امسال سی و پنجمین سالگرد فیلم مشهور و محبوب پلیس آهنی (RoboCop) است. کارگردان این فیلم می‌گوید که گرچه مهارت بازی مهم است، اما نمی‌توان این حقیقت را انکار کرد که یکی از اصلی‌ترین دلایل انتخاب پیتر ولر (Peter Weller) برای نقش پلیس آهنی، شکل چانه او بوده است.

به گزارش همشهری آنلاین، پل ورهوفن، کارگردان پلیس آهنی که البته فیلم مشهور و جنجالی غریزه اصلی با بازی شارون استون و مایکل داگلاس را هم در کارنامه دارد، درباره کارگردانی فیلم علمی-تخیلی کلاسیک پلیس آهنی (RoboCop ) به مناسبت ۳۵ سالگی اکران این فیلم در گاردین نوشت:

در ابتدا، فیلمنامه را رد کردم زیرا با کاری که در هلند انجام می‌دادم بسیار متفاوت بود. بعدها، سر صحنه فیلمبرداری، اد نویمایر، یکی از فیلم‌نامه‌نویسان، همیشه همراهم بود تا مرا از پیاده‌ کردن ایده‌های احمقانه منصرف کند. لحظات زیادی بود که می‌توانستم مرتکب اشتباه شوم. در فیلم‌نامه یکی می‌گفت: «هی برادر!» و من می‌پرسیدم «برادر دیگر کیست؟»

در ابتدا فکر می‌کردم نانسی آلن که نقش همکار پلیس آهنی را بازی می‌کرد، باید با او رابطه پنهانی داشته باشد؛ چیزی که از نظر من بسیار هلندی بود. اد بر این اساس پیش‌نویس تازه‌ای برای فیلم‌نامه نوشت، اما این ایده کار نکرد. خیلی غیرامریکایی به نظر می‌رسید. به هر حال اگر به لباس پلیس آهنی نگاه کنید، چیز زیادی از این نظر معلوم نیست. 

ما در نظر داشتیم برای نقش پلیس آهنی، آرنولد شوارتزنگر را انتخاب کنیم، اما فکر کردیم اگر بخواهد آن لباس را تن کند، بیش از اندازه بزرگ می‌شود. فهمیدیم باید فردی نسبتا لاغر را انتخاب کنیم که در یک لباس رباتیک، ظاهر قدرتمندی پیدا کند.

داشتن چانه خوب برای انتخاب بازیگر این نقش خیلی مهم بود و باید به آن توجه می‌کردیم. البته مهارت بازیگری مهم بود، اما نمی‌توانم انکار کنم که چانه پیتر ولر، یکی از دلایل اصلی انتخاب او برای نقش پلیس آهنی بود. 

اولین باری که پیتر لباس پلیس آهنی را به تن کرد، ساعت ۶ صبح به اتاق گریم رفت و ما امیدوار بودیم که فیلمبرداری را ساعت ۹ صبح آغاز کنیم، اما در نهایت کار را ساعت ۴ بعد از ظهر شروع کردیم، زیرا او نمی‌توانست با آن لباس راه برود. دست آخر ناچار شدیم فیلمبرداری را متوقف کنیم و دو روز کامل با او تمرین کنیم. او اساسا باید راه رفتن را از اول یاد می‌گرفت. 

صحنه‌ای که شخصیت پیتر در آن اعدام می‌شود، صحنه بسیار خشنی است؛ شبیه به مصلوب شدن است. آنچه بعد از آن اتفاق می‌افتد هم نوعی رستاخیز است. من شروع کردم که فیلم را از این زاویه نگاه کنم، گرچه مسیحی نیستم. این یکی از دلایلی بود که تصمیم گرفتم وقتی پلیس آهنی برای کشتن کلارنس بودیکر (Clarence Boddicker)، سردسته تبهکاران می‌رود، روی آب راه برود.

