به گزارش همشهری آنلاین، پنج سال پس از ربودن نخل طلای کن برای فیلم مربع (The Square ۲۰۱۷)، روبن اوستلوند، با طنز گرنده دیگری درباره وضعیت بشر، به کن بازگشت. فیلم مثلث غم (The Triangle of Sadness) روبن اوستلوند امسال برنده نخل طلای کن شد. در حالی که او در آخرین فیلمش، صنعت هنر را به باد انتقاد گرفته بود، در مثلث غم بر دنیای مد و یک درصد ابرثروتمند دنیا دست گذاشته است.
هریس دیکینسون و چارلبی دین در فیلم مثلث غم، در نقش زوجی فوقالعاده ظاهر شدهاند که هیچ ندارند و زیباییشان تنها بلیت طلایی زندگیشان است. (عنوان فیلم به اصطلاح جراحان پلاستیک برای رفع چین و چروک بین ابروها با استفاده از بوتاکس اشاره دارد.) وودی هارلسون، هنریک دورسین، زلاتکو بوریک، آیریس بربن و الیور فورد دیویس بازیگران این فیلم هستند.
اوستلوند پیش از جشنواره کن ۲۰۲۲ با هالیوود ریپورتر درباره صنعت زیبایی، الهامبخش حقیقی همه فیلمهایش صحبت کرده است و اینکه چرا سه فیلم آخرش حول محور «مردانگی تهی از معنا» میگردد.
یادم میآید که درست بعد از بردن نخل طلایی برای فیلم The Square درباره ساخت مثلث غم صحبت کردید. چرا ساختنش اینقدر طول کشید؟
فکر میکنم این تاخیر به خاطر چیزی است که به آن سندروم رخوت پس از موفقیت میگوییم. توجه نکردهاید که برخی کارگردانها وقتی به موفقیتی دست مییابند، کندتر میشوند و توقعاتشان از پروژه بعدی، بیشتر و بیشتر میشود؟ بودجهای که برای این فیلم اختصاص پیدا کرد، تقریبا دو برابر بودجه فیلمهای قبلی من است، بنابراین زمان بیشتری برای تامین مالی این پروژه صرف شد. مسئله دیگر، پاندمی کرونا بود که به خاطر آن دو بار تولید را متوقف کردیم. مدام باید منتظر میماندیم و دوباره برنامهریزی میکردیم.
بنابراین فکر میکنم ترکیبی از سندرم پس از موفقیت و کووید، باعث شد که ساخت این فیلم به جای سه سال که ریتم عادی کار من است، پنج سال طول بکشد. این طول کشیدن کار، استقامت، تمرکز و علاقمندی من به محتوای این فیلم را به چالش کشید. گرچه فکر میکنم به نتیجه نهایی کمک کرد، چون زمان بیشتری روی فیلمنامه کار کردم. فکر میکنم توقفها به خاطر پاندمی هم کمککننده بود و کار را بهبود بخشید، چون این فیلم بسیار پیچیده است.
این فیلم سه بخش بسیار متفاوت دارد: با دنیای مد شروع میشود، سپس ما را به یک کشتی تفریحی لوکس میبرد و سپس به جزیرهای متروک ختم میشود. پس فکر میکنم برای ما در اختیار داشتن زمان زیاد، خوب بود.
شما در ساخت فیلمهایتان اغلب مستقیما از زندگی خودتان الهام میگیرید، اولین جرقهای که منجر به مثلث غم شد چه بود؟
جرقه این فیلم از زمانی زده شد که با همسرم سوزانا آشنا شدم. او عکاس مد است. وقتی او را ملاقات کردم، فقط میخواستم همه چیز را درباره کار و دنیای مد بشنوم و به دیدگاهی درباره این صنعت برسم. من از بیرون این دنیا را میدیدم و نسبت به آن بسیار بدبین بودم. او شروع کرد به بیان حقایق درباره صنعت مد و داستانهای جالبی درباره جهان مد برایم گفت. من هم علاقمند شدم که به زیبایی به عنوان یک «ارز» نگاه کنم.
میدانید، زیبا به دنیا آمدن میتواند به شما کمک کند که در جامعه به جایگاه بالایی برسید، حتی اگر پول یا تحصیلات نداشته باشید. زیبایی میتواند تنها چیزی باشد که جایگاه شما را در جامعه ارتقا دهد. به گمانم اغلب ما در خانوادههایی بزرگ شدهایم که بهمان گفتهاند «قیافه مهم نیست»، اما بسیار بدیهی است که ما در دنیایی زندگی میکنیم که در آن ظاهر بسیار مهم است و شاید حتی امروز در این دنیای تصاویر دیجیتال، مهمتر از گذشته هم باشد.
