علی خوشتراش-همشهری آنلاین: داستان سنتگرایی و نوگرایی ادبی در ایران معاصر چیزی شبیه رویارویی این دو عابری است که به جای فرصت دادن به دیگری راه را بر همدیگر بستهاند و ادبیات را به جایی کشاندهاند که نباید میرفت. در نزاع یاد شده تنها چیزی که باقی مانده رواج نوستیزی در سنت گرایان و سنت گریزی در نوگرایان است. این کشمکشهای ادبی که با ظهور نیما یوشیج آغاز شده و اوج آن تا اوایل سالهای ۶۰ بوده و هنوز ادامه دارد، موجب شد نوعی نقد ادبی در ادبیات معاصر پدیدار شود، نقدی که برعکس نوسازی نیمایی مبتنی بر اسلوبی کپی شده از چند جریان سنتی و متاثر از شیوههای رایج در غرب آن هم به صورت دست و پا شکسته بود؛ نقدهایی که اغلب روح ادبی سنتی و حتی نو را دریافت نکرده بودند. از میان همه نقدهای مطرح شده از ابتدا تا کنون جز چند مورد باقی فراموش شدند. آنهایی هم که باقی ماندند چون روند تدریجی و همگامی با روح زمانه دریافت نکردند در مقطعی متوقف شدند.
اگرچه نقد نویسی و توجه به آن در ادامه شعرنویسی سنتگریز ایرانی از حرکت باز ماند، اما حس تولید و خلق شعر به مراتب در نسلهای بعدی قوت بیشتری پیدا کرد که این مساله باعث شد کمیتگرایی با رشد غیر قابل توجیهی جایگاه کیفیتگرایی را بگیرد و شعر فارسی به لحاظ ساختار زبانی مسیری را در دنبال کند که هیچگاه کسی تصورش را نمیکرد. این گرایشهای نوگرایانه به غالبهای سنتی نیز کشیده شد و شیوه شعر نویسی سنتی را با چالش مواجه کرد و باعث شدغالب رایجی مانند غزل نیز تبدیل به چیزی انتزاعی و کمتر قابل درک شد.
نقدی که پویا نبود
واقعیت این است که نقد ادبی نوین؛ نقد پویایی نبود. بعد از دهه ۶۰ هم که انتظار میرفت با رواج ساختارگریزی و ساختارشکنیهای نو پدیدتر شرایط نقد ادبی به قرائت و گفتمان مطلوبتری دست پیدا کند متاسفانه این ژانر نتوانست حتی مانند دهههای پیشین دنباله رو شعر روز باشد. البته ناگفته نماند که این امر تاحدی تابع شرایط روز نیز بود، زیرا در آن برهه به یکباره از تعداد انجمن ها و رسانههای ادبی کاسته و جریان ادبی جوانگرایانه برای چند سالی تقریبا قطع شد.
همین فاصله افتادن در امر عرضه و تقاضای محصولات و آثار ادبی، موجب شد مخاطبان شعر نو فارسی، بعد از شروع مجدد فعالیتهای جسته و گریخته رسانهها با نوعی آثار روبه رو شوند که فقط نام شعر را یدک میکشید و نوشتههایی را میخواندند که قرابتی با شعر نداشت.
یکی از آفات شعر دهههای چهل و پنجاه ایدئولوگزدگی آثار شاعران بود که در بسیاری از موارد مورد تایید نقد نویسان قرا میگرفت و گریز از ایدلوژیگرایی از سوی آنها تقبیح میشد. یکی از نکات مثبت شعر نویسی در دهه ۶۰ به بعد تمرد و فاصله گرفتن از ایدلوگگرایی بود، اما از آنجا که توجیهی فنی و علمی برای این مساله وجود نداشت و نقدنویسان از روح زمانه عقبتر بودند آثاری خلق شدند که ضمن فاصله دار تر شدن با روح ادبی باعث ریزش مخاطبان نیز شدند، زیرا چیزی جایگزین شعر متعهد و ایدئولوگ دهه چهل و پنجاه شد که مبتنی بر وانمود بود نه واقعیت.
