همشهری آنلاین - فریبا صادقزاده : «سعید نورینژاد» و «مونا گلین براری» زوج تحصیلکردهای هستند که در گذشته کارمند بودهاند و بیتوجه به درآمد بالایشان که آرزوی خیلیهاست، و بهرغم وجود همه مشکلات و شرایط سخت اقتصادی، شغل کارمندی را رها کردهاند، آستین همت بالا زدهاند و به آنچه آرزو داشتند، جامه عمل پوشاندهاند و به سمت خوداشتغالی حرکت کردهاند. حالا، پس از گذشت یک ماه از افتتاح فروشگاه پوشاک کودک و نوجوان، احساس رضایت دارند.
جمع مهندسان جمع است
گفتوگویم را با سعید نورینژاد آغاز میکنم. او متولد زمستان ۱۳۷۰ در شهر گچساران است. پدرش کارمند اداره برق است و برادرش مهندس برق. میگوید: «گمان میکردم که زندگی من هم باید پیرو پدر و برادرم باشد و بر این اساس باید مهندسی برق بخوانم. اما هرچه در این مسیر پیش میرفتم، علاقهام کمتر میشد و این راه با ذهنیتم سازگار نبود. کارشناسی ارشد برق را یک سال خوانده بودم که انصراف دادم و به خدمت سربازی رفتم. بعد از آن، کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت اجرایی EMBA ادامه دادم.»
او با تاکید میگوید: «در خانواده ما همه تحصیلکردهاند. مدرک مهندسی و پزشکی در خانواده ما ارزش محسوب میشود. در خانواده ما، اگر کارمندی از سوی اداره ارتقا بگیرد یا افزایش حقوق داشته باشد، بسیار تحسین میشود، اما کسی که به سمت خوداشتغالی رفته باشد و کسب و کار خودش را راه انداخته باشد، ظاهرا کار بزرگی نکرده و تلاشش دیده نمیشود. من با این پسزمینه دست به تغییر در زندگیام زدم.»
وقتی کرونا جرقه تغییر را میزند
پس از کارشناسی ارشد، به شکل قراردادی در پروژههای ساختمانی بهعنوان مشاور برق کار میکند و همزمان با ورود کرونا به ایران، به این بیماری مبتلا میشود و دوره بسیار سختی را در خانه سپری میکند. در این مدت، کتاب «جادوی فکر بزرگ» دکتر «شوارتز» را که سالها در آرزوی خواندش بوده، میخواند. سپس به مطالعه هدفمند قرآن کریم، کتابهای خداشناسی، خودشناسی و قوانین کیهانی روی میآورد. اینجاست که برای یک تغییر دورخیز میکند.
خداوند نشانههایش را میفرستد
در طول گفتوگو سرپا ایستاده است و تمام مدت لبخند بر لب دارد. با اشتیاق تعریف میکند: «در خانواده ما تنها کسی که مالک خانه نبود، ما بودیم. تصمیم گرفتیم صاحب خانه شویم. اما از هر کسی کمک خواستیم، نشد. با خودمان گفتیم بیشک این نشانهای از سوی خداست، چراکه من باور دارم خداوند با نشانهها مسیر درست را به بندگانش نشان میدهد. در همین ایام همسر داییام که در خوزستان در کار پوشاک بچه بود، برای خرید عید به تهران آمده بود. با آمدن او نخستین جرقهها در ذهنم زده شد.»
با همسرم تصمیم گرفتیم که کار و کسبی را آغاز کنیم. آرزوی هردو ما اشتغالزایی بود، آن هم در زمینه پوشاک کودک و نوجوان. کمتر از یک هفته همهچیز مهیا شد. حتی دوره بازارشناسی را هم با هم گذراندیم.
روز اول که به نیت شروع کار به خیابان نامجو رفتیم، جلو مغازهای که الان هستیم جای پارک بود و روبهرویش بنگاه معاملاتی املاک. من ماشین را پارک کردم و همسرم به بنگاه معاملاتی رفت. درست همان لحظه صاحب این مغازه که خودش در کار پوشاک کودک در جمهوری است، میخواست مغازهاش را اجاره بدهد و در آن بنگاه معاملاتی حضور داشت. این را هم بگویم که آرزوی من و مونا هر دو اشتغالزایی برای خودمان بهخصوص در حوزه پوشاک کودک بود. در کمتر از یک هفته همهچیز جور و مغازه آماده شد.
پشتمان به خدا گرم است
نورینژاد میگوید: «همه کاسبان محل و حتی تولیدکنندگانی که از آنها اجناس مغازه را تهیه میکردیم، میگفتند این منطقه کشش فروش لباسهایی از این دست را ندارد. ولی ما فقط به خدا اعتماد کردیم و کارمان را استارت زدیم.»
