به گزارش همشهری آنلاین، هنگامی که پاتریک همینگوی در ژوئن ۱۹۲۸ متولد شد، ارنست همینگوی، نویسنده برنده نوبل، ۲۸ ساله بود. او رمان «خورشید همچنان میدمد» را منتشر کرده بود و «وداع با اسلحه» در شرف انتشار بود.
ارنست اولین نامه به پسرش پاتریک را زمانی نوشت که او تقریبا ۴ ساله بود. ارنست در اولین سافاری آفریقایی خود بود که شور و شوقش را در نامه به پسرش ابراز کرد. پاتریک، در آن زمان تازه با به دنیا آمدن برادر کوچکترش گریگوری در نوامبر ۱۹۳۱، کنار آمده بود.
در حالی که نامههای نسبتا کمی از این دوره در دسترس است، اما در همین نامههای اندک هم میتوان عمق رابطه پدر و پسری میان ارنست همینگوی و پاتریک را مشاهده کرد. پاتریک در مقالهای که در دسامبر ۱۹۶۸ در مجله پلی بوی (Playboy) منتشر شد، از کودکی خود به عنوان دورهای حقیقتا جادویی یاد کرده است. در نامههای به جا مانده پدر و پسر، میتوان دلیل جادویی بودن آن دوره برای پاتریک را فهمید.
وقتی پاتریک آخرین نامهاش را نوشت، چهاردهساله بود؛ نوجوانی که اطراف کیوست میچرخید و از آخرین روزهای آزادی قبل از رفتن به مدرسه شبانهروزی لذت میبرد. زمانی که ارنست هم در کوبا، در حال تعقیب زیردریاییهای آلمانی بود.
تعدادی از نامههایی که بین پدر و پسر ردل و بدل شده است را بخوانید:
اولین نامه
به پاتریک همینگوی
۱۲ آگوست ۱۹۳۲
وایومینگ
پاتریک عزیز:
حالت چطور است؟ حال و احوال هولی و گریگوری؟
بابا، مامان را به کلیسا برد و بعد هم شکار با تفنگ. ما ۲۴ تا سیاهخروس زدیم. آنها از جوجهها بزرگترند و خیلی سریع پرواز میکنند و وقت پرواز هم صدای بلندی از خودشان درمیآورند. ئما تقریبا همه آنها را خوردیم و بقیهاش را هم گذاشتهایم برای فردا. خدای من آنها واقعا خوب هستند!
در راه آمدن به خانه ۴ خرس و ۴ گوزن گنده دیدیم. ازشان عکس گرفتم و بعد از ظاهر کردن برایت میفرستم.
هر شب صدای زوزه کایوتها را میشنویم.
بابا یک مدت در رختخواب افتاد، اما الان خوب است.
وقتی کتابم ماه آینده منتشر شد، یک جلد از آن را برای خودِ خودت میفرستم. عکسهای خوبی دارد.
به خاله جینی بگو سعی میکنم یک پوینتر خوب برای شکار با هولی بخرم.
از طرف بابا.
همه شما ساکنان خانه پیگوت را دوست دارم.
سفر به آفریقا، ۱۹۳۴
به پ. ه.
۱۹ ژانویه ۱۹۳۴
نایروبی، کنیا
چطوری جنگجوی قدیمی؟
سلام من را به آقای جوزی و کاپیتان برا و سالی برسان. به گریگی بگو مادرش یک شکارچی بزرگ است.
شبی که اولین شیر بزرگ خود را شکار کردیم، باید میدیدی که بومیان آفریقا چطور او را روی شانههایشان بلند کردند و رقصیدند و آواز شکار شیر خواندند. او را دور آتش گرداندند و تا خیمهاش بردند.
۸۳ تا شیر دیدیم و ۳ تا شیر یال سیاه را شکار کردیم؛ شیرهای بزرگ را. چارلز بزرگترینشان را کشت. بعد یک شیر دیگر. بعدش ۳۵ تا کفتار کشتیم. ۳ تا بوفالو. حدود ۸ تا غزال تامپسون شکار کردیم و ۶ تا غزال گرانت، ۳ تا شخچنگی تیره، ۴ آنتلوپ، ۶ ایمپالا، ۲ پلنگ، ۵ یوزپلنگ و تعداد زیادی گورخر برای پوستشان. به علاوه ۳ واترباک، یک گربه سروال، ۱ بوشباک، ۱ بز کوهی، ۳ گراز، و نمیدانم چقدر خروس کولی، اردک، هوبره افریقایی و کبک.