شعر بیشتر، شاعر بیشتر
از دهه ۶۰ به بعد رشد کمی شعر و شاعر در شکل گسترده و چشمگیر از ویژگیهای بارز زمانه شد تا جایی که میتوان با یک برآورد ساده به این نتیجه رسید که از دهه شصت به بعد ادبیات ایران به اندازه عمرهزار ساله شعر فارسی چندین برابر شعر و شاعر تولید کرد. این ادعای بی جایی نیست زیرا در کتاب تاریخ ادبیات ذبیح الله صفا که جامع ترین اثر در حوزه تاریخ ادبیات ایران است تعداد شاعرانی که نامشان ثبت شده است به ۱۵۰ نفر نمیرسد.
تالیف هزاران قطعه شعر و شِبه شعر و پدیدار شدن صدها شاعر و شِبه شاعر در ابتدای دهه شصت را گرچه میتوان میراث غیر قابل تصور نیما دانست.
کافیاست به عقب برگردیم
کافیاست به عقب برگردیم و شمار آثار ادبی و شاعران نامی و غیر نامی ادبیات کهن فارسی و ایرانی را برشماریم. این تاریخ حداقل یک هزاره تجربه دارد. این هزاره زمان کمی نبوده تا ملتی بتواند برای همیشه تاریخ و حتی آینده روزش را با شیر و شکر و شعر آغاز کند. زیرا ما میتوانستیم در یک هزاره بی بازگشت مالک بی بدیل ادبیات جهان باشیم. زبان فارسی آثار و شاعران بیبدیلی دارد.
نمونه آنها را کمتر میتوان در زبان مللی دیگر یافت، اما باید توجه داشته باشیم همه آن آثار و خالقان اثر انگشت شمارند. صفا نویسنده تاریخ ادبیات ایران سعی کرد در برگ برگ اثر ماندگارش هم شعر و هم شاعر را به لحاظ کمی و کیفی وهم از منظر معناشناسی و زیبا شناسی مورد مطالعه قرار دهد، اما هیچ گاه بر آن نشد که معیارهای ساختاری زبان فارسی را در آثار اکثر آنها نقد کند. همین مساله باعث شد تا روند تکاملی آنها با رویدادهای زمانه مطالعه نشوند و همه نوشته نزد اخلاف نیما فقط نوشتههای فارسی تلقی و در نهایت بی قدر شوند.
ثبت چیزی کمتر از ۱۵۰ شاعر در فرصتی هزار ساله را نیز میتوان میراث بیقدر شعر فارسی تلقی کرد زیرا این کیفیت معدود خود گویای یک ناکامی تاریخی است وگرنه با وجود آثار شگفت و بی بدیل شاعرانی چون فردوسی، نظامی، خیام، ابوسعید، عطار، سعدی، مولانا، حافظ و... باید زبان فارسی جایگاهی غیر از این در دنیا میداشت.
شروع دهه هفتاد
دوباره به دهه ۶۰ بر میگردیم. بعد از پایان یافتن دهه شصت و شروع تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که دائماً برمحوری ساختشکن استوار بود، تغییراتی اساسی در حوزههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را به همراه داشتد که شعر و ادبیات نیز از آن بیبهره نماندند. اما از آنجا که رکورد زدن و شکستن رکوردها از ویژگیهای غالب زمانه بود، شاعران هم بر همین سیاق قلم زدند و بر رکورد شکنی روی آوردند که نتیجه آن انتشار دفتر و مجموعه شعرهای پرشمار اما کم مخاطب بود. تعداد شاعران در این دوره آنقدر رشد داشت که در حافظه رسانهها نمیگنجید.
در شعر دهه هفتاد، سنتگریزی، نیما گریزی، شاملو گریزی، اخوان، سهراب، فروغ، رویایی و... و. گریزی، خودستایی و خود شیفتگی ادبی، عرفان زدایی و اسطوره زدایی از واژگان، آرمانگرایی، انتقال افسرگی به مخاطب، ساختارشکنی در مفاهیم زبان بیآنکه درک صحیحی از معیار زبان فارسی داشته باشند، ستایش از هرگونه نقد حتی نقد مغرضانه چون موجب شهرت بیشترمیشد، وانمود کردن و وانمودسازی، هیاهو و هوچیگری و ... از اسلوبهای رایج در شیوه غالب سرایش بود که متاسفانه میراث نیما را بیقدرتر کرد.
