به گزارش همشهری آنلاین به نقل از خراسان، این بخشی از صحبتهای محبوبه معراجیپور، نویسنده کتاب «عباس دست طلا» است؛ کتابی که در اقدامی متفاوت به همه بسیجیان فنی و تعمیرکار تقدیم شده است. اینکه چرا این کتاب به بسیجیان فنی و تعمیرکار دوران دفاع مقدس تقدیم شده، برای خود ماجراهایی دارد.
اصل ماجرا به خاطرات حاج عباسعلی باقری، مشهور به «حاج عباس فابریک دستطلا» تعمیرکار خوشنام جبههها برمیگردد. ماجرا ازآنجایی شروع میشود که حاجعباس داستان ما در زمان جنگ، تصمیم میگیرد فقط برای دو هفته به جبهه برود و ببیند آنجا چهکاری از دستش برمیآید؛ اما رفتن، همان و ماندگارشدن در جبهه همان. برای اولینبار به پادگان ارتش، در اسلامآباد میرود و همراه با دوستانش، جیپی را که چپ کرده بود، تعمیر میکند و توانایی و سرعت آنها باعث شهرتشان میشود.
عباسعلی باقری یا همان عباس دست طلای معروف، درنهایت تیمی را تشکیل میدهد و به ستاد جنگی زیرنظر شهید چمران میپیوندد. گروهی حرفهای که نزدیک به ۱۴ ساعت در روز، خودروها را بهسرعت تعمیر میکنند و تحویل میدهند. کمی بعد به پادگان «ابوذر» در سرپل ذهاب میرود و علاوه بر تعمیر خودرو، کشویی تفنگ ۱۰۶ میلیمتری ضدتانک را هم تعمیر میکنند و مهارت بالای گروه حاج عباسعلی باقری باعث میشود تا به او لقب«عباس دست طلا» بدهند.
مقام معظم رهبری: حاج عباس «دست طلا» را مفصل و با جزئیات خواندم
حضرت آیتا... خامنهای سال ۱۳۹۲ در دیدار جمعی از اصناف پشتیبان جنگ، درباره حاج عباسعلی باقری گفتند: «این کاری که اخیراً شروعشده که از شماها با این جزئیات و ریزهکاریها خاطرات میگیرند، این هم کار خیلی خوبی است. ما دو جلد از این کتابهای شما را خواندیم، یکی کتاب آقای بنایی را خواندم یکی هم کتاب این آقای حاج عباس «دست طلا» را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان میدید. خداوند انشاءا... فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.» کتاب «عباس دست طلا» با سبک متفاوت، به موضوع دفاع مقدس میپردازد و همین نگاه متفاوت، این کتاب را به کتابی موفق در زمینه خاطرهنگاری جنگ تبدیل کرده است. به همین بهانه سراغ محبوبه معراجیپور رفتیم و درباره ورودش به عرصه ادبیات دفاع مقدس و خاطرات کتاب موردتقدیر رهبر انقلاب پرسیدیم.
سفر به جنوب باعث شد نویسنده دفاع مقدس بشوم
محبوبه معراجیپور، تاکنون حدود ۳۶ جلد کتاب نوشته که نود درصد آنها درباره دفاع مقدس است. او درباره اتفاقاتی که باعث شده حوزه دفاع مقدس را برای نوشتن برگزیند، میگوید: سال ۷۹ که دانشجو بودم، از طرف دانشگاه به اردوی مناطق عملیاتی جنوب رفتیم. تا آن زمان، منطقه را ندیده بودم و مثل بیشتر مردم، جنگ را از تلویزیون تماشا میکردم. در زمان جنگ در حد توانم کمک مالی و هدیه میفرستادم. پدرم که عضو بسیج بود، برای حفظ امنیت محلهمان، شبها تا صبح در مسجد نگهبانی داشت. دانشجو بودم و در آن سالها غوغای سفر رفتن و آموختن، آتشی در دلم بهپا کرده بود. در یکی از سفرها وقتی به خرمشهر رسیدیم تا روز سوم همهچیز به تفریح گذشت. روز سوم مسئولان دانشگاه خبر دادند قرار است یکی از راویان دفاع مقدس خاطراتی را برای ما روایت کند. در تخیلاتمان دنبال مکانهای تاریخی زیبا بودیم و روایتهایی که در این مکانها خواهیم شنید. در ذهنمان تصورات مختلفی مرور میشد تا اینکه راوی جنگ از نخلهای بیسر شروع کرد، از گلولههایی گفت که باعث قطع سر نخلها و مرگ آنها شده بود. از مردمی که با شروع جنگ، خانههایشان را رها کرده بودند به امید خدا و رفته بودند؛ از شجاعت و شهامت رزمندگان چیزهایی شنیدیم که واقعاً شنیدن داشت. راوی چنان جذاب روایت میکرد که مسحور کلماتش میشدیم. از روز سوم تا هشتم سفر به مناطق مختلف جبهه رفتیم، روایتهای زیادی شنیدیم و دیدگاه ما از آنچه در روز اول در ذهنمان میپروراندیم، کاملاً تغییر کرد. دیگر آن آدمهای دو سه روز اول نبودیم. همانجا از شهدا خواستم کمک کنند تا بعد از برگشتن، قلم شیوایی داشته باشم و از دفاع مقدس بنویسم. قبل از این سفر، نوشتن را در حد مقاله و کتابهای سنگین علمی قبول داشتم و به داستان و خاطرهها بهایی نمیدادم. وقتی به تهران آمدم، انگار خود شهدا راه را برایم باز کردند. خبر رسید انجمن قلم، کلاسهای آموزش نویسندگی برگزار کرده است. یادم میآید اولین داستانم را بیش از دوازدهبار بازنویسی کردم، در مسابقه کشوری دفاع مقدس در همان سال شرکت و رتبه اول را کسب کردم که این نقطه ورود من به دنیای نویسندگی دفاع مقدس بود.