از این کشور خوشتان خواهد آمد.
شاید همه بیاییم و اینجا با هم زندگی کنیم. مادرتان تا الان هر جایی را که در این سرزمین دیده، دوست داشته.
من در قایق دچار اسهال شدم و ناچار ۴۰۰ مایل پرواز کردم. در هواپیمای کوچکی که به دستور مقامات دولتی به دریاچه ویکتوریا آمده بود، دکتری مرا با آمپولهایش سر پا کرد و من پسفردا برمیگردم.
وقتی مریض بودم، هر روز یک کیسه بزرگ خون به من تزریق میکردند.
مراتب علاقهام را به عمه اورا برسان و به او بگو برایش مینویسم. همچنین به بیزر و گریگی و احترامم را به آدا.
به جیمی سلام برسان.
لطفا برای ما بنویسید.
پدر دوستت دارد.
یک پیک نیک و خصومت با خروس
به ارنست همینگوی، ۱۶ اوت ۱۹۳۹ (سن ۱۱ سالگی)
کمپ تابستانی، ورمانت
بابای عزیز
حالتان چطور است. من نامه شما را روز گذشته دریافت کردم. لطفا تفنگ بادی را به غرب بیاورید. دیروز به پیک نیک رفتیم، همبرگر خوردیم و بعد از آن به رودخانه رفتیم و شنا کردیم. امروز روز ورزشهای همگانی است که همه نوع ورزش را انجام خواهیم داد. حال همه ما خوب است.
پاتریک دوستت دارد.
پینوشت: امیدوارم خروس مرده باشد.
خبرهایی از خانه
به پ. ه.
۲۳ اوت ۱۹۳۹
کی وست، فلوریدا
عزیزترین موش و گریگی؛
خوب ما به کی وست برگشتیم اما مطمئنا بدون خانواده احساس تنهایی میکنیم. یک اتفاق ناگهانی بد را پشت سر گذاشتم و پاهایم هنوز از رانندگی در تمام طول دیشب درد میکند.
جایمان خوب است. شش تا خروس بانتی هنوز زنده هستند. طاووسها تعدادی را کشتند. همه طاووسهای ماده صاحب جوجه شدهاند. طاووسهای ماده دم ندارند. تنباکوی جیمی تمام شده است.
مادر مینویسد که روزهای فوق العادهای را سپری می کند. او با ماشین در آلمان و اتریش و در سراسر فرانسه گشته است.
برای جمع کردن وسایل باید دست از نوشتن بکشم. همه از اینجا برایتان عشق میفرستند.
۷۴۰۰۰ کلمه از کتاب را نوشتهام. در گرمای سوزان هوا نشسته بودم و درباره یک طوفان برفی مینوشتم و مدام کار سختتر میشد. برای همین فکر کردم چه میشود که همه بیایند برویم غرب و یک طوفان برفی ببینیم.
با بروس در قطار خیلی خوب رفتار کنید و مزاحمش نشوید...
از طرف بابا. خیلی دوست دارم و به زودی میبینمت. تفنگ بادی همراهتان داشته باشید.
خلیج دزدان دریایی
به الف. ه.
۳۰ مه ۱۹۴۲ (۱۳ ساله)
کی وست، فلوریدا
بابای عزیز
مدرسه تا پایان هفته آینده تعطیل میشود، بسته به اینکه برای چه زمانی میتوانیم رزرو کنیم، هفته آینده میآییم.
مادر روز پنجشنبه از سفرش به پیگوت برگشت. او چند کیلو وزن کم کرده و بسیار خوب به نظر میرسد. گریگوری به تازگی در حال بهبودی از سرماخوردگی است؛ اولین سرماخوردگی از زمانی که شما را دیدیم.
من و گریگوری و چند پسر دیگر، سوار دوچرخههایمان به خلیج دزدان دریایی رفتیم، روی پل قدیمی راهآهن ماهیگیری کردیم. من چیزی نگرفتم، اما کورت (یکی از پسرهایی که با ما آمد)، یک اسناپر بزرگ و یک هامور گرفت.
دو تا از جوجههای مرغ بانتام سر از تخم درآوردهاند. خیلی ناز هستند و یکی بسیار تیرهتر از آن یکی است. دو تا خروس با هم سر جوجهها دعوا دارند...
حال بامبی چطور است؟ به مارتی بگو دوستش دارم.
با عشق، موش.
منبع: ترجمه از لیتهاب با کمی تغییر و تلخیص.