ظهور نوشصتیها در دهه هفتاد
شروع دهه هشتاد با فرو کش کردن شتاب شعر به شیوه دهه هفتادی همراه بود. اما درابتدای این دهه اتفاق عجیب دیگری رخ داد که بیسابقه بود. در دهه شصت شاعران جوان و نوجوانی پا به عرصه شعر گذاشته بودند که هیچگاه مجال آن را پیدا نکرده بودند در همان دهه آثار خود را آنطور که دوست داشتند در سطوح مختلف معرفی کنند، زیرا شاعران درجه یک، دو و سه که به نسل دوم و سومی بعد از نیما شهرت داشتند بر رسانهها و فضای ادبی حاکم بودند و این فرصت را از شاعران جوان دهه شصت سلب کرده بودند. در واقع شاعران جریان ساز دهه ۸۰ پیرتر از شاعران دهه هفتاد بودند.
شاعران جوان دهه شصت در جریان تحولات اجتماعی، دهه هفتاد نیز باز از قافله عقب ماندند و به ناچار فضا را به شاعران پیشرو جوان دهه هفتاد واگذاشتند. اما پس از فروکش کردن تب آوانگاردیسم و پست مدرنیسم شعر ایرانی، کم کم فضای ادبی را در اختیار گرفتند و جریانی پدید آوردند که میتوان از آنها شاعران نوشصتی یاد کرد.
سلطه نوشصتیها تحت عنوان نوشتن شعر ساده
دهه بندی و دورهای کردن نسل شاعران برای نخستین بار از سوی شاعران دهه هفتاد مطرح شده بود. با فعالیت و پرکاری شاعران این نسل که اغلب داعیه آوانگاردی هم داشتند باعث شد تا شاعران یک نسل پیشترشان را برآن وادارد در فرصتهای پیش آمده در رسانهها عرض اندام کنند. اما قبل باز کردن این مساله بهتر است به دهه ۶۰ برگردیم. فضایی ادبی دهه شصت همچنان در دست شاعران نسل یک و دو بعد از نیما بود. اخوان ثالث، احمد شاملو، نصرت رحمانی، م.آزاد، منوچهر آتشی، احمد رضا احمدی، یدالله رویایی، رضا براهنی ... و خیلی های دیگر حضور داشتند و کار میکردند. در این میان شاعران جوانی هم پا به عرصه گذاشته بودند که همچنان زیر سایه پیشکسوتان قرار داشتند و آنگونه که انتظار داشتند دیده نمیشدند. یکی از علل دیده نشدن فقط حضور پیشکسوتان قبلی نبود، بلکه به عدم درک آنها از تغییرات پیش آمده سیاسی و اجتماعی کشور بوده که شاعران جوان دهه ۶۰ نتوانسته بودند به درک و متد جدیدی دست پیدا کنند برهمین اساس اغلب کارهای آنها نوعی کپی نویسی از شیوه پیشکسوتان بود.
وقتی موضوع شعر دهه هفتاد مطرح شد و مورد توجه قرار گرفت، شاعران جوان دهه شصت که در این گفتار از آنها به عنوان «نوشصتیها» یاد می شود برآن شدند تا این دهه بندی را توسعه بدهند و دههای به عنوان شعر و شاعران دهه شصت را مطرح کنند . درواقع شعر و شاعران دهه 60 در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ ظهور کرد که علت نامگذاری نوشصتیها به همین منظور است. ظهور نوشصتیها در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ باعث شد تا بخش مهمی از آثار تولید و منتشر شده در دهه ۶۰ نادیده گرفته بشود. به عنوان مثال شاعرانی چون احمد شاملو، نصرت رحمانی، منوچهر آتشی و... اشعار و آثار ماندگاری در سالهای ۶۰ ارائه داده اند که هیچ جای شک و شبهه در آنها نیست. اما از آنجا که نوشصتیها وقتی خواستند حضور خود در ادبیات معاصر را به اثبات برسانند، بالکل آثار ادبی به ویژه شعرهای تولید شده در دهه ۶۰ توسط نسلهای یک و دو بعد از نیما را نادیده گرفتند که این مساله باعث شد تا هیچگاه ارتباط منطقیای با نسلهای پیش و بعد از خود برقرار نکنند و شعرشان به انتزاعی سخت گرفتار شود.
