سکینه ثانی دختری در یکی از کم جمعیت‌ترین روستاهای استان بوشهر که روزگاری برای گذران زندگی خانواده‌اش از ۹ سالگی هر کاری که از دستش برمی‌آمده انجام می‌داده تا سفره خالی نماند و پدر از کار افتاده‌اش رنج گرسنگی بچه‌هایش را نبیند حالا به یک مربی حرفه‌ای تبدیل شده که حتی استان‌های همسایه هم برای کلاس‌هایش در نوبت هستند.

به گزارش همشهری آنلاین، می‌گوید همیشه به فکر اقتصاد خانواده بوده و از وقتی دستانش توان کار پیدا کرده‌اند، شروع به فعالیت و کسب درآمد کرده است. وقتی دانش آموز بود، بعد از اتمام مدرسه وسط نخلستان‌های روستا می‌رفت، برگ درختان نخل را می‌چید و تا شب مشغول بافتن آنچه می‌شد که به کار زندگی روستایی و کشاورزی می‌آمد؛ از بافتن انواع زنبیل گرفته تا فرشینه‌های مخصوص برداشت خرما و… فصل برداشت خرما لحظه‌ای از پا نمی‌نشست. در کار برداشت و بسته‌بندی خرما به هر کسی که نیاز داشت کمک می‌کرد. پدرش از کار افتاده بود و سکینه باید برای خواهر و برادرهای کوچکترش پدری می‌کرد. نان‌آور خانه شده بود. هیج وقت طعم دوران بیخیالی کودکی و نوجوانی را نچشیده بود. خیلی زود از دنیای کودکی به عالم بزرگسالی پرت شده بود و باید هر طور که شده گلیم خودش و خانواده را از آب بیرون می‌کشید. 

تصمیم سخت

روستا محیط کوچکی است و کار هم کم. فرد روستایی خودش از عهده کارهایش برمی‌آید اگر هم کاری باشد برای انجام، کاری است مردانه. زن و دختر روستایی برای کسب درآمد باید خلاق باشد. باید خودش کاری برای خودش دست و پا کند. سکینه ثانی وقتی دختر بچه‌ای دوازده‌ ساله بود شروع به بافتن قالی کرد. همزمان در مزرعه هم کار می‌کرد و تا نیمه‌های شب حصیر می‌بافت. وقتی کلاس سوم دبیرستان بود پدرش سکته کرد و حالا علاوه بر کارهایی که انجام می‌داد باید با کمک مادر از پدرش هم پرستاری می‌کرد. درس خواندن دیگر اولویتش نبود.

نمی‌توانست هم درس بخواند و هم کار کند. تصمیم سخت و دردناکی بود ولی باید تحصیل را رها می‌کرد. این سخت‌ترین تصمیم زندگی‌اش بود. تحصیل را دوست داشت و مدرسه تنها جایی بود که می‌توانست در آنجا ساعاتی خوش باشد و در جمع هم سن و سالانش اوقات خوب و بی‌دغدغه‌ای داشته باشد، اما نمی‌توانست ادامه دهد. فرصتی برای درس خواندن و به مدرسه رفتن نداشت. حالا دیگر تمام وقت کار می‌کرد. از کارهای خانه و آشپزی گرفته تا پرستاری از پدر و بافت قالی و خیاطی و گلدوزی و حصیر بافی و هر چه از دستش برمی آمد و می‌توانست با انجام آن چرخ اقتصاد خانواده را بچرخاند.

شاهیجان روستایی هنر دوست

خوش شانس بود که مردم روستایش؛ شاهیجان از توابع بخش بوشکان شهرستان دشتستان استان بوشهر انسان‌های هنردوستی بودند و به هنرش بها می‌دادند. وقتی که هنوز بستر شبکه‌های اجتماعی آنقدر فراگیر نشده بود که بتوان بدون مرز و محدوده کالا و هنرت را به تمام دنیا عرضه کنی، این هم روستایی‌هایش بودند که خریدار هنرش بودند. برگ‌های درخت نخل را رنگ می‌کرد و با آن سفره‌های حصیری، زنبیل، سبد نگه داری نان، جا برنجی و هر آنچه به ذهنش می‌رسید می‌بافت و به مردم روستا می‌فروخت. برایشان خیاطی می‌کرد، لباس‌های محلی می‌دوخت. به سلیقه خودش گلسازی و گلدوزی می‌کرد و اهالی روستا سخاوتمندانه هنرش را قدر می‌دانستند. 

شبکه‌های اجتماعی و رونق بازار کار

تکنولوژی و اینترنت برایش خوش‌یمن بود. وقتی همه‌ مردم با گوشی‌های همراه خود توانستند دامنه ارتباطشان را گسترده کنند و هر کسی از هر کجای دنیا می‌توانست خودش را، هنرش را، محصولش را و هر آنچه را داشت به تمام جهان معرفی کند برای سکینه ثانی یک تحول بزرگ محسوب می‌شد. خواهرهایش که از او کوچکتر بودند و مشغول تحصیل و وقت آزادتری جهت استفاده از شبکه‌های اجتماعی داشتند به ذهنشان رسید که محصولات سکینه را در این فضای نامحدود معرفی کنند. روزهای اول شاید در حد سرگرمی و تنها امتحان کردن بخت خودشان بود اما با پیدا شدن اولین مشتری‌های اینترنتی روحیه گرفته و امیدوار شدند که می‌توانند هنر دست خواهر را به دوردست‌ها بفرستند و این برایشان دنیایی تازه همراه با هزاران امید و شادی بود.

انسان‌های خوب پیدایشان می‌شود

خانواده‌ای کوچک در روستایی دور افتاده در جنوب ایران حالا بواسطه هنر خواهرشان با دنیا در ارتباط بودند. صنایع دستی سکینه را عکسبرداری می‌کردند و در اینستاگرام به اشتراک می‌گذاشتند و هنر دوستانی از سراسر کشور مشتری این بافته‌های زیبا می‌شدند. در میان این خرید و فروش‌ها پیام‌های محبت‌آمیزی هم رد و بدل می‌شد. برخی از خریداران کم کم به دوستان صمیمی آن‌ها تبدیل شده و یاورشان گشتند. آن‌ها از فرسنگ‌ها فاصله انرژی و انگیزه و محبت برایشان می‌فرستادند و هر کاری از دست‌شان برمی‌آمد دریغ نمی‌کردند. سولماز شهبازی از تهران برایش رنگ می‌گیرد و می‌فرستد تا برگ‌های نخل را رنگامیزی کند و در تهران برای محصولاتش بازاریابی می‌کند. اسامی بانوان دیگری را هم نام می‌برد که هر کدام در نقطه‌ای از ایران برایش کاری می‌کنند و هوایش را دارند: تهمینه افسردیر، فوزیه مقتدر فرد، مریم جمشیدی و خیلی‌های دیگر که گرچه دوستان مجازی‌اند اما حقیقی به او یاری رسانده‌اند و دنیای کوچکش را بزرگ کرده‌اند. 

حس خوب تعلیم

در حرفه‌اش چنان ماهر و زبردست شده بود که می‌توانست هنرش را به زنان و دخترانی که مانند خودش علاقمند و نیاز به کسب درآمد بودند آموزش دهد. از دختران روستا شروع کرد. هر کسی علاقمند بود سخاوتمندانه هنرش را در اختیارش قرار می‌داد. روزی که گذرش به مرکز فنی حرفه‌ای تنگستان افتاد، رئیس مرکز، جذب هنر و خلاقیتش می‌شود و به او پیشنهاد می‌دهد کارت مربی‌گری فنی حرفه‌ای گرفته و مشغول آموزش در این مراکز شود.

سکینه ثانی با تشویق موسی پوزش کارت مربی‌گری می‌گیرد و همزمان هم به مددجویان بهزیستی و هم سرپرستان خانوار تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی(ره) آموزش حصیر بافی می‌دهد. کم کم به چهره‌ای آشنا در حصیربافی تبدیل می‌شود و از سراسر استان دعوت به برگزاری کلاس‌های آموزشی می‌شود. حالا حتی دامنه کارش به خارج از استان بوشهر هم کشیده شده و در استان فارس هم کلاس‌های آموزشی‌اش دایر است. نمی‌تواند حس زیبایش را وقتی سر کلاس است و هنر تعلیم می‌دهد بیان کند. او که روزی از روی اجبار درس و تحصیل را رها کرده بود سال‌ها بعد با هنر دست‌هایش باز به محیط آموزش و یادگیری برگشت اینبار اما در قامت یک معلم.

ناامید نشوید؛ امید همیشه زنده است

سکینه ثانی دختری در یکی از کم جمعیت‌ترین روستاهای استان بوشهر که روزگاری برای گذران زندگی خانواده‌اش از ۹ سالگی هر کاری که از دستش برمی‌آمده انجام می‌داده تا سفره خالی نماند و پدر از کار افتاده‌اش رنج گرسنگی بچه‌هایش را نبیند حالا به یک مربی حرفه‌ای تبدیل شده که حتی استان‌های همسایه هم برای کلاس‌هایش در نوبت هستند. او که روزگاری با اشک و غم تحصیل، تنها دل خوشی زندگی‌اش را رها کرده بود تا پرستار پدر باشد و نان‌آور خانه، حالا صدها هنرجو دارد که مشتاقانه سر کلاس‌هایش حاضر می‌شوند.

او روزهای سختی را پشت سر گذاشته است. روزهایی که از خستگی و کار زیاد و بدن درد خوابش نمی‌برد، صبح‌های سردی که دستانش از شدت سرما ترک خورده بودند و نای دوشیدن شیر گاوشان را نداشت. تابستان‌های داغی که پوستش زیر آفتاب بی‌رحم جنوب سوخته می‌شد و نشانی از ظرافت‌های دخترانه برایش نمی‌ماند اما در نخلستان با قدرت کار می‌کرد تا مهرماه خواهرها و برادرش را با لباس نو به مدرسه بفرستد. تمام این سال‌های پر از رنج و سختی یک چیز در وجودش هرگز نمرد و آن هم امید بود. او هرگز اجازه نداد جوانه‌های امید در دلش خشک شوند. امید معجزه می‌کند و سکینه ثانی حالا معجزه امید را در زندگی خود و خانواده‌اش می‌بیند.

منبع: فارس

برچسب‌ها