یاور یگانه- همشهری آنلاین: سفرنامههای سیاحان فرنگی منابع خوبی برای بررسی اوضاع اجتماعی ـ سیاسی ایران در اعصار گذشته هستند. غریبهای که همهچیز درنظرش ناآشنا و نامأنوس و شگفت است، به جزئیات و ظرایفی از فرهنگ کشوری که به آن سفر کرده توجه میکند که شاید از چشم بسیاری از ساکنان بومی خود آن سرزمین دور مانده باشد یا در ملال و تکرار روزمرگی توجه بومیان را جلب نکند و شوقی به بار نیاورد.
اما برای کسی که با آداب و رسوم و خلق و خوی مردم کشوری آشنایی ندارد و در پی شناخت فرهنگ یک سرزمین است، حتی جزئیترین رفتارها و پدیدهها و اتفاقات ارزش توجه و مداقه دارد. چشم ناآشنا تمایل به شناختن و درک علت امور دارد و ناآشنایی و غریبگیاش با محیط و مردم به او اجازه میدهد که در علت وقایع و مسائل چند و چون کند و هر آنچه را میبیند با تجربه خود و زندگیای که به آن خو کرده مقایسه کند.
- راهی برای ورود به فضای زندگانی امروز و مفهوم های مدرن | نقد عبدالعلی دستغیب بر مجموعه شعر «هفت»
- فیلسوفِ شیفته حافظ | درنگی بر پنج اقلیم حضور نوشته داریوش شایگان
همین پرسشگری و قیاس است که به نگاه سیاح، وزن میدهد و تحلیل آن را ضروری میسازد. از چشم دیگری خود را نگریستن راهی است برای بهتر دیدن خود؛ شناخت ضعفها و قوتها و همینطور درک علت تحیر و احترام و احتمالا آزردگی سیاح. در این میان آنچه نباید از آن غفلت کرد انگیزهها و وابستگیها و تمایلات سیاحان در تصویری است که از کشور مقصد بهدست دادهاند. عوامل مختلف مذهبی، طبقاتی، نژادی و... در شکل دادن دیدگاه سیاح و رقم زدن رغبت و شیفتگی یا نفرت و دلزدگی او از فرهنگ و مردم کشوری مؤثر هستند.
سفرنامههای متعددی بهدست سیاحان غربی که در دورههای مختلف تاریخی به ایران آمدهاند نگاشته شده و این سفرنامهها از منظرهای متفاوتی همچون روابط قدرت و ساختار سیاسی، مسائل اقتصادی، زندگی روزمره مردم، نقش زنان و... مورد بررسی قرار گرفتهاند. اغلب سفرنامههای سیاحان فرنگی که مورد بررسی و بازخوانی قرار گرفتهاند به دوره قاجاریه تعلق دارند.
بهتازگی، نشر تاریخ ایران کتاب «ایران در تاریکخانه غرب» نوشته حامد فولادوند را که تقریبا ۴۰ سال پیش در فرانسه منتشر شده، با ترجمه گلنار گلناریان منتشر کرده که سفرنامههای دوره صفویه را مورد بررسی قرار داده است. آنچه در این کتاب آمده، صرفا یک بررسی تاریخی متعلق به روزگاری سپریشده نیست؛ بلکه میتواند حرف امروز هم باشد. این کتاب در واقع بررسی رویکردی است که برای دههها نگاه شرقشناسان به ایران را شکل داده و حتی چه بسا هنوز هم بتوان رد این نوع نگاه را تا همین امروز هم جستوجو کرد.
چرا تاریکخانه؟
تاریکخانه یا اتاق تاریک (camera abscura)، همانطور که از نامش پیداست، اتاقی تاریک با روزنه یا لنزی روی یکی از دیوارههای آن است که با عبور نور از آن روزنه، تصویر بیرون به شکل وارونه در مقابل روزنه تشکیل میشود. از این دستگاه برای نقاشی عین به عین استفاده میشده است. تاریکخانه تصویری از واقعیت بیرونی ارائه میدهد هرچند این تصویر وارونه است. مفهوم تاریکخانه بعدها در سایر رشتههای علوم انسانی مورد استفاده قرار گرفت و متفکرانی همچون مارکس، نیچه و فروید از مفهوم تاریکخانه در تبیین و تشریح نظریهشان استفاده کردند. واژگونی، ایده بنیادین تاریکخانه است که در تحقیق فولادوند نیز بر آن تأکید شده است.
«ایران در تاریکخانه غرب» رساله دکتری حامد فولادوند است که در آن به صد و اندی سفرنامه توجه شده است؛ سفرنامههایی که مؤلفانشان انگلیسی، فرانسوی، هلندی، پرتغالی، اسپانیایی و روسی بودهاند. فولادوند پیشتر در گفتوگویی با ایبنا اشاره کرده بود که در بررسی این سفرنامهها به نکته جالبی برخورده است؛ «هنگام بررسی سفرنامهها متوجه شدم، تضادی میان شرح سفر سیاحان انگلیسی و فرانسوی وجود دارد؛ مثلا سیاحان فرانسوی و بهویژه آنها که پروتستان هستند، معتقدند ایران دارای نظام سیاسی استبدادی نیست. این نوع نگاه باعث میشود که ایران را از یک زاویه دیگر ببینند. تضادهایی که در شرح ایران از زبان سیاحان وجود دارد به نوع نگاه آنها و منافعشان نیز برمیگردد؛ بهعبارتی آنها ایران را از زاویه منافع فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خود نگاه میکردند و به همین دلیل نوعی وارونگی در تصویری که از ما ترسیم میکنند، وجود دارد. نکته دیگر که بهنظرم مهمتر است، این نوع نگاه وارونه سیاحان به ایران بهعنوان میراث به قرون ۱۷، ۱۸ و ۱۹ منتقل شده است. این سخن را بهدلیل تحقیقاتی میگویم که در این بازه زمانی انجام دادم.»
فولادوند سفرنامههای دوره صفوی را برای تحقیق برگزیده است؛ «برای دست یافتن به نگاه سیاحان به ایران سراغ نخستین سفرنامهها ـ که متعلق به دوره صفویه بود ـ رفتم؛ یعنی زمانی که نخستین سیاحان به ایران آمدند. بنابراین در قرن ۱۹ که غربیها میخواهند از ایران سخن بگویند بر سفرنامهها تکیه میکنند.
در کتاب «ایران در تاریکخانه غرب» بر آن بودم که چگونه فرهنگ غرب، ایران عصر صفوی را ترسیم کرده و نگاه سیاحان گذشته تا دورههای بعد نیز در قلم شرقشناسان رواج پیدا کرده است. اگرچه در این اثر نیز به جنبه سیاسی سفرنامهها توجه شده است اما تلاشم بر این بود تا سایر ابعاد سفرنامهنویسی سیاحانی که از ایران بازدید کردند، بهویژه بعد فرهنگی آن منعکس شود.»
اتحاد کاتولیکها و پروتستانها در برابر دیگری
پیشگفتار این کتاب به قلم مرحوم «داریوش شایگان» است و در آن به نکات قابل توجهی اشاره شده است. شایگان در این پیشگفتار مینویسد: ایران در تاریکخانه غرب پژوهشی است که حامد فولادوند زیرنظر فرنان برودل، پییر ویلار و علی مظاهری، مورخان برجسته مکتب تاریخنگاری فرانسه (آنال)، انجام داده و این اثر جذاب به نگرش سیاحان غربی پرداخته و جنبه کاذب برداشت آنان را در مورد ایران نمایان کرده است.
رویدادهای سیاسی- مذهبی که جهان امروز ما را متناوباً به چالش میکشد و پایههای فرهنگی و اجتماعی جوامع کنونی را به لرزه میاندازد، محتوای این رساله دانشگاهی را دوباره به موضوع روز بدل میکند؛ زیرا پژوهش حاضر با محوریت مسئله «آن دیگر»، به روابط اسلام و غرب و نیز عدمدرک متقابل این دو تکیه دارد.
این نوشته تاملبرانگیز همچنین مسئله «پرده حائلهای میان فرهنگی» را مطرح میکند، همان موانعی که جلوی گفتوگو و شکوفایی آنچه را که من «آگاهی متکثر» نامیدهام، میگیرد درحالیکه دنیای امروز نیازمند آن است چون چنین آگاهی از عوامل زاینده چندگونگی، رواداری و گشودهبینی محسوب میشود. شایگان موضوع کتاب را دشوار ارزیابی میکند و معتقد است فولادوند با ظرافت به آن پرداخته است.
شایگان مینویسد:نویسنده با ظرافت به موضوع دشواری میپردازد: نگاه درهمتنیده سیاحان اروپایی از ایران دوره صفوی (اواخر قرن ۱۶)، شیوه درک ایرانیان از حضور آنها و نحوهای که آنان را در میان خودشان پذیرا شدند. وی با مهارت تمام مشکل «پردهحائل مذهبی» و پیشداوریهای ناشی از آن برای برقراری ارتباط را نزد هر دو طرف، نشان میدهد. برای هر دو طرف مذهب نقش خود را بازی میکند اما آنچه امروز بهنظرمان عجیب میرسد این است که در مقایسه با هیأتهای غربی، ایرانیان آن دوره مدارا و گشایش بیشتری از خود نشان میدادهاند.
میدانیم که تمامی تمدنهای روی کره زمین، قوم محور و حتی انحصارگرا بودهاند. بهطور مثال، امپراتوری میانه چین همه کسانی را که در حاشیه آن زندگی میکردند، بربر و وحشی (اگر نخواهیم بگوییم مادون بشر) میدانست؛ اسلام در عصر طلایی، بهرغم رواداری عظیمش در مقایسه با زمانه خود، میان سرزمین اسلام (دارالاسلام) و سرزمین جنگ (دارالحرب) تفکیک قائل میشد. باوجود پیشرفتهای بزرگ در تمامی زمینهها، متأسفانه این قوممحوری همچنان نسبتا دست نخورده ماند. مدتها گذشت تا به لطف مدرنیته نوظهور در غرب نگاهی نو به جهان پدیدار شد که رد پای آن به دوره رنسانس در ایتالیا بازمیگردد.
و این شروع روندی بود که بر قاعدهای که فضیلت را منحصر به قوم خود میدانست تردید گذاشت و با کنار گذاشتن نظریههای مذهبی، به سمت آن چیزی گرایش داشت که فارغ از پرده حائل مذهبیشان، در دسترس همه افراد بشر است؛ یعنی خردورزی و عقل. باری، فولادوند نشان میدهد که این سیاحان در عین اینکه مردانی با اصل و نسب و نسبتا ماجراجو بودند که به چنین اقدامات پرمخاطرهای تن میدادند، کماکان به اعتقادات مذهبی خود پایبند بودند بهطوری که اگر میان خودشان -کاتولیکها در برابر بدعتگذاران پروتستان- عدمتفاهمی وجود داشت، هنگام رویارویی با [بهقول خودشان] «بیدین»، یعنی با مسلمانان، سرسختانه با هم متحد میشدند.
نویسنده، پیترو دلاواله ایتالیایی را مثال میآورد که وقتی درباره کاتولیکهای اصفهان میگوید که به نزد فرستاده «بدعتگذار» انگلیسی مقیم میروند، مینویسد: «اگر به فرض در مورد دین بر حق مسیح اختلافاتی در ما وجود دارد، در سایر مسائل متحد و متفقالقول هستیم.» آنچه بیشتر گویاست این است که انگیزه این وحدت ظاهری و ساختگی بیشتر منافع اقتصادی بوده و مذهب داخل موضوع میشود تا توجیهی برای این منطق سوداگرانه فراهم کند. بهتر است جبههای متحد از خود نشان دهیم تا اختلافات فرقهای را عیان کنیم، اختلافاتی که «بدعتگذار» مسلمان میتواند از آنها به نفع خود بهره ببرد. بهعبارت دیگر، درنظر فولادوند، رقابتهای درون مسیحی از جایگاه اصلی به جایگاه ثانوی جابهجا میشود و این رفتار و سیاستی است که بهدلیل منافع اقتصادی به اروپاییان تحمیل شده است.»
خودمرکزبینی کوتهبینانه
شایگان در ادامه پیشگفتارش به انتقاد از «پرده حائل خودمرکزبینی کوتهبینانه» برخی سیاحان میپردازد و مینویسد: «از آنچه مرا در این نوع رفتارها به تعجب وامیدارد، این است که این سیاحان، چه بخواهند چه نخواهند، وارثین تجربیات و دانش دوران کوادروچنتو ایتالیایی هستند، حتی وارثین دورانی که در آن، همانگونه که ژاکوب بورکهارت در کتاب معروف خود «رنسانس در ایتالیا» به خوبی میگوید، جهانبینی انسان غربی کاملا تغییر یافته و به سطح دیگری از شناخت وارد شده است: «در قرون وسطی، دو روی آگاهی بشر، یعنی روی معطوف به سمت دنیای خارج و روی متمرکز به سمت درون خود بشر، گویی آکنده و نیمهبیدار زیر لایهای مشترک قرار گرفته بود.
این حجاب از ایمان، توهم و پیشداوریهای کودکانه بافته شده بود و از ورای آن دنیا به رنگهایی عجیب ظاهر میشد (...) در ایتالیا بود که این حجاب در هوا پراکنده شد و نوعی عملکرد عینی (ابژکتیو) را... در تمامی اجزای این دنیا بهطور کل برانگیخت، اما از طرفی امر ذهنی (سوبژکتیو) هم با قدرت تمام قد برافراشت؛ انسان به موجودی پیرو ذهن و اندیشه خود بدل شد و اینچنین خود را بازشناخت.» بهنظرم میآید که سیاحان غربی این شکافت و گسست را از درون تجربه نکردهاند چرا که همچنان کورکورانه به مذهبشان چسبیدهاند و دیگران را از خلال این پرده حائل خودمرکزبینی کوتهبینانه میبینند.
هرچند که گاهی هم نشانههای آگاهی درخشان دیده میشود آنجا که فولادوند مثال پ. دلاواله، این کاتولیک پرشور را میآورد که با شجاعت در مورد شاهعباس میگوید: «آیا این یک شگفتی نیست که یک محمدی از مشرق زمین، رحمت و نیکی بیشتری از ۳ شاهزاده اروپایی ما داشته باشد؟ و مسیحیهای ما درقساوت و استبداد از بربرها سبقت گرفته باشند؟» و یا شاردن یک قرن بعد، وقتی که تسامح را نزد پارسیان (ایرانیان) توصیف میکند، میگوید که مبلغین مسیحی شهرت نسبتا خوبی در ایران دارند؛ «آنها مانند «دراویش» قلمداد میشوند، یعنی مردمانی که از دنیا دل کندهاند، خود را وقف پرستش خدا و خدمت به همنوع کردهاند و از آنجا که عموما این اعتقاد را با زندگی ساده و منظم پی میگیرند، این امر آنها را نزد محمدیها (مسلمانان) عزیز کرده است.»
با این حال میدانیم که پارگی این حجاب یا این پرده حائل از نظر فولادوند، تازه آغاز فرایندی است که با روندی بیش از پیش پرشتاب طی این ۵ قرن اخیر ادامه مییابد. اگر در قرنهای پانزدهم و شانزدهم، این دو جهان هنوز جدا از هم بوده و هر کدام در مدار تاریخ مختص بهخود حرکت میکردهاند، اگر تبادلات محدود از طریق سیاحانی انجام میشده که بهدنبال چنین موقعیتهای بازرگانی از دنیایی به دنیای دیگر به استقبال خطر میرفتند، باید اذعان داشت که امروز عمارتهای این دو جهان تنها تصاویری کمرنگ و اندوهگین از خاطرهای نوستالژیک است. با وجود این همهچیز دوباره از نو شروع میشود. انگار که هیچ درسی از تاریخ نیاموخته باشیم.»