل بدهم.»

 دکتر شاهرخ‌نیا معمولاً برای درمان و فیزیوتراپی به آسایشگاه می‌آید و برخلاف بسیاری حضور در این مکان را دوست دارد؛ چون به گفته خودش در کنار همرزمانش است. او در این دیدار مهمانان را با قطعه‌ای از شعر فخرالدین اسعدگرگانی بدرقه می‌کند: «چو لشکرگاه زد خرم بهاران / به دشت و کوهسار و جویباران / جهان از خرمی چون بوستان شد / زمین از نیکوی چون آسمان شد/ جهان پیر برنا شد دگر بار / بنفشه زلف گشت و لاله رخسار»

بوسهای نثار عموی فداکار

با ورود مهمانان، پسر ۳ ساله‌ای همزمان وارد اتاق می‌شود و به سرعت به آغوش عمویش پناه می‌برد و بوسه‌ای برگونه‌اش می‌زند. امیرمحمد آنقدر دلتنگ عموست که حضور غریبه‌ها را فراموش می‌کند و حاضر نیست که از بغلش که روی ویلچر نشسته، پایین بیاید. عموی او «علی‌اصغر شیرانی» سال ۱۳۶۵ پس از چند دوره حضور در جبهه از ناحیه گردن مجروح می‌شود و از آن پس بیشتر اوقاتش را در آسایشگاه سپری می‌کند تا اینکه سال گذشته ازدواج می‌کند و حالا در ماه چند روزی به خانه می‌رود. وقتی مهمانان را می‌بیند، می‌گوید: «کاش همیشه مهمان داشتیم. گاهی اینجا دلگیر می‌شود، به‌ویژه ایام عید.»

به دلیل مجروحیت بالای ۷۰‌درصد و نداشتن توانایی در حرکت، بیشتر اوقات برادران شیرانی از شهرکرد به تهران می‌آیند و از او مراقبت می‌کنند. به همین دلیل، کمتر احساس تنهایی می‌کند، اما او نیز از مسئولان می‌خواهد که بیشتر به جانبازان سر بزنند تا دلتنگ نباشند. او که سال‌های زیادی را در خط مقدم بوده، در این دیدار یکی از خاطرات روزهای عید را در جبهه تعریف می‌کند: «در هر دوره ابتکاری به خرج می‌دادیم. اگر هم وسیله‌ای نداشتیم، از ادوات جنگی استفاده می‌کردیم تا نوروز را در کنار هم شاد باشیم.»

*با وجود سردی هوا برخی از جانبازان از اتاق‌های خود خارج شده و برای بدرقه مهمانان به حیاط آمدند. «مهابادی» که عکس‌های زیادی از حضور مسئولان در گوشی‌اش دارد، می‌گوید:
«این عکس‌ها می‌تواند مانند عکس‌های جبهه ماندگار باشد.»

*«مسعود رنجبریان» شهردارمنطقه ۶، از جمله افرادی است که زمان جنگ تحمیلی شناسنامه‌اش را دستکاری کرده تا مجوز اعزام به جبهه را بگیرد. پس از مدتی مجروح شده و جزو جانبازان جنگ تحمیلی است. او تعصب زیادی به جانبازان دارد، به همین دلیل در مدت ۸ ماهی که به‌عنوان شهردار منطقه ۸ فعال بوده، چند بار به آسایشگاه آمده و پیگیر رفع مشکلات جانبازان بوده و برخی مشکلات عمرانی را رفع و به خواسته های جانبازان توجه کرده است.بنابراین بیشتر جانبازان او را خوب می‌شناسند و وقتی او را می‌بینند خواسته‌های‌شان را از برگزاری مسابقه‌های ورزشی تا تهیه ویلچر، با او در میان می‌گذارند.