این نویسنده میگوید: من هیچوقت در صف اول جنگ نبودم و آن را درک نکردم. به همین دلیل، سراغ پشت جبههها و نوشتن از زنان و مردانی رفتم که در پشت خاکریزها حماسه آفریدند و اتفاقات جذابی در خاطر خود دارند.
به تنها چیزی که فکر نمیکردم شهادت بود
معراجیپور میگوید: وقتی اولینبار به منزل حاج عباسعلی باقری رفتم، با خودم گفتم یک سؤال میکنم و پاسخ ایشان به من میگوید حاج عباس، سوژه خوبی برای نوشتن هست یا نه.بعد از کمی صحبت مقدماتی پرسیدم آیا به شهادت فکر کردهاید؟ حاج عباس با لبخندی که بر لب داشت، گفت: «ای خانم اینقدر، کار زیاد بود که به تنها چیزی که فکر نمیکردم همین شهادت بود. من اوستاکار میبردم و باید سالم میرفتیم و سالم برمیگشتیم.» همین پاسخ متفاوت باعث شد نوشتن این کتاب را شروع کنم؛ با ناشر قرارداد بسته بودیم تا این کتاب را طی سه ماه بنویسم و برای چاپ تحویل دهم. درصورتیکه فقط مصاحبه من با حاج عباس، سه ماه طول کشید. حاج عباس خاطرات زیادی را فراموش کرده بود. اما حسی به من میگفت نباید این داستان را رها کنم. یک روز آلبومی از زمان جنگ در اختیار من گذاشتند. عکسهای حاج عباس را میدیدم و دربارهشان میپرسیدم و او درباره هر عکس توضیح میداد. در ادامه برای اطلاع بیشتر از هر خاطره، سراغ دوستان حاج عباس رفتم و از خاطراتشان پرسیدم. مصاحبهها حدود یکسال طول کشید. کار بهشدت سخت و طاقتفرسا شده بود. قبل از من، سه نفر دیگر با حاج عباس مصاحبه کردند اما موفق نشدند و کارشان را نیمهکاره رها کردند.
از آقا خواستم کتابم را امضا کنند
این نویسنده نامآشنا در پاسخ به این سوال که تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب«عباس دست طلا» چگونه اتفاق افتاد، میگوید: از انتشار کتاب حدود دو سال گذشته بود که ناشر اطلاع داد کتابم مورد توجه رهبری قرار گرفته است. خیلی خوشحال شدم که رهبری از کارم لذت بردهاند و اصلاً باورم نمیشد ایشان کتاب من را خوانده باشند. بارها به مسئولان گفتم من را به دیدار ایشان ببرید اما این اتفاق نیفتاد که نیفتاد. تا اینکه بعد از یک سال خبر دادند برای دیدار با ایشان دعوت شدید. در روز دیدار با مقام معظم رهبری جلو رفتم و به آقا گفتم من نویسنده کتاب«عباس دست طلا»هستم؛ میگویند که رسم است نویسنده کتاب را امضا کند و هدیه بدهد اما اینبار شما کتاب را برای من امضا کنید؛ ایشان با سعهصدر پذیرفتند و فرمودند: «شما قلم خیلی خوبی دارید، بله حتماً امضا میکنم.» آن دیدار و بیانات آقا، نوع نگاه من را به نویسندگی عوض کرد. تصمیم گرفتم جدیتر و با حساسیت بیشتری به کارم ادامه دهم.
ترجمه کتاب به چند زبان
وقتی از بازخوردهای مخاطبان درباره کتاب«عباس دست طلا» میپرسیم، معراجیپور میگوید: در نمایشگاه کتاب با مخاطبانم مستقیماً صحبت کردم چه در تهران و چه در شهرستانها؛ بازخوردهای خوبی گرفتم. مردم ما بسیار کتابخوان هستند فقط ما نویسندگان باید تولیدات خوبی به مردم بدهیم. این کتاب به چند زبان ترجمهشده و گویا در کشورهای خارجی هم موردتوجه قرارگرفته است که البته من فقط تا حدودی از این قضایا اطلاع دارم. اکنون هم به سوژههای خوبی از انقلاب و دفاع مقدس رسیدم که هم در قالب رمان و هم خاطره، روی آن کار میکنم.