شعر عاشورایی که یکی از دیرینه‌ترین اشکال ادبی در پرداختن به واقعه کربلاست، زیرمجموعه شعر دینی و آیینی جا می‌گیرد.

به گزارش همشهری آنلاین، رضا اسماعیلی، شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی، معتقد است: «در یک تعریف ساده می‌توان گفت «شعر عاشورایی» شعری است «موضع‌مند»، «مستند»، «معرفت‌محور»، «تبیینی، تحلیلی» و «مبتنی بر آموزه‌های اصیل دینی، معارف توحیدی و فرهنگ عاشورایی»؛ آمیزه‌ای از «سوگ» و «حماسه» و «عرفان» که به مخاطب خود «بصیرت» می‌دهد و جان و جهانش را با فرهنگ و حقیقت عاشورا پیوند می‌زند. در «شعر عاشورایی»، شاعر به کربلا و قیام حسینی به چشم یک «واقعه» حماسی، عبرت‌آموز و بصیرت‌افزا که مقدمه قیامت و رستاخیز است نگاه می‌کند؛ واقعه سترگ و شگفتی که پیش و بیش از گریستن، باید بر آن «نگریست»، از آن عبرت گرفت و از درک و دریافت و بازخوانی پیام‌های انسان‌ساز آن بصیرت پیدا کرد. نکته دیگر اینکه شعر عاشورایی بیشتر «موضع‌مند» است تا «موضوع‌مند». به این معنا که ممکن است در ظاهر و صورت هیچ نشانه صریح و مستقیمی از عاشورا نداشته باشد، ولی در باطن و سیرت سرشار از آموزه‌های عاشورایی باشد. »

آن دم که خاکبوس درت می‌شود سروش
از آسمان حسین حسینم رسد به گوش
از حلق هیچ‌کس نشنیدم به جز حسین
در حلقه  ارادت رندان باده‌نوش
سردی کنند هر چه حریفان، به نفع ماست
می‌آورند خون رگ تاک را به جوش
جاءالحقی شنو، زهق الباطلی بگو
تا آمده خیال رخ دوست، رفته هوش
عمری گدای عشق توأم شاه بی‌کفن
حسن مرا عیان کن و عیب مرا بپوش
تفکیک‌شان عارف و عامی نمی‌کنم
برخیزد از وجود همه بی‌امان خروش
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
دل بی‌حسین هر چه شود دل نمی‌شود

 بی‌دوست حال و روز بشر گریه‌آور است
حالش خراب و روز سیاهش مقدر است
کوهی که قد کشیده و از کربلای عشق
خاکی به سر نکرده، بسی خاک بر سر است
خورشید در هوای تو یک ذرّه بیش نیست
هر ذرّه در هوای تو خورشیدپرور است
خیل ملک به عرشه  کشتی نشانده‌ای
کشتی عرش را خم ابروت لنگر است
پشت در بهشت تو، درمانده‌ای نماند
زیرابهشت‌زاده  زهراست، بی‌در است
بسیار گفته‌ایم ولی باز، گفتنش
در کام عاشقان تو قند مکرر است
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
دل بی‌حسین هر چه شود دل نمی‌شود
    
هرکس فریب دشمن خونخوار خورده است
از هر دری که رفته به دیوار خورده است
یاقوت سرخ ساخته، پیشانی حسین
هر سنگ را که از کف آزار خورده است
انکار درک عطر حقیقت نمی‌کند
قفلی اگر به طبله  عطار خورده است
شیرینی‌اش به کام طلب کم نمی‌شود
سیبی که زخم پنجه و منقار خورده است
ما طالب حسین و پی عطر دلبریم
کی راهمان به حجره  بازار خورده است
پیوسته بی‌محاسبه  سود می‌زنیم
این حرف را که مُهر خریدار خورده است
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
دل بی‌حسین هر چه شود دل نمی‌شود

با روی دوست لایق دیدار می‌شود
آیینه‌ای که دشمن زنگار می‌شود
گاهی برای عقل ضعیف مقلدان
تفسیر، فتنه‌ای ست که افسار می‌شود
فرزانه‌ای که سیر افق کرده، بی‌حسین
طفلِ غریب کوچه و بازار می‌شود
بحرالعلوم، شربت نذری هیئت است
رویش حباب، مخزن‌الاسرار می‌شود
کاری به عاقبت که ندارند شیعیان
فضلت، امید عاقبت کار می‌شود
گفتار ما تجلی زیبایی دل است
زیباترین تجلی گفتار می‌شود
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
دل بی‌حسین هرچه شود دل نمی‌شود
    
حیرت کشید شعله، گل کربلا شکفت
در خیمه‌های سوخته، بوی عزا شکفت
عباس آرمید و حسینش خمیده شد
هر جا چکید خون برادر، عصا شکفت
در حق تشنگان و به نفرین کوفیان
از موج نهر علقمه دست دعا شکفت
تا روضه‌خوان به قصه  تیروگلو رسید
بغضی فشرده‌تر شد و فریادها شکفت
سرها فدای مرقد شش گوشه حسین
از شش جهت به‌سوی حرم ردّ پا شکفت
بنیاد جاهلانه  اهل جفا شکست
فریاد عاشقانه  اهل وفا شکفت
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
دل بی‌حسین هر چه شود دل نمی‌شود

آقا به سنگ مرتبه  ‌ماه می‌دهی
نا اهل را به صحن حرم راه می‌دهی
آهی که در بساط ندارد گدای تو
شاه‌کرم به سینه  من آه می‌دهی
طولانی است خواهش برگشته از گناه
با یک نگاه پاسخ کوتاه می‌دهی
تا از کتابخانه  ذهنش رها شود
جامی به‌دست آدم آگاه می‌دهی
از فیض عام، با همه  بی‌لیاقتی
ما را به لطف، سیر الی‌الله می‌دهی
دلخواه خلق مست، همین صحبت است و بس
هر جا مجال صحبت دلخواه می‌دهی
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
دل بی‌حسین هر چه شود دل نمی‌شود

از کافه‌های فلسفه‌بافی رها شدم
تا آشنای میکده  کربلا شدم
ماه محرم آمد و در فصل بی‌خودی
با اشتیاق وصل تو از خود جدا شدم
در پیشگاه عشق، جهان هیچ کاره است
دادم بها به‌کار جهان بی‌بها شدم
مولا اگر دلم شده فوّاره  عسل
در گرده  گلی ته باغ تو جا شدم
حاجت به جز عنایت آل عبا مباد
خوش باد روزگار که حاجت روا شدم
پای برهنه، دست تهی، مست اربعین
با زائران صحن حرم همصدا شدم
دیوانه  جمال تو عاقل نمی‌شود
 دل بی‌حسین هر چه شود دل نمی‌شود