براساس سرشماری مرکز آمار در سال 85، بیش از 20میلیون و 470 هزار نفر جمعیت شاغل بالای 10 سال در کشور وجود دارند که 608 هزار نفر از آنها، دارای مشاغل مدیریتی و ارشد هستند که از این تعداد 94 هزار نفر را زنان تشکیل میدهند.
این در شرایطی است که آمارمبتنی برنمونهگیری قابل استناد نیست و میان تقاضای بازار کار و خروجی دانشگاهها تعادلی وجود ندارد.
در اینمیان با توجه به آمارهای ارائه شده 2 میلیون و 600 هزار شغل تخصصی قابل دسترس برای فارغالتحصیلان دانشگاهی وجود داشته که در مقابل، در سالهای اخیر خروجی دانشگاهها بیش از انتظار بودهاست.
از سوی دیگر جذب به دانشگاهها مستلزم تحولات بازار کار نیست. این یک واقعیت تلخ است که بازار محدود 2میلیون و 500 هزار نفری با میزان خروجی دانشگاههای دولتی و غیرانتفاعی که رقم وحشتناکی دارند تطبیق ندارد.
همچنین با وجود اینکه بهدلیل نبود زیرساختها نمیتوان اشتغال پایدار ایجاد کرد، سیاستگذاران و مسئولان اجرایی کشور بدون شناسایی بازار کار هزینههای زیادی را برای آموزش پرداخت میکنند و به دلیل نبود تعادل عرضه و تقاضای نیروی کار، نیروی کار متخصص در کشور ارزان شده است.
قانونگذاران هم در کشور ما چندان با مفهوم کارآفرینی آشنا نیستند و هنگام قانونگذاری دچار سردرگمی میشوند. برای کسانی هم که این قوانین را اجرا میکنند مفهوم کارآفرینی به درستی بیان نشده است. در واقع میتوان گفت جامعه ما در مرحله توجیه مفهوم کارآفرینی قرار دارد.