به طور خاص به مسائلی درباره مدلهای مرد علاقمند شدم که سوزان برایم تعریف کرد. به عنوان مثال، درآمد مدلهای مرد یک سوم یا یک چهارم درآمد مدلهای زن است و مدلهای مرد باید خودشان را از مردان صاحب قدرتی حفظ کنند که قصد سوءاستفاده از آنها را دارند. این ایده از جنسیت و زیبایی به عنوان یک ابزار معامله برای برایم جالب توجه بود؛ در دنیایی که بیشتر زنان را میبینیم که با این نوع موقعیتها سر و کار دارند.
من تصمیم گرفتم که شروع این فیلم، باید با یک زوج مدل زن و مرد باشد که با مسائل دنیای مد در کلنجارند. مدل مرد در حال سقوط است و همراهش مدل زن، در راه رسیدن به اوج مسیر حرفهای خود است. هیچکدام از این دو ماجرا، چه سقوط مرد و چه اوج گرفتن زن، به پول ربطی ندارد و بلیت طلایی آنها برای ارتقا در جامعه، زیباییشان است.
آنها از طرف فالوئرهای زن در اینستاگرام، به یک سفر تفریحی در یک قایق لوکس دعوت میشوند. قایق کاپیتانی مارکسیست با بازی وودی هارلسون دارد. طوفانی اتفاق میافتد و همه مسافران قایق به جزیرهای متروک میرسند؛ مدلها، چند میلیاردر و یک زن نظافتچی. زن نظافتچی تنها کسی از میان آنها است که میداند چگونه ماهی بگیرد و آتش درست کند. بنابراین در جزیره، او دست بالا و جایگاه مهم را دارد. سلسله مراتب اجتماعی در جزیره تغییر میکند. مدل مرد با زن نظافتچی رابطه برقرار میکند که سهم بیشتری از ماهی داشته باشد.
این نگاه مادیگرایانه به جهان است، که در نحوه رفتار ما، نسبت به نگاهی که به ساختار مادی اطراف خود داریم، تجلی پیدا میکند.
شما به اینستاگرام اشاره کردید که بازار دیجیتال این «ارز» زیبایی است که در مورد آن صحبت میکنید. آیا درباره مناسبات اینستاگرام تحقیقی انجام دادهاید؟ و به چه چیزی پی بردید؟
من به یک نظرسنجی برخوردم که در آن از دانشآموزان کلاس پنجم پرسیده شده بود که میخواهید زیبا باشید یا باهوش؟ و به طور تکاندهندهای تعداد زیادی از آنها گفته بودند که ترجیح میدهند زیبا باشند. اما اگر به مدلهای امروز در صنعت مد نگاه کنید، درمییابید که آنها نه تنها باید زیبا باشند، بلکه باید خودشان کار بازاریابی خودشان را انجام دهند. برای اینکه بتوانید به عنوان یک مدل کار کنید، به ۲۰۰ هزار فالوئر در اینستاگرام نیاز دارید. در غیر این صورت، شما حتی مصاحبه کاری دعوت نمیشوید.
این ساختار اقتصادی که ما در آن قرار داریم، تا سطح فردی تنزل یافته است. شما برند خودتان، کانال بازاریابی خودتان و کارآفرین خودتان هستید و آن که برند شما را اداره میکند، شخصیت شما است.
شنیدهام که شما این فیلم را به عنوان آخرین فیلم در یک سهگانه معرفی کردهاید. سهگانهای که دو فیلم دیگر فورس ماژور و مربع در آن قرار گرفتهاند. چه چیزی این سه فیلم را به هم مرتبط میکند؟
خوب، من هرگز برای ساخت یک سهگانه برنامهریزی نکرده بودم، اما وقتی به محتوای این سه فیلم و شخصیتهای مرد اصلی آنها نگاه کردم، دیدم که همه آنها در تلاشند که با نقششان به عنوان مرد در جامعه و با انتظاراتی که از مرد بودن وجود دارد، مواجه شوند. به عنوان مثال در مثلث غم، صحنهای وجود دارد که اسمش را میگذاریم «صحنه پرداخت صورتحساب». در این صحنه، مدل مرد و مدل زن در یک رستوران نشستهاند و مدل زن میگوید: «من تو را مهمان میکنم»، اما وقتی صورتحساب میآید، زن آن را برنمیدارد.
این را مستقیما از زندگی خودم الهام گرفتهام. وقتی جایی صورتحسابی جلوی من میگذارند و من نگاه میکنم و میبینم نمیتوانم پرداختش کنم و بلافاصله زنی که روبهرویم نشسته است، میگوید «متشکرم» و من چارهای جز پرداخت ندارم.
این صحنه در واقع بین من و سوزان اتفاق افتاد. اما احساس میکردم آنقدر دوستش دارم که باید این کار فوقالعاده سخت را انجام دهم و به او بگویم چه احساسی دارم . گفتم: وقتی تشکر میکنی، چارهای جز پرداخت ندارم. بعد گفت که میتوانیم اگر بخواهی صورتحساب را تقسیم کنیم، بیا حساب کنیم و این چیزها. من در آن شرایط خیلی احساس شرم میکردم. احساس میکردم مردانگیم را درست در همان لحظهای که این موضوع را مطرح کردم، از دست دادم.
این چیزی است که من خیلی احساسش میکنم؛ جایی که بین آنچه میخواهم به عنوان یک مرد باشم و موقعیتی که با آن دست به گریبانم، تضاد وجود دارد. بسیاری از صحنههای این سه فیلم بر اساس موقعیتهایی است که خودم تجربه کردهام.
اغلب احساس میکنم در فرهنگی که در آن زندگی میکنم، گرفتار شدهام. میخواهم جای دیگری باشم، اما انتظارات فرهنگی مرا به گوشهای میکشاند. این دوگانگی بین کاری که میخواهم انجام دهم و کاری که احساس میکنم باید انجام دهم وجود دارد. پوچی از نوشتههای من ناشی میشود، زیرا صحنهها را مینویسم تا کار شخصیتها را تا حد ممکن در مواجهه با موقعیتها سخت کنم.
من سعی میکنم شخصیتها را گوشهای بیندازم و آن را تقریبا به بررسی جامعهشناختی رفتار خودم تبدیل کنم. سعی میکنم پارامترها را تغییر دهم تا سختتر و سختتر شود. اما من نمیخواهم چندان روشن باشد که چرا شخصیتها دست به این رفتارها میزنند و میخواهم کاری کنم که همه مردان و زنان با این موقعیت ارتباط برقرار کنند.
این کار به استندآپ کمدی نزدیک است. استندآپ کمدینها اغلب یک موقعیت خاص را توصیف میکنند و سپس به ما میگویند که چطور سعی کردند با آن کنار بیایند و این نوع خاصی از طنز است که درک و همدل شدن با آن بسیار آسان است.
چگونه بازیگران فیلم را انتخاب کردید؟ نه فقط وودی هارلسون، بلکه دو بازیگر اصلیتان، هریس دیکنسون و چارلبی دین؟
من گروههای بازیگری زیادی چیدهام؛ در برلین، پاریس، لندن، نیویورک، لس آنجلس، استکهلم، کپنهاگ، در مانیل فیلیپین. کاری که اغلب انجام میدهم این است: با بازیگران مختلف مینشینم و یکی از نقشها را من بازی میکنم. در صحنه پرداخت صورتحساب، گاهی نقش زن را بازی کردم، گاهی نقش مرد را. من آن را مدام آزمودم و به دنبال لحظهای بودم که واقعا احساس کنم بازیگر در یک دوراهی قرار گرفته است و میتوانم ببینم که با اخلاق و انتظارات اجتماعی از خود دست به گریبان است و بازیش قوی و قابل باور است.
من در لندن از هریس دیکنسون تست گرفتم و او در این صحنه یک بداهه فوقالعاده انجام داد. چارلبی دین به سوئد آمد و به شکل بداهه نشانم داد که چطور در این صحنه میتواند مرد را گوشه رینگ گیر بیندازد. خیلی برای کار کردن با وودی هارلسون کنجکاو بودم. من او را از زمان کارش با میلوش فورمن و الیور استون دوست داشتم. اما هنگام انتخاب بازیگر، باید قادر باشم بگویم: مطمئنم که شما میتوانید این قسمت را به خوبی بازی کنید، پس لطفا در این پروژه همراه ما باشید. به ندرت پیش میآید که نقشی را به دلیل معروف بودن یا داشتن «نام» به کسی بدهم.
چه برنامهای برای آینده دارید؟
ماجرای فیلم بعدی من در یک پرواز طولانی رخ خواهد داد. مدت کوتاهی بعد از تیکآف، خدمه به مسافران میگویند که سیستم سرگرمی هواپیما از کار افتاده است. بنابراین، همه مسافران در ۱۴ ساعت، در غیاب هرگونه سرگرمی دیجیتالی، باید کنار هم بنشینند و خود را سرگرم کنند، در حالی که نمیتوانند با هیچ صفحه نمایشی حواس خود را پرت کنند.
به نظرم خیلی جالب است که انسان مدرن را در شرایطی بدون هرگونه حواسپرتی دیجیتال، در دنیای آنالوگ تماشا کنیم. ضمنا حقایق جالبی درباره پرواز با هواپیما و سفرهای هوایی وجود دارد. اصطلاحی داریم به نام «خشم هوایی» که در آن مسافر چنان عصبانی میشود که خلبان ناچار به فرود اضطراری میشود. خشم هوایی از وقتی مسافران قسمت اکونومی از قسمت بیزنس کلس سوار هواپیما شدند، ۴ برابر بیشتر شد. بنابراین بسیار خطرناک است که هواپیما یا جامعهای داشته باشید که در آن مسیر رسیدن به بخش اکونومی، از میان طبقه ممتاز عبور کند.
منبع: ترجمه از هالیوود ریپورتر با کمی تغییر و تلخیص.