همشهری آنلاین-سمیرا باباجانپور: همت عاشق شهادت بود و به شهیدان عشق میورزید. در خاطراتی که از او به جا مانده و نقل میکنند، آرزوی شهادت به خوبی پیش چشم میآید. ادامه این وصیت عاشقانه را بخوانید: «مادر جان! میدانی تو را بسیار دوست دارم و میدانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت بود و عشق به شهیدان داشت.»
همت انسانی وارسته بود که پا در زمین داشت و سر به آسمان میسایید. بخش دیگری از وصیتنامه او این را تأیید میکند: «پدر و مادر! من زندگی را دوستدارم ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم.» همه اینها که در وصیتنامه او میخوانید در زندگی و شهادتش تبلور یافته است. همت عاشقانه زیست و حسینوار به شهادت رسید و به گفته اغلب همرزمان و فرماندهان دفاعمقدس لقب «سیدالشهدای دفاع مقدس» بر قامت او نشست.
فرزند کربلایی
محمدابراهیم از پیش از تولد مورد عنایت بود. حتی زمانی که در رحم مادر جان میگرفت. نان حلال پدر و ذکرهای یاحسین(ع) مادر با گوشت و پوست او آمیخته میشد. اما داستان آغاز زندگی شهید همت یک گره دارد؛ گرهی که به دست سیدالشهدا(ع) گشوده شد. روایت مادر شهید همت را که در صفحه ۳ کتاب همسفران آمده است بخوانید:
«در سال ۱۳۳۳ با شوهرم علیاکبر به کربلا رفتیم. آن زمان به این بچه حامله بودم و خانوادهام میگفتند: تو سفر نرو. ولی من اصرار کردم و رفتم. در مسیر، حالم بد شد و در کربلا مرا به نزد پزشک بردند و پزشک گفت: بچهای که در رحم داری مرده است. با این حال در کربلا خانهای اجاره کردیم و من خوابیدم و نمیتوانستم به زیارت بروم و از آن داروهایی هم که پزشک داده بود نخوردم.
دلم شکسته بود و فکر میکردم بچهام مرده و فکر میکردم پس از بازگشت، به خانوادهام چه جوابی بدهم. گریه میکردم و بسیار ناراحت بودم. شوهرم دلداریام میداد. روزی دلم هوای زیارت حرم کرد. به علیاکبر گفتم: میخواهم به حرم بروم. شوهرم ماشین گرفت و مرا به حرم برد.
در حرم دعا خواندم و زیارت کردم و کنار دیوار نشستم و زیارت میکردم. در این حال خوابم برد و در خواب خانمی را دیدم که بچهای در دست داشت و بچه را به من داد. بسیار شاد شدم. در آن حال از خواب بیدار شدم و حال عجیبی پیدا کرده بودم. خواب را برای شوهرم تعریف کردم. به خانه آمدیم و پیاده آمدم.
شوهرم باور نمیکرد که میتوانم پیاده بروم. من به شوهرم گفتم: دلم گواهی میدهد که بچهام زنده است و نمرده. نزد پزشک رفتیم. او هم گفت: این یک معجزه است. پس از زیارت به شهرمان، شهرضا آمدیم و سال ۱۳۳۴ روز ۱۲ فروردین بچهام سالم به دنیا آمد و او را محمدابراهیم نام گذاشتیم.»
ایمان راسخ
محمدابراهیم در سالهای پیش از انقلاب اسلامی راهی سربازی میشود. او این دوران را سختترین دوران زندگیاش ذکر کرد. او که در آشپزخانه یگان خود خدمت میکرد در ایام ماه مبارک رمضان به برخی از سربازان پیام فرستاد که اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، میتوانند هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. نقل است فرمانده لشکر وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عدهای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثنا آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند.
پس از این جریان همت گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میکردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدسترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیر پا بگذاریم.» او طی ۲سال سربازیاش نخستین حرکتهای خود را برای مبارزه با ستمشاهی آغاز کرد و در جریان مبارزات انقلاب اسلامی صدای انقلاب در شهرضا بود تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و همت پا به پای انقلاب مسیر تکامل را طی کرد.
