همشهری آنلاین - رابعه تیموری: همین که از مدرسه تعطیل میشوند، ٢ برادر ناهارخورده، نخورده، روی ترک دوچرخه می-پرند و خودشان را به گاوداری میرسانند. علیرضا و امیررضا در یکی از کوچههای تنگ و باریک محله یافتآباد زندگ میکنند و گاوداری تا محله یافتآباد فاصله زیادی دارد. پیاده پیمودن مسیر خانه کوچک و قدیمی آنها تا گاوداری، ساعتی طول میکشد، اما دوچرخهسواری علیرضا حرف ندارد و گاهی در جاده ازموتورسوارانی که آرام و هن هنکنان راه میروند، جلو میافتد. یکی، ٢ بار هم که باد شدید میوزید، دوچرخه به وسط جاده کشیده شد و اگر علیرضا زود نمیجنبید، خدا میداند چه اتفاقی می-افتاد. وقتی بچهها از راه میرسند، « آقاحکمت» نفس راحتی میکشد. او هر روز خروسخوان به گاوداری میآید و شیر گاوها را میدوشد که برای تحویل به مشتریان آماده باشد. تا امیررضا و علیرضا برسند، آقاحکمت یکی، ٢ بار آخور و آبشخور گاوها را پر کرده و دوباره خالی شده است.
مردان کوچک زحمتکش
با آمدن بچهها در گاوداری ولوله میشود و هر کدام از گاو و گوسالهها خوشحالیشان را نشان میدهند. « کله گنده» عادت دارد با دیدن بچهها زود و سریع خودش را به در آغل برساند و شاخ شاخی با صدای کلفتش گاوداری را روی سر میگذارد. « جغلی» هنوز نوزاد است و از لابه لای گاوهای تنومند، به زحمت خودش را به علیرضا می-رساند تا او دستی به سر و روی او بکشد. پسرها نیامده کار را شروع میکنند. اول آخور و آبشخور را تمیز میکنند، بعد به فکر تدارک وعده ناهار گاوها میافتند.
اگر بابا علوفهای درو کرده باشد، از زمین کشاورزی به گاوداری میآورند و اگر نوبت درست کردن آرد باشد، بیل به دست میگیرند و در مخلوط کردن کنجاره و جو و ذرت و پنبه دانه به باباحکمت کمک میکنند. زمین کشاورزی حدود ٤ هکتار وسعت دارد و نهتنها خوراک دامها، بلکه مقدار زیادی گندم در آنجا کشت میشود. روزهای وجین و درو یا سمپاشی و علف چینی، کار حسابی سنگین میشود و با آن که صاحبکارشان حاج علی، همیشه چند کارگر برای کمک میفرستد، باز هم عرق آقاحکمت و پسرها در-می آید.
شستشو و نظافت دستگاه شیردوشی و درست کردن ترید میانوعده گاوها هم که دیگر کار خردهریز بچههاست. گاوداری الان ٢٢ گاو و گوساله دارد، اما پیش از آن که حاج علی ۵٨ گاو را بفروشد،تر و خشک کردن ٨٠ گاو و گوساله سخت و طاقتفرسا بود.
اتفاق تلخ عید نوروز
علیرضا ١٣ سال دارد و امیررضا یک سال از او کوچکتر است، اما علیرضا یک « داداش بزرگه» درستوحسابی است و در گاوداری از امیررضا مراقبت میکند. موقع خوراک دادن به گاوها، همیشه خطر ماندن زیر دست و پای آنها وجود دارد و علیرضا سعی میکند خودش این کار را انجام دهد تا به داداش کوچیکه آسیب نرسد.
شاخشاخی که تنها گاو شاخدار و پریال وکوپال گاوداری است، اگر خوراک خوب به دهانش مزه کند، سر جایش بند نمیشود. چند سال پیش نزدیک عید نوروز، وقتی علیرضا به شاخ شاخی علوفه میداد، جثه ریزه و فلفلیش زیر تنه سنگین شاخ شاخی خرد شد و تعطیلات نوروزی را در رختخواب بیماری و با دست و پای ورم کرده و کبود گذراند.
علیرضا و امیررضا تنها فرزندان « حکمت امیری» هستند. آقاحکمت از کودکی کار کرده و از بنایی و عملگی تا کشاورزی و دامداری را تجربه کرده است. زحمت و مشکلات زندگی، چهره حکمت را شکسته کرده وسنش را بزرگتر از عمر ٤٠ساله اش نشان می-دهد. او میگوید : « بچهها تمام داروندار و زندگی من هستند. آنها هوایم را دارند و نمیگذارند دست تنها بمانم. » یک میلیون و ٨٠٠ هزار تومان حقوق ماهیانه حکمت است که هر ماه باید ٧٠٠هزار تومان را برای کرایه خانه کنار بگذارد. اما قانع است و می-گوید : « خدا بزرگ است. با کمو زیاد میسازیم.»
آقای دکتر می شوم
علیرضا و امیررضای زبل و زبروزرنگ، در مدرسه هم شاگرد اول هستند. وقتی علیرضا میگوید : «اگر بزرگ شدم، دکتر میشوم. » گل از گل آقا حکمت میشکفد. علیرضا اگر پزشک هم بشود، به تیمارداری و پرستاری از گاوها ادامه میدهد. او میگوید : « وقتی گوسالهها به دنیا میآیند، من خیلی خوشحال میشوم و دوست دارم آنها را بزرگ کنم. اگر دکتر شوم، جغلی و گوسالههای دیگر را میخرم و برایشان گاوداری درست می-کنم. »
شغل گاوداری روز جمعه و تعطیل نمیشناسد و کمتر پیش میآید که خانواده آقا-حکمت به مسافرت و گشت وگذار بروند. تیله بازی و فوتبال ٢ نفره، تفریح علیرضا و امیررضا است و اگر فرصتی پیدا کنند، در گاوداری با هم بازی میکنند. برادرهای درسخوان، گاهی کیف و کتابشان را همراه خود میآورند و روی زیراندازی که زیر سایه درخت گوشه گاوداری پهن میکنند، درس ومشقشان را مینویسند. بوی گاوداری برای اغلب افراد آزاردهنده است، اما علیرضا میگوید : « ما گاوها را میشوریم، ولی بویشان بیشتر میشود! عیبی ندارد، تقصیر آنها نیست که بو میدهند! خدا گاوها را اینطور درست کرده است. »