به گزارش همشهری آنلاین به نقل از collider، فیلمها برای روایت ماجراهای جذاب، چه داستانی و چه غیرداستانی ساخته میشوند و احساسات مخاطب را برمیانگیزانند. برخی از آنها شما را میترسانند، برخی شما را هیجانزده میکنند، اما برخی از آنها اشکریزان واقعی هستند که اشکهای شما را همچون رودخانه جاری میکنند.
در این مطلب فهرستی از فیلمهایی که بسیار تاثیرگذار و احساسیاند و نمیتوانید با دیدن آنها جلوی اشکهایتان را بگیرید، آورده میشود.
بالا (Up)
«بالا» به عنوان یکی از بهترین و غمانگیزترین فیلمهای انیمیشنی تمام دوران خواهد ماند. این انیمیشن ناراحتکننده محصول ۲۰۰۹ داستان یک مرد سالخورده به نام کارل فردریکسن (ادوارد اسنر) و پسری نه ساله به نام راسل (جردن ناگای) را دنبال میکند. رابطه شگفتانگیز اما نه چندان دوستانه آنها از یک در زدن ساده شروع شد. راسل، یک پسر جوان کنجکاو بیشفعال و شاد در بیابان، در خانه کارل را میزند به این امید که آخرین نشان خود را قبل از تبدیل شدن به یک کاوشگر ارشد بیابان یعنی نشان «کمک به سالمندان» به دست آورد.
اگرچه کارل پیرمردی بدخلق به نظر میرسید که بیشتر عصبانی است، اما شخصیت راسل که پسری شاد و سرخوش است توانست رفتار او را تعدیل کند. عشق بیپایان کارل به همسر درگذشتهاش و خانهای که زمانی با هم در آن زندگی میکردند نشاندهنده وفاداری واقعی اوست، اما همچنین نشان از ناتوانی او در رها کردن دارد. علیرغم اینکه کارل خانه خود را از دست داد، چیزی به مراتب بهتر از خانهاش پیدا کرد و به دست آورد و آن رابطه صمیمانهاش با راسل بود.
اتاق (room)
جای تعجب نیست که «اتاق» در هشتاد و هشتمین دوره جوایز اسکار نامزد بهترین فیلم و بری لارسون برنده جایزه بهترین بازیگر زن شد. داستان فیلم بیشتر در یک سوله کوچک سرپوشیده میگذرد که جوی نیوسوم (بری لارسون) و پسر ۵سالهاش جک (جاکوب ترمبلی) در آن زندگی میکردند. آنها توسط «نیک پیر» (شان بریجرز)، که پدر بیولوژیکی جک و مردی است که جوی را قبل از تولد جک ربوده، اسیر شدهاند.
تنها درک جک از واقعیت اتاق و دنیای بیرونی یک نورگیر کوچک بالای تخت است. از نظر او، دنیای بیرون فقط در تلویزیون وجود دارد. یک روز، جوی از جک میخواهد که خود را مریض نشان دهد تا بتواند فرار کند. جوی جسد مرده جک را در فرش پیچیده به این امید که نیک پیر او را از اتاق بیرون ببرد و بتواند نجات پیدا کند. جک پشت ماشین نیک پیر، برای اولین بار در زندگی خود دنیای بیرون را تجربه میکند. واکنش او به دنیای بیرون شاید ناراحتکنندهترین صحنه در کل فیلم باشد.
گرانبها (Precious)
«گرانبها» سفر یک زن آفریقایی-آمریکایی به نام کلیرس پریشس جونز (گابوری سیدیبه) را دنبال میکند که با چاقی و بیسوادی دست و پنجه نرم میکند و از تجاوز رنج میبرد که منجر به دو بارداری شد. فرزند اول او، مونگو، مبتلا به سندرم داون است و باید توسط مادربزرگش مراقبت شود. خانم ویس (ماریا کری) پس از اطلاع از بارداری دومش، به او توصیه میکند که در مدرسه دیگری تحصیل کند تا شاید بتواند زندگی پریشس را بهتر کند. در آنجا، او احساس میکند که مورد علاقه و حمایت قرار میگیرد.
در آخر فیلم، خانم ویس به او میگوید که پدرش بر اثر ایدز مرده است و بعداً متوجه میشود که او HIV مثبت است. با وجود شدت آسیبهای روحی او، این فیلم با گرفتن دیپلم دبیرستانش به پایان میرسد و نشان میدهد که در تلاش است با یادگیری نحوه صحیح خواندن و نوشتن، زندگی خود را تغییر دهد.
او (Her)
این فیلم رمانتیک علمی-تخیلی محصول ۲۰۱۳ داستان تئودور تومبلی (خواکین فینیکس) را روایت میکند. مردی تنها و افسرده که آرزوی چیزی جز یک همراه را ندارد. او با یک دستیار هوش مصنوعی به نام سامانتا (اسکارلت جوهانسون) که صدای یک زن است، رابطه عاشقانه برقرار میکند. او به عجیب بودن این موقعیت واقف است، با وجود این بیشتر و عمیقتر عاشق او میشود.
تئودور میپرسد که آیا سامانتا به غیر از او با افراد دیگری هم صحبت میکند یا خیر، و وقتی میگوید که با افراد زیادی صحبت میکند و عاشق صدها نفر از آنها شده است تئودور بسیار غمگین میشود. سامانتا به او میگوید که او و هوشهای مصنوعی دیگر به جایی میروند که توضیح آن برای او سخت است. «او» نشان میدهد که چقدر طول میکشد تا انسانها احساس دوستداشته شدن کنند.
باشگاه خریداران دالاس
Dallas Buyers Club یک فیلم درام زندگینامهای محصول ۲۰۱۳ است که بر اساس زندگی ران وودروف (متیو مککانهی) و نبرد او پس از تشخیص بیماری ایدز در دهه ۱۹۸۰ ساخته شده است. وودروف بسیاری از داروهای تاییدنشده را در تلاش برای معالجه خود و سایر افراد مبتلا به ایدز از طریق «باشگاه خریداران دالاس» که فقط برای اعضا تشکیل شده بود، قاچاق کرد و همزمان با سازمان غذا و داروی آمریکا (FDA) مبارزه کرد.
این فیلم مبارزاتی را که بیماران مبتلا به ایدز با آن روبرو بودند و نحوه تلقی جامعه از آنها در دهه ۸۰ را برجسته می کند. متیو مک کانهی مجبور شد برای این نقش ۵۰ پوند وزن کم کند، اما در نهایت این داستان و بازی های جرد لتو بود که تماشای فیلم را بسیار تاثیرگذار کرد.
فهرست شیندلر
فیلم درام تاریخی استیون اسپیلبرگ محصول ۱۹۹۳ بر اساس رمان «کشتی شیندلر» نوشته توماس کنیلی ساخته شده است. این فیلم بر اساس داستان واقعی اسکار شیندلر (لیام نیسون)، یک صنعتگر آلمانی است که با استخدام آنها برای کار در کارخانه هایش، جان حدود ۱۲۰۰ پناهجوی یهودی لهستانی را از هولوکاست نجات داد.
این فیلم شرایط و رفتارهای هولناکی را که یهودیان در آن دوره با آن مواجه بودند نشان می داد. فرمانده اردوگاه کار اجباری کراکوف-پلاسزو، آمون گوث (رالف فاینس)، به طور تصادفی به زندانیان از بالکن دارایی خود شلیک می کرد و باعث می شد مردم در ترس دائمی زندگی کنند. این فیلم به طور کامل سیاه و سفید فیلمبرداری شده است، به جز کت قرمز یک دختربچه که نشان دهنده بی گناهی و مرگ بسیاری از مردم بی گناه در آن دوران است.
مرثیهای برای یک رویا
Requiem for a Dream داستان چهار شخصیت معتاد به مواد مخدر را دنبال می کند؛ الن برستین، جرد لتