پروفسور ماساهیرو موریوکا: امروزه پیشرفت‌های مرتبط با زیست‌فناوری‌های انسانی به‌ویژه در زمینه آزمایش‌های پیش از تولد، امیدهای زیادی را در دل انسان کنونی بیدار ساخته است از جمله امید به پیدایی انسان‌هایی تندرست و عاری از هرگونه نقص جسمی.

با این حال، مسئله به این سادگی نیست؛ یعنی اینگونه نیست که اکنون به‌واسطه پیدایی این فناوری‌ها راهی فراروی آدمی گشوده شده باشد و بی‌بحث و گفت‌وگو درباره چیستی، سرشت و پیامد آن، بخواهد بدان درآید. از این رو، اندیشیدن درباره پیامدهای اخلاقی و هستی‌شناختی این فناوری‌های مرتبط با زیست انسانی، از مهم‌ترین وظایف روشنفکران و فیلسوفان است.

بر همین اساس، پروفسور «ماساهیرو موریوکا» استاد فلسفه و اخلاق در دانشگاه ازاکای ژاپن و پژوهشگر در حوزه «مطالعات زندگی» و «فلسفه زندگی» (وی تاکنون 17 کتاب در این باره به چاپ رسانده است) در مطلبی که از پی می‌آید به مهم‌ترین چالش‌های اخلاقی و فلسفی برآمده از پیامدهای زیست‌فناوری انسانی  به‌خصوص آزمایش‌های پیش از تولد، ‌اشاره کرده و آن را در پیوند با فلسفه زندگی به بحث می‌گذارد.

او می‌کوشد تا نشان دهد که فلسفه زندگی نه‌تنها با موضوعات اخلاق زیستی، بلکه با موضوعات زیست‌محیطی و پرسش از معنای زندگی در جامعه امروزه گره خورده است. این مطلب را با هم می‌خوانیم، با این توضیح که هم‌اکنون در ایران معاصر نیز اندیشمندان و هنرمندانی به مسائلی از این دست از جمله سقط جنین، پیوند اعضا، جنین اجاره‌ای، به‌مرگی (اتانازی) و... علاقه‌مند شده‌اند؛ از جمله فیلم دعوت به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا که به موضوع سقط جنین و پیامدهای ناشی از آن می‌پردازد.

یکی از موضوعاتی که امروزه در رشته اخلاق زیستی مورد بحث فراوان قرار می‌گیرد، مسائل اخلاقی ناشی از دستکاری تخمک‌های تلقیح‌شده انسانی، به‌ویژه برای انتخاب فرزندی بهتر یا حتی ایجاد فرزندی بهتر است. برخی افراد (مانند پساانسان‌گراها) پیشروی در این نوع دخالت‌ها را تشویق می‌کنند و معتقدند که هیچ مسئله اخلاقی جدی در ارتباط با این فناوری‌ها وجود ندارد. در مقابل عده‌ای دیگر پیشبرد این فناوری‌ها را محکوم می‌کنند و هشدار می‌دهند. آنها هرگز نمی‌توانند خوشبختی‌ای را که ما به‌دنبال آن هستیم، به ارمغان بیاورند.

مشکل تحریم

این بحث مسائل اخلاقی ناشی از تشخیص ژنتیک پیشینی (PGD) را مورد بررسی قرار می‌دهد و متذکر می‌شود که هدف امحای نطفه‌ها و جنین‌های دارای نقص ژنتیک، به‌طور ضمنی مستلزم قول به این است که گونه‌های نامرغوب انسانی شایسته زندگی نیستند.

هرچند به‌کارگیری این فناوری‌ها به‌صورت داوطلبانه باقی خواهد ماند؛ اما اگر دقیق شویم استفاده رو به رشد از آنها می‌تواند پیامدهای اجباری برای والدین آینده داشته باشد و تبعیض علیه نوزادان ناتوان را افزایش دهد. اینگونه پیش‌بینی می‌شود که قدرت تحمل نوزاد ناقص کاهش خواهد یافت [به‌ویژه نوزادان دارای آن نوع اختلالات ژنتیک که قابلیت تشخیص در آزمایش‌های پیش‌زادی (قبل از تولد) را دارا بودند] و در نتیجه، کودکان ناتوان و والدینشان ممکن است با چنین سؤالات ناگفته‌ای رویارو شوند: «چرا تو به دنیا آمدی؟» یا «چرا اجازه دادی او زندگی کند؟».