به نظرم رسید که او شبیه به مسیح امریکایی است، در حالی که کلارنس شخصیت شیطانی مقابل او است. ما حتی به بودیکر عینک دادیم تا کمی به شخصیت هاینریش هیملر (فرمانده نیروی‌های اس‌اس آلمان در دوره حاکمیت حزب نازی و از مسئولین اصلی هولوکاست) شبیه شود؛ برای آن که نشان دهیم او یک ابرشرور است. 

جایی که پلیس آهنی به همکارش می‌گوید می‌تواند خانواده‌اش را احساس کند، اما نمی‌تواند آن‌ها را به خاطر بیاورد، بسیار زیباست. فکر می‌کنم مردم هم این حس را دارند که پلیس آهنی فقط یک فیلم علمی-تخیلی نیست، بلکه گرمای خاصی دارد. پلیس آهنی یک قربانی است که بر قربانی بودن خود غلبه می‌کند. 


نانسی آلن، بازیگر نقش افسر «آن»، همکار پلیس آهنی، در رابطه با تجربه‌ بازی در این فیلم در گاردین نوشت: 

فیلمنامه را که به من دادند، با دیدن عنوان پلیس آهنی با خودم گفتم: اوه خدای من، آن‌ها باید اسمش را عوض کنند، وحشتناک است! فکر می‌کردم باید یک فیلمنامه ضعیف و به دردنخور باشد، اما وقتی شروع کردم به خواندن، نتوانستم آن را زمین بگذارم. هوشمندانه، بامزه و سیاسی بود و داستانی قهرمانانه را با جان و دل روایت می‌کرد.

شکی نداشتم که واقعا فیلم خوبی از کار درخواهد آمد. شخصیت «آن» من را به خود فرامی‌خواند. پدر من پلیس بود، بنابراین می‌دانستم پلیس بودن چه شکلی است، و چقدر مهم است چه کسی همکار یک پلیس باشد، چرا که زندگی شما به عنوان یک پلیس می‌تواند کاملا به آن وابسته باشد. این کاری بود که باید انجام می‌دادم. 


پل ورهوفن مثل  یک نابغه دیوانه بود - و دقیقا قسمت خوب دیوانگی. انرژی او، انرژی فیلم است. سر صحنه، او شما را به کار می‌اندازد. عادت آدامس بادکنکی جویدن شخصیت آن، در فیلمنامه ذکر شده بود. پل می‌گفت: «من یک حباب بزرگ خوب می‌خوام!» گرچه توجه به این جزئیات کوچک خوب بود، اما جویدن آدامس و باد کردن آن آسان نیست، آن هم وقتی که باید آن را با دیالوگ‌هایی که قرار است بگویید، هماهنگ کنید.

در اولین روز بازیگری در کنار پلیس آهنی، شاید هشت ساعت در اتاق رختکنم منتظر ماندم. آنها به معنای واقعی کلمه مجبور بودند پیتر را مانند یک اسباب‌بازی سر هم کنند. او آدم منظمی بود و می‌دانستم از عهده کار برمی‌آید. با این حال می‌دانستم که اذیت می‌شود و هوا واقعا گرم بود. کلاهش را برمی‌داشتند و هوا را به درون لباس او می‌فرستادند، با وجود این می‌دانستم که واقعا رنج‌آور است. 

به یاد دارم که فکر می‌کردم: «این فرصتی است برای نشان دادن چیزی متفاوت - شخصیت «آن» مستقل و قوی است.» اما با وجود این که این فیلم با استقبال خوبی مواجه شد، اما برای من چندان خوب نبود. برای این نقش مجبور بودم کمی وزن اضافه کنم و موهایم کوتاه شد. اما به جای اینکه افراد در فضای صنعت سینما بگویند، «اوه خدای من، این عالی است!»، اغلب می‌گفتند: «چه بلایی سرش آمده است؟»

بعد از بازی در قالب شخصیت آن، پیدا کردن نقش برایم سخت‌تر بود. با این حال، پلیس‌ها پیش من آمدند و گفتند کارت عالی بود. یک بار هم از جریمه معاف شدم، زیرا یک افسر پلیس من را شناخت.

منبع: ترجمه از گاردین با کمی تغییر. 
 

برچسب‌ها