نقش او در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و سپاه شهرضا و در نهایت مبارزه با عناصر فاسد و تروریستهای ضد انقلاب بسیار برجسته است. او در سالهای دفاعمقدس همراه حاج احمد متوسلیان تیپ محمد رسول الله(ص) را تشکیل دادند و رشادتهای آنان در عملیاتهای مختلف دفاعمقدس بعد از گذشت حدود ۴۰ سال زبانزد عام و خاص است.
سردار خیبر
چندین کتاب در مورد شهید همت نوشته شده است. یکی «همسفران، زندگینامه سرلشکر پاسدار حاج محمد ابراهیم همت» نوشته رضا رئیسی و یکی هم «سردار خیبر، خاطراتی از سرلشکر پاسدار شهید حاج محمد ابراهیم همت» نوشته مهدی فراهانی. در این کتابها به خوبی میتوان سبک زندگی این شهید مطهر را مشاهده کرد و از آن درس گرفت.
مردی که شبها و روزها در جبهههای نبرد با سختترین شرایط برای حفظ جان خود و همرزمانش تلاش میکرد و در برابر دشمن عطوفتی نداشت، عبادت را سرلوحه همه کارهایش داشت و از آن غفلت نمیکرد. در کتاب سردار خیبر صفحه ۱۴۲ نقلی از همسر شهید همت آمده که نشان از عشق او به عبادت است: «قبل از عملیات، یک شب حاجی به خانه آمد. سراپا خاکآلود بود و چشمانش هم از بیخوابی ورم کرده بود. وقتی که وارد خانه شد دیدم میخواهد نماز بخواند. گفتم: لااقل دوش بگیر، غذایی بخور و بعد نمازت را بخوان. حاجی گفت: من این همه به خود زحمت دادم که نماز اول وقت را از دست ندهم، چطور میتوانم نماز نخوانده غذا بخورم. آن شب آنقدر خسته بود که من در موقع نماز خواندن، کنار ایستادم که اگر افتاد او را بگیرم.»
مردی که سر به مهر دارد در همه حال به خدا توکل میکند. در کتاب سردار خیبر صفحه ۱۹۱ «ابراهیم سنجری» یکی از همرزمانش میگوید: «روزی پس از عملیات والفجر ۳ با حاجی به سوی خط مقدم میرفتیم. در این لحظه یک هواپیمای عراقی از روبهروی ما پیدا شد. من دیدم همین الآن است که ما را بزند. من ایستادم تا پیاده شویم و در پشت سنگ بزرگی که در کنار جاده بود پناه بگیریم. حاجی گفت: چرا ایستادی؟ گفتم: مگر هواپیما را نمیبینی!؟ هدفش ما هستیم. میخواهد ما را بزند. حاجی گفت: مگر میترسی!؟ گفتم: میزند. او با خونسردی گفت: لاحول و لاقوه الابالله و راه افتادیم. حاجی با خیال راحت نشسته بود و هواپیما بالای سر ما رسید و شروع به تیراندازی کرد. چند تیر به عقب وانت ما خورد و آن را سوراخ کرد. نگاهی به چهره حاجی انداختم دیدم اصلاً تغییری در آن نیست.»
شهید زندگی کرد و شهید شد
نقل است سردار دلها، شهید قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانیهایش گفته بود: «کسی که شهید زندگی کند، شهید میشود.» این عبارت را در زندگی همه شهدا میتوان به وضوح مشاهده کرد. بهخصوص شهدایی که ذکر و آرزوی شهادت در کلام و گفتارشان بوده است.
شهید همت پیش از شهادتش در بخشهای پایانی وصیتنامهاش مینویسد: «مادرجان! به خاطرداری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه باعظمتش بهعنوان یک شهید بپذیرد.»
و محمدابراهیم همت در جریان عملیات خیبر به آرزویش رسید. و چه شهادتی؛ عاشقانه و بیسر همچون اربابش، سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا.