همشهریآنلاین - فاطمه عسگرینیا: آنچه درباره بازیافت گوشیهای موبایل و حتی لوازم اداری و پزشکی برایتان میگوییم، عین حقیقت است. آدم یاد فیلم «در جستجوی طلا»ی چارلی چاپلین میافتد؛ وقتی که در سال ۱۸۹۸ تب طلا بالا گرفته بود و همه برای به دست آوردن ثروتی بادآورده به آلاسکا میرفتند. حالا همین تب و تاب ولعبرانگیز در تهران، پایتخت ایران، خیلی از اوراقچیها را به سمت استخراج طلا، آن هم از دل گوشیهای موبایل، هل داده است؛ جایی در نزدیکیهای گود عبدو.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
قبرستان گوشیهای موبایل؛ سرنخی که ما را ابتدا به گود عبدو برد؛ جایی که جز علی و برو بچههای بنگاهش، همه اوراقچیها در کار اسقاط ماشینآلات صنعتی بودند. علی هم که دستگاههای اداری را اسقاط میکند، قبلا در همین دسته و رسته فعالیت داشت: «خانوادگی اوراقچی هستیم» عرق پیشانیاش را با دستمالی چروکیده و آغشته به رنگ سیاه که بیگمان از دوده پرینترهای کهنه بر آن نشسته خشک میکند. دورتا دور بنگاه کوچکش پر از دل و روده دستگاههای اداری است؛ از فن و گیربکس گرفته تا ترانس و کابلهای برق. ردی از جنازههای موبایل در بساط او دیده نمیشود. میگوید باید به بازار جلوه بروید! بازاری که ۲ هزار متر با گود عبدو فاصله دارد. علی هم به نوعی یکی از همین جویندگان طلاست. او میگوید: «دستگاههای اداری هم زربار و نقرهبار و مسبارشان بد نیست، هر چند به اندازه گوشیهای موبایل نیست، اما خیلیها آنها را فقط به همین بهانه میخرند!»
بازارهای زیرزمینی اسقاط گوشی
به توصیه علی، راهی بازار جلوه میشوم؛ جایی که او یکی دو رفیق اوراقچی گوشی موبایل دارد. می گوید اوراقچیهای موبایل آنجا هستند. سرتاسر بازار جلوه پر از بنگاههای اوراقچی است. در ورودی بازار، کنار دکه نگهبانی، مرد لاغراندامی با موهای کمپشت و دندانهای یکی در میان افتاده، صدای دورگهاش را ته گلویش میاندازد و میگوید: «بفرما آبجی، دنبال چی هستی؟» آنقدر فضای بازار مردانه است که گویا قبل از ما این بازار هیچ زنی به خود ندیده است. سراغ اوراقچیهای گوشی موبایل را میگیرم. با اخمی سنگین سراندرپایمان را برانداز میکند و می گوید: «آدرس اشتباهی دادهاند. موبایلیها انبار شهرزاد هستند.»
میپرسم: «یعنی هیچ اوراقچی گوشی موبایلی اینجا نیست؟» از ته حلقش نه محکمی میگوید. سراغ مهدی را میگیرم از رفقای علی. بنگاهش در میانه بازار جلوه است. به سختی آدرس میدهد. به بنگاه که میرسم، ماشینهای اداری را قطاری چیدهاند. ردی از گوشیهای موبایل دیده نمیشود. وقتی میفهمد خبرنگارم، جبههای سخت میگیرد و میگوید: «تا وقتی شما خبرنگارها چیزی ننوشته بودید، بازار اوراق موبایل خوب بود. حالا این بازار، به جای جلوه، به زیر راهپلههای خانهها رفته. قبلا در این بازار کار استخراج زربار گوشیهای موبایل را انجام میدادند، اما الان کسانی که در این رسته فعالیت میکنند و تعدادشان هم کم نیست، محل کار خود را به خانهها ی قدیمی و کارگاههای زیرزمینی منتقل کردهاند. »
خودش هم هنوز همین کار را ادامه میدهد. در میانه حرفهایش هم میخندد و میگوید: «همیشه از بچگی دوست داشتم دنبال طلا بگردم. فکر میکردم طلا فقط در معدن است و من برای پیداکردن آن باید کلاه کابویی به سر بگذارم و شب و روز سنگها را بکنم. اما الان تکنولوژی، طلا را راحت به دست ما رسانده، کافیست فقط بلد باشی.»
این زن نمیرود!
می گوید اگر میخواهی با افرادی که در این رسته مشغولند حرف بزنید، بهتر است به انبار شهرزاد بروید. وقتی مطمئن میشود تنها هستم، این جمله آخرش را با تردید میگوید، چرا که معتقد است رفتن به آن انبار برای یک خانم تنها جایز نیست. انباری که مهدی از آن سخن میگوید، مرکزی در ۱۰۰۰ متری بازار جلوه است. درست بعد از بازار سنگ، در خیابان شهرزاد. چهاردیواری آجری بزرگی در میانه زمینی خشک که فاصله قابلتوجهی با خیابان دارد.
ضرباهنگ اوراق کردن رادیاتورهای ماشین از فاصله دور هم به گوش میرسد. وانتهایی که بارشان سیستمهای اداری و رادیاتورهای کهنه است، یکییکی وارد انبار میشوند. اینجا نه نگهبان دارد نه شکل و شمایل آراستهای، مثل بازار جلوه. از هر گوشه این انبار سرباز، که آفتاب مستقیم گرمای تابستانی و داغش را روی عرصهاش پهن کرده، صدای کوبیده شدن چکش بر تنه طلایی و نقرهای رادیاتورهای فرسوده به گوش میرسد. گرچه توصیه شد به خاطر مردانه بودن محیط از رفتن به آن حذر کنم، اما وجود یک بند رخت وچند تکه لباسهای زنانه و بچگانه در این انبار، قصه تلخ زندگی خانوادهای مهاجر را در این بیغوله بازار روایت میکرد. زن و بچهای که تا تاریکی شب حق خروج از خانه را نداشتند!
گزارش تهیه نکنید؛ دست زیاد میشود
کمی جلوتر میروم. حسین مشغول خالی کردن بار یک نیسان است. آفتاب مسقیم بر فرق سر تاس و سیاهش تابیده و دانههای عرق روی پوست سوخته سر و رویش بهراحتی قابل دیدن است. خودش یکی از اوراقچیهای گوشی موبایل است. بیپروا درباره استخراج طلا از گوشیهای موبایل میپرسم و او بیپرده از کاری که انجام میدهد میگوید. حرفهایش را با این گلایه آغاز میکند: «چرا میخواهی درباره این موضوع گزارش تهیه کنی؟ دست زیاد میشود. به اندازه کافی دست زیاد شده»
سرش را نزدیک میآورد؛ گویا میخواهد راننده نیسانی که بار آورده متوجه نشود. میگوید جان جدت، از این موضوع بگذر و جماعتی را از نان خوردن نینداز!» قانعش میکنیم که گزارش ما شغلش را تهدید نمیکند. در ظاهر ماشینهای اداری و مانیتورهای قدیمی را اسقاط میکند، اما کار اصلی او و تیم ۶نفرهشان اسقاط گوشیهای موبایل و استخراج طلا و فلزات گرانبهای آنهاست. دلشان از دست مهاجران افغانی که به این کار روی آوردهاند و بازارشان را کساد کردهاند خون است. حسین میگوید: «آنقدر دست زیاد شده که دیگر دخلمان به خرجمان نمیخورد. زمانی فقط ما در این کار بودیم، اما حالا هرکس به شکلی وارد این رسته شده است. چرا؟ چون تازه مردم فهمیدهاند که استخراج طلا از گوشیهای موبایل ممکن است. از طرفی، مهاجران افغان با پیشنهاد قیمت خرید بالاتر از فروشندهها، گوی سبقت را از ایرانیها در حوزه اوراق زبالههای الکترونیک ربودهاند.»
در میان حرفهایش به این نکته هم اشاره میکند که طلا فقط در یک مدل از گوشیهای قدیمی یافت میشود و گوشیهای چینی طلا ندارند. گوشیهای موبایل و استخراج طلا از آنها در بنگاه حسین یک گوشه از کار اسقاط است. در این بنگاه که او ماهانه ۴۰ میلیون تومان کرایه به صاحب ملکش پرداخت میکند، تا چشم کار میکند مانتیتورهای کهنه کامپیوتر و دل و روده کیسها دیده میشود؛ از مادربرد و فن گرفته تا کابلهایی که سیمهای مسیشان حسابی باارزش است.
استخراج طلا از گوشیهای موبایل در تهران، این روزها، به شغل ثابت جماعتی تبدیل شده است که هم به نوعی در چرخه بازیافت این وسایل دخیلاند و هم به واسطه دفع غیراصولی باقیمانده جنازه گوشیها محیط زیست را آلوده میکنند. این گروه که مانند جویندگان قدیمی طلا در معادن، هر سختی و مشقتی را به جان میخرند تا از هر گوشی تلفن حدود ۰.۰۳۴ گرم طلا استخراج کنند. به خاطر همین است که گوشیهای موبایل بر خلاف همه زبالههای الکترونیک قبرستان ندارند؛ زبالههایی که به بهای گنج نهفته درونشان لابهلای زبالههای دیگر دفن میشوند.