در پایان ممکن است که مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی و اقتصادی برای والدین مشکل شود؛ فشارهایی که ناشی از این توافق عام هستند که کودکانی که ناتوانی‌های شدید و قابل‌تشخیص داشته‌اند، نباید متولد می‌شدند. در اینجا دو مشکل که در ورای تشخیص‌های پیش‌زادی به‌منظور سقط گزینشی نهفته است، مطرح می‌شود. اینها مشکلاتی‌اند که فعالان دفاع از معلولان نیز با بیانی دیگر آنها را عنوان کرده‌اند.

اولین مسئله این است که این عمل از لحاظ روانشناختی، حق وجود را از افراد ناتوان سلب می‌کند. اگر چنین فناوری‌هایی در جامعه شایع شوند، بسیاری از مردم عادی رفته رفته راجع‌به افراد ناتوان چنین فکر می‌کنند که «چرا انسان‌های ناتوان مادرزادی مثل شما در عصر آزمایش‌های پیش‌زادی متولد شده‌اند؟» یا «ای کاش شما متولد نشده بودید...» بر اثر شیوع این نوع سخنان و نظرگاه‌های تلویحی، افراد ناتوان رفته‌رفته از قدرت تایید کردن خود و جرأت زیستن محروم می‌شوند.

در چنین جامعه‌ای که بیشتر مردم سقط جنین‌های ناقص را تأیید کرده‌اند، وجود افراد ناتوان، بدان معنی است که اکثر افراد تمایلی به زندگی کردن با آنان ندارند. حتی اگر آنان صریحاً حرف خود را نزنند، رفتارها و نگاه‌های ناخودآگاه‌شان طبیعتاً بیانگر باورهای درونی آنان درباره افراد ناتوان است. با دیدن چنین رفتارهایی در اکثر اوقات، ‌افراد ناتوان کاملاً درک خواهند کرد که مهمان‌های ناخوشایندی برای تمام جامعه هستند و این آگاهی آنها را از اینکه خود را به‌عنوان فردی ناتوان تأیید کنند، محروم می‌سازد.

احساس بنیادی امنیت

مشکل دوم این است که این فناوری‌ها قاعدتاً افراد ناتوان را از احساس امنیت و لذت زندگی محروم می‌سازند؛ امنیت و لذتی که ما هنگامی که توسط هیچ‌کس و نسبت به هیچ شرایط ویژه‌ای فریفته نشده‌ایم، آن را احساس می‌کنیم. اگر این نوع آزمایش‌های پیش‌زادی رواج یابد، افراد ناتوان باید چنین فکر کنند که «اگر پدر و مادرم تحت‌تأثیر آزمایش‌های پیش‌زادی کنونی قرار می‌گرفتند، من نباید متولد می‌شدم» و چنین احساس می‌کنند که «وجود من برای پدر و مادرم و سایر مردمی که چنین فناوری را در جامعه ما پذیرفته‌اند خوشایند و مبارک نیست.» در نتیجه آنان چنین فکر خواهند کرد که از احساس بسیار مهم امنیت که افراد سالم معمولی از آن بهره‌مند هستند، به‌کلی بی‌بهره مانده‌اند. این احساس را «احساس بنیادی امنیت» می‌نامیم؛ احساس اینکه وجود فرد تحت هر شرایطی خوشایند است؛ همان احساس اعتماد به جهان و جامعه، احساس اعتمادی که با بنیانی محکم ما را برای زندگی کردن در جامعه آماده می‌کند.