گفتوگویم را با مونا براری که یک فوقلیسانس بیشتر از همسرش دارد و متولد زمستان ۱۳۷۰ در تنکابن است، ادامه میدهم. مونا هم فوقلیسانس برق و مخابرات دارد و هم فوقلیسانس مدیریت اجرایی. می خواهم درباره نحوه آشنایی و ازدواجشان بدانم. میگوید: «مهرماه ۱۳۸۹ همزمان با ورود به دانشگاه همدیگر را شناختیم و مدت ۴ سال برای آشنایی بیشتر زیر نظر خانوادهها در ارتباط بودیم تا اینکه دیماه ۱۳۹۴ ازدواج کردیم.»
ادامه میدهد: «به خاطر تشابه ظاهریمان همه در دانشگاه فکر میکردند ما دخترخاله و پسرخاله هستیم و حتی الان هم هرکس وارد مغازه میشود، گمان میکند خواهر و برادریم.»
پس از پایان دوره کارشناسی ارشد در مهرماه ۱۳۹۶ با حقوق اندکی در یکی از شرکتهای اپراتور تلفن همراه بهمدت ۹ ماه بهعنوان کارآموز مشغول به کار شدم. سپس در یکی از شرکتهای فرعی که زیرمجموعه شرکت اصلی بود، کار خود را ادامه دادم. در بدو ورود، حقوقم ۸ برابر شد. بعد از حدود ۲ سال دوباره به کار اولم بهعنوان مدیر یک قسمت برگشتم و حقوقم با اضافهکاری و... ۱۷ برابر دوره کارآموزی شد و ۲۰ نفر زیرمجموعه داشتم. در این مدت حقوقم ۲۰ میلیون بود، ولی اینها ما را راضی نمیکرد.
سقف آرزوهایمان بالاتر بود و من و همسرم دوست داشتیم شغل خودمان را داشته باشیم. برای تحقق آرزوهایمان شروع کردیم به مطالعه کردن.» طبیعی است که بپرسیم در این مدت درآمدتان از کجا بود؟ جواب این است: «پروژههایی که سعید میگرفت. پیش از اتمام آخرین قراردادم که پایان خردادماه ۱۴۰۰ بود، استعفا دادم و دقیقاً در همین ماه، سعید گرانترین قرارداد برقی خود را بست. من و سعید همه اینها را نشانههای راهگشا از سوی خداوند میدانیم و یقین داریم مسیری که پیش روی ماست، مسیری است که او برایمان مقرر کرده. پس با اعتماد و قاطعیت شغلم را رها کردم.»
چند نکته تا سلام به موفقیت
هردو چند نکته را بهعنوان رمز موفقیت میدانند: دوری از ناامیدی، توکل و اتکا به خدا، شکرگزاری، صبوری در دستیابی به هدف و از همه مهمتر تلاش و تلاش. میگویم کرونا بسیاری از مشاغل را به تعطیلی کشاند و خسارتهای جبرانناپذیری به برخی از آنها زد. آیا هرگز به ریسک و خطر این کار فکر نکردید. جواب میدهند: «ما ۳ سال است تلاش میکنیم از اخبار منفی دور باشیم. چه بسا اگر پیگیر اخبار کرونا بودیم، شاید اکنون اینجا نبودیم.»
۲۰ فروردینماه ۱۴۰۱ برای این زوج روز بسیار خوب، اما پر از استرسی بود. مونا میگوید: «غروب بود و ما مشغول چیدن ویترینهای مغازه بودیم. کرکره مغازه تا نیمه پایین بود که نخستین مشتری خم شد و به داخل مغازه آمد. راستش، هول شده بودیم، ولی ایشان خریدشان را کردند و رفتند. پس از او افراد دیگری برای خرید آمدند. شوکه شده بودیم، چراکه از همه شنیده بودیم برای ۶ ماه باید خاک بخوریم تا جا بیفتیم. ولی خواست خدا چیز دیگری بود.»
سعید میگوید: «برای شروع کار سختیهای زیادی کشیدیم. اتومبیلم را برای تأمین هزینههای مغازه فروختم. ولی امروز خوشحالم که تصمیمم درست بوده است. هوالرزاقی که قدیمیها میگویند کاملاً درست است و ما امروز بر این باوریم که خداوند متعال مشتری را میفرستد. پس اگر کسی خرید نکرد، ناراحت نمیشویم.»
در طول مصاحبه، تکتک تاریخها را به یاد دارند و این نشان میدهد چقدر این روزها برایشان مهم بوده و برای رسیدن به هدفشان چقدر تلاش کردهاند. میگویند کارمندی آرزوی خیلیهاست و شاید کمتر کسی از کارمندی به سمت فروشندگی برود، ولی ما در این اندیشه هستیم تا شعبههای بعدیمان را هم افتتاح کنیم. با این کار حالمان خوب است و کارمان را دوست داریم و به پیشرفت فکر میکنیم. به همه کسانی که مانند ما دوست دارند وارد تجربیات جدید شغلی بشوند، میگوییم که قدم نخست را بردارند. البته مطالعه و مشورت گرفتن خیلی مهم است.
حرفهایشان برایم تلنگری است که برای دستیابی به آرزوها منتظر شخص و اتفاق خاصی نباید باشیم و قدرت خارقالعاده خودمان را دستکم نگیریم، چراکه خدا همهجا هست و هوایمان را دارد.