نوشصتیها برای اثبات و استقلال خود ناگزیر بودند هم از زبان و شیوه شعر نیمایی و زبانی که شاملو، اخوان، سهراب و رویایی پدید آورده بودند فاصله بگیرند و هم از شیوه و زبان مغلق شاعران دهه هفتاد بگریزند به همین دلیل به نوعی نوشتار رو آوردند که مانند اسلاف و اخلاف خود بیشتر به فارسیگریزی و فارسیستیزی دامن زدند. چیزی که اینها پدید آورده بودند نامش را شعر ساده و شعر گفتار گذاشتند که بالکل ماهیت شاعرانه کلام را در بسیاری موارد ناپدید کردند.
نقدستیزی، مکاشفهها سطحی و کممایه، رویکرد گسترده به فضاهای مجازی برای ارائه آثار و جذب مخاطب غیر حرفهای،افزایش غیر قابل پیشبینی تعداد شاعرو مولف و همچنین مجموعهها و دفترهای شعر، کتابسازی، وانمود سازی بیشتر، ظهور پوپولیسم ادبی، عدم توجه به زیرساختهای زبان فارسی و... و. نیز از ویژگیهای شعر شاعران نوشصتی هستند.
دهه هشتاد هم با همه فراز و نشیبهایش پایان یافت وشعر نویسی ایرانی و فارسی وارد فاز دیگری کرد که نوعی پوپولیسم ادبی را رواج داد که این رویگرد تحت تاثیر تحولات اجتماعی و سیاسی همان دوره بود. پشتیبانی رسانه ای، ایجاد جو برای وانمود سازی بیشتر، احساسات گرایی، سطحی نگری به مسئله انسان، تزریق افسردگی بیشتر به مخاطب، نقد ستیزی جدی تر و حذف نقد از سطح رسانه ها و... محصول نوشصتیها بود. به عنوان مثال در همان سالها و در زمان برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، مجموعه شعری توسط یکی از انتشارات معتبر وارد بازار کتاب شد که بر پوپولیستی شدن فضای ادبی کشور صحه میگذاشت. مراسم رونمایی از مجموعه شعری برپا شده بود که در همان روز اول عنوان «چاپ دوم» در شناسنامه کتاب درج شده بود و از لحظه در نمایشگاه عرضه شد و روی ویترین نمایشگاه رفت.
غلبه ترانه نویسی بر شعر نویسی
با شروع دهه هفتاد و رواج تولید و انتشار آثار موسیقیایی پاپ رویکرد ترانهسرایی بین شاعران نیز رواج یافت. هرچه زمان جلوتر رفت ترانه نویسی و علاقه مخاطبان به این ژانر بیشتر شد. از دهه ۹۰ به این طرف ترانه نویسی نسبت به شعرنویسی غلبه پیدا کرد و البته زبان فارسی را با اشتباهات و غلط نویسیهای بیشتری تحتالشاع قرار داد و به نوعی نیاز مخاطبان به شعر و شاعر را کمتر کرد.
هدف این گفتار یاد آوری این نکته است که هر چه از زمان انقلاب ادبی نیما بیشتر می گذرد میراث او بیقدر تر میشود وکاربرد زبان فارسی ناصحیح تر و نا مطلوبتر. اگر ممیزی ها به جای برخورد سلیقه ای؛ برخوردی کارشناسانه با ادبیات داشتند بیشک هیچ یک از این اتفاقات در ادبیات معاصر روی نمی داد و هیچ کدام از ماهم در این انتظار به سر نمی بردیم تا یکی بیاید و کمی به ما فارسی یاد بدهد.