احساس امنیت است که مرا مجاز می‌دارد تا بر این باور استوار باشم که حتی اگر من، بی‌استعداد، زشت یا ناتوان شده بودم، حداقل وجودم در جهان می‌بایست به یک اندازه خوشایند می‌بود و حتی اگر موفق شوم یا شکست بخورم یا پیرمردی علیل شوم، خوشایند بودن وجودم استمرار خواهد داشت. اینکه وجودمان هنگامی که ما متولد شدیم برای دیگران خوشایند بود و هرگز هنگامی که پیر یا مریض شویم، انکار نخواهد شد، همان «احساس امنیت» است. همین احساس است که براساس آن ما می‌توانیم باور داشته باشیم که هرگز هیچ‌کس با چنین جملات بیان‌نشدنی‌ای ما را ورانداز نخواهد کرد: «ای کاش تو متولد نشده بودی» یا «ای کاش تو از روی جهان محو شده بودی». احساس امنیت پایه توانایی ما برای متعادل ماندن در جامعه است.

فعالان دفاع از معلولان تلاش می‌کردند تا تأکید کنند که به‌کاربستن آزمایش‌های پیش‌زادی کاری نادرست است؛ زیرا به‌صورت نظام‌مندی ما را از احساس بنیادی امنیت محروم می‌کند. با وجود اینکه احساس بنیادی امنیت جدی‌ترین مسئله‌ای است که از سقط گزینشی و تشخیص ژنتیکی پیشینی حاصل می‌شود، اخلاق زیستی به‌اندازه کافی درباره آن بحث نکرده است. البته این‌ها تنها عاملی نیستند که باعث نابودی تدریجی احساس بنیادی امنیت می‌شوند. این احساس در ما به‌وسیله فناوری‌ها و نظام‌های اجتماعی گوناگونی فرسایش می‌یابد، اما حداقل این مشخص است که فناوری آزمایش پیش‌زادی، چه اکنون و چه در آینده، در افزایش میزان فرسایش احساس امنیت بنیادین ما سهیم است.

 ناپدید شدن «باور به محبت»

در قسمت قبلی این عبارت مطرح شد: «احساس اینکه وجودمان تحت هر شرایطی خوشایند است.» باتوجه به این عبارت، آن چیزی که در خطر است، باورداشتن به این است که: «هر کودکی از آن ماست و باید از ابتدا و بدون هیچ شرطی و صرفنظر از هرگونه شایستگی خاص وی، یا تمایل ویژه خودمان دوستش بداریم و از او مواظبت کنیم.» اگر آزمایش‌های پیش‌زادی رواج یابد شیوه رفتار والدین نسبت به کودکان ممکن است از «پذیرش بدون شرط» به بازرسی کامل وخیمی از آنان مبدل شود.

جامعه‌ای را تصور کنیم که تقریبا همه بزرگسالان مجموعه‌ای از آزمایش‌های پیش‌زادی را پذیرفته‌اند. هنگامی که یک زوج می‌خواهند نوزادی داشته باشند، آنها تخمک‌های تلقیح شده متعددی را خارج از بدن مادر به‌وجود می‌آورند و با استفاده از تشخیص ژنتیکی پیشینی، تخمک‌های تلقیح شده را یک‌به‌یک مورد بررسی قرار می‌دهند.

پس از بررسی ویژگی‌های هر تخمک آنها براساس آرزوها و نقشه‌هایشان برای کودک آینده یک جفت تخمک را برای متولد شدن انتخاب می‌کنند. این جامعه شبیه چیست؟ در چنین جامعه‌ای افراد پس از اینکه ثابت شده باشد که شرطی از والدینشان یا نیازی از جامعه را برآورده می‌سازند به دنیا می‌آیند. این جامعه‌ای است که در آن تقریبا هر شخصی به‌نحوی پنهان درمی‌یابد که اگر او شرایط مورد نیاز را برآورده نکرده بود، هرگز متولد نمی‌شد و هنگامی‌که این افراد ازدواج می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند طبیعتا آرایش ژنتیکی تخمک‌های تلقیح شده‌شان را بررسی می‌کنند و همان کاری را انجام می‌دهند که والدینشان یک‌بار درمورد خودشان انجام داده بودند.

بدین‌ترتیب، قانون پذیرش مشروط از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. در این جامعه، این مفهوم اولیه که «من تحت شرایط خاصی برای به دنیا آمدن پذیرفته شدم» در لایه‌ای عمیق از آگاهی افراد، رسوخ پیدا می‌کند. این مفهوم احساسی ویژه را از ذهن افراد می‌زداید: احساس محبت. دوست داشته شدن به معنای مفروض بودن این باور است که وجود شخص به‌وسیله کسی تأیید شده است، حتی اگر او از این شرایط خاص راضی نباشد.

به هر حال در جامعه‌ای که وصف شد دستیابی به چنین باوری برای افراد سخت است. افراد پس از اینکه کیفیت زندگی‌شان مورد بررسی قرار گرفته است، به دنیا آمده‌اند و هنگامی که کودکانشان را به دنیا می‌آورند نیز شرایط خاصی را نسبت به آنها اعمال کرده‌اند. در این جامعه مردم درحالی درباره محبت نامشروط صحبت می‌کنند که می‌دانند تولدشان بدین دلیل پذیرفته شده است که شرایط مشخص و کاملا واضحی را که توسط والدینشان مد نظر بوده است، برآورده می‌ساخته‌اند. آنها نشانه «محبت نامشروط» را درست در اعماق وجود خودشان درمی‌یابند: «آیا واقعا هیچ‌کس مرا دوست ندارد؟» این احساسی است که به‌وسیله مردم عادی در این جامعه به‌صورت نهفته پخش شده است. این جامعه‌ای است که مردم را از «باور به محبت» محروم می‌کند.

همان‌گونه که اکنون مشخص شد، بزرگ‌ترین مشکل آزمایش‌های پیش‌زادی و دستکاری ژنتیکی کودکان زاده‌نشده این است که مردم را از «باور به محبت» محروم می‌کنند و این همان چیزی است که در عمق احساس ناخوشایند ما زمانی‌که توجیهی برای سقط گزینشی می‌شنویم وجود دارد. احتمالا این احساس حتی در باطن کسانی‌که سقط گزینشی را موجه می‌دانند نیز وجود دارد و همین احساس باید به‌صورت بنیانی برای نقد پزشکی زایایی انسانی مورد استفاده قرار گیرد. آن چیزی که در کنه اخلاق فناوری زایایی قرار دارد «احتمال محبت» است و این تقریر دیگری از نزاع فلسفی راجع به «محبت مشروط» و «محبت نامشروط» است. مباحثات فراوانی درباره اینکه آیا صرفا «محبت نامشروط» شایسته محبت نامیده شدن است یا خیر وجود دارد.

همه می‌دانند که محبت نامشروط زیباتر و اصیل‌تر از محبت مشروط است، اما نیز این را می‌دانیم که دوست داشتن کسی به‌صورت نامشروط در زندگی واقعی تقریبا ناممکن است. ما باید به‌صورتی واضح خودخواهی و تمایلاتمان را در نظر داشته باشیم اما این بدین معنا نیست که توجیه خودخواهی و تمایل ما در اولین و مهم‌ترین درجه لزوم است؛ چون توجیه صرف اغلب ما را به راهی نادرست می‌کشاند. آنچه واقعا لازم است نقدی سنجش‌گرانه به ‌جای توجیهی شتاب‌زده است.

تمدن بی‌رنج

چرا بسیاری از افراد هنگامی که گونه‌ای ناتوانی مادرزادی در جنین یافته می‌شود تصمیم به سقط می‌گیرند؟ دلایل گوناگونی برای این تصمیم وجود دارد. عده‌ای ممکن است بگویند که ناتوانی شدید رنج زیادی را برای خود کودک در آینده به‌همراه خواهد داشت و عده‌ای دیگر ممکن است بگویند که وظیفه والدین است که در مواردی که امکان آزمایش وجود دارد نوزادانی را به دنیا آورند که هیچ‌گونه ناتوانی خاصی نداشته باشند. یکی از مهم‌ترین دلایل برای تصمیم به سقط گزینشی گرایش والدین به این طرز فکر است که داشتن نوزادی ناتوان ممکن است رنج و زحمت زیادی را برای خود والدین، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر روانی، سبب شود. بسیاری افراد معتقدند که داشتن کودکی ناتوان، زمان، پول و... بسیار زیادی را صرف خود می‌کند و همین امر بار روانی سنگینی را به آنها تحمیل می‌کند.

آنان می‌کوشند تا از رنج و زحمتی که ممکن است در آینده عارض‌شان شود اجتناب کنند و این اجتناب به‌روشی پیشگیرانه صورت می‌گیرد. این فعالیت را «کاهش پیشگیرانه رنج» یا «رفع پیشگیرانه رنج» می‌نامیم. سقط گزینشی و آزمایش پیش‌زادی نمونه‌های خوبی از کاهش پیشگیرانه رنج هستند، زیرا با استفاده از این فناوری‌ها ما می‌توانیم انتظار داشته باشیم که رنج و زحمتی که داشتن نوزاد ناتوان می‌توانست به‌همراه داشته باشد به‌صورت پیشگیرانه‌ای کاهش خواهد یافت. ما می‌توانیم فعالیت‌های گوناگونی را در راستای کاهش پیشگیرانه در جامعه‌مان بیابیم (از مراقبت‌های روزانه سلامتی گرفته تا پیشگیری از جنگ که توسط ابرقدرت‌ها اعمال می‌شود).

جامعه‌ای که برای جلوگیری از جنایت‌های پیش‌بینی نشده از دوربین‌های امنیتی استفاده می‌کند مثال مناسب دیگری است. در جامعه امروزی، ما با وسایل متعددی برای کاهش رنج احاطه شده‌ایم. تمدنی را که در آن سازوکارهای کاهش پیشگیرانه رنج درمیان جامعه‌اش همه‌گیر شده است «تمدن بدون رنج» می‌نامیم. جامعه در کشورهای فوق صنعتی رفته‌رفته در حال تبدیل به «تمدن بدون رنج» است. از این نظرگاه، آزمایش پیش‌زادی و دیگر فناوری‌های آینده، می‌توانند به‌عنوان نمونه‌هایی از ابزارهای کاهش پیشگیرانه رنج نگریسته شوند و این ابزارها پویایی تمدن بی‌رنج را پی‌می‌ریزند و این امر بدین معناست که اخلاق زیست‌فناوری انسانی می‌تواند (یا باید) از چشم‌انداز گسترده «تمدن بی‌رنج» مورد نقد قرار گیرد.

یکی از دلایل استفاده از واژه «تمدن» این است که کاهش پیشگیرانه رنج که رکنی مهم از زیست‌فناوری انسانی است، از دوران باستان که تمدن‌های چندین هزارساله پیش‌گام در راه رشد و توسعه نهادند، آغاز شد. آنها به‌منظور کاهش پیشگیرانه رنج و زحمتی که اثرات غیرمنتظره طبیعت وحشی (مانند سیل و قحطی) سبب می‌شد، کشاورزی را آغاز کردند و بر رودها سد بستند. پس از آن، ما شهرهای بزرگ را توسعه دادیم، خانه‌هایی ساختیم که گردباد نمی‌توانست آنها را ویران کند و منابع پایداری از غذا را با جمع کردن تولیدات کشاورزی بنیان نهادیم. این امکانات به کاهش پیشگیرانه گونه‌های متنوع رنج کمک شایانی کرده‌اند و در امتداد این خط توسعه، ما امروز روش‌های گوناگونی برای کاستن از رنج در جامعه‌مان داریم.

اکنون به مفهوم کاهش پیشگیرانه رنج بازمی‌گردیم. بزرگ‌ترین مشکلی که از این کاستن ناشی می‌شود این است که در اثر آن ما بالاجبار قدرت ادراک امکان دگرگون‌سازی ساختارهای اساسی نحوه تفکر و وجودمان را از دست می‌دهیم. با گسترش دستگاه‌های آزمایش پیش‌زادی احتمال داشتن نوزاد ناقص کاهش می‌یابد و این ممکن است خبر خوبی برای کسانی که نوزادانی سالم می‌خواهند باشد ولی ما با این حال باید نگاهی دقیق‌تر به آن‌سوی این پیامد داشته باشیم. یکی از دوستانم این داستان را برایم نقل کرد: مردی که یکی از دوستان نزدیک او بود، آرزو داشت فرزندی زیبا و سالم داشته باشد، اما هنگامی‌که فرزندش به دنیا آمد، شدیدا ناقص بود. او شوکه شد و امیدش را نسبت به آینده خود و فرزندش از دست داد. طرح بزرگی که برای زندگی‌اش ریخته بود متلاشی شد.

او از کودک مراقبت می‌کرد؛ اما هرگونه امیدی نسبت به آینده را از دست داده بود. با این حال، پس از گذشت سال‌ها تحمل پرورش کودک ناتوان ناگهان احساس کرد که در جایی از این سیر از یأس خلاص شده است و این احساس رهایی برایش بسیار غریب بود. مادامی‌که از کودک مراقبت می‌کرد، بار مسئولیت باقی بود ولی ناامیدی پیشین وجود نداشت. دلیل این احساس این بود که کالبد بنیادی او شامل نحوه تفکر، احساس و وجودش، ‌عمیقا دگرگون شده بود و این دگرگونی به‌دلیل مواجهه با کودکی «نامطلوب» و مراقبت مستمر از او رخ داده بود. پس از تجربه این دگرگونی او تصمیم گرفت احساس کند که زندگی‌اش پر از یأس نبوده است و درنتیجه هرگز آرزو نکرد که به زندگی پیش از تولد کودکش بازگردد، چون کودکش حقایق پرارزشی از زندگی را به او آموخته بود که او هرگز پیش از آن درک نکرده بود.

او سرانجام توانست به تعریفی از زندگی خود به‌عنوان «زیستن با کودک ناتوانش» دست یابد. اگر فناوری‌های پیشرفته آزمایش پیش‌زادی وجود داشتند چه اتفاقی می‌افتاد؟ او یک نوزاد «سالم» داشت؛ اما در برابر آن، او بخت دستیابی به خود دگرسازی و حقیقت‌های پرارزش زندگی را که در بالا وصف آن رفت از دست می‌داد و این نکته‌ای بسیار مهم است. هرچه بیشتر کاهش پیشگیرانه رنج را دنبال کنیم، بیشتر بخت دگرسازی قالب‌های اساسی روش تفکر و وجودمان را از دست می‌دهیم و از فرصت‌های بیشتری که برای فهم حقایق ارزشمندی که برای زندگی با معنا ضروری هستند محروم می‌شویم.

کاهش پیشگیرانه رنج به معنای کاهش امکان «ورود دیگران» است و این ما را به شرایطی سوق می‌دهد که در آن همه ما مانند مرده‌ای جاودانی زندگی کنیم، به‌عبارت دیگر درست است که ما در پی کاستن رنج و زحمت و دستیابی به لذت و آسایش بیشتری هستیم اما نتیجه این می‌شود که رفته‌رفته مجال تجربه کردن لذت زندگی را که از مواجهه با شرایط ناخواسته ناشی می‌شود از دست می‌دهیم؛ شرایطی که ما را مجبور می‌کند خودمان را برای یافتن روش جدیدی از تفکر و بودن که هرگز نشناخته‌ایم دگرگون سازیم. اگر بحث درباره «باور به محبت» را به یاد بیاوریم درمی‌یابیم که به موضوع کنونی بسیار مربوط است؛ چون دوست داشتن کسی به معنای این است که مجبور باشیم خود را دگرگون کنیم و احساس کنیم که این دگرسازی غیرمنتظره خوشایند است. ممکن است اینگونه فکر کنیم که هرچند چنین خطری در کاهش پیشگیرانه رنج نهفته است، این امر ضرورتا بدین معنا نیست که ما باید توسعه این‌گونه فناوری را متوقف کنیم.

ممکن است چنین باشد؛ ولی باید توجه داشت که آنچه در مرتبه اول نگرانش بودیم سیاست‌گذاری‌های اجتماعی نبود بلکه سرنوشت تمدن امروزمان بود. به‌عبارت دیگر این پرسش بود که اگر تمدن کنونی به رشدش در همین جهت ادامه دهد ما چه چیزی را باید به‌عنوان سرنوشتمان به بهایی اندک به‌دست آوریم؟ روشن کردن سرنوشت تمدن کنونی و نشان دادن راه گریز از آینده مبهم‌مان (که ممکن است نابودی سیاست‌ها و فناوری‌های معینی را دربرگیرد) انتقاد اصلی وارد به تمدن بدون رنج است. موضوعات اخلاق زیستی کنونی باید از این نقطه‌نظر مورد واکاوی قرارگیرد.

سایت مرکز بین‌المللی مطالعات زندگی
lifestudies.org
ترجمه: سید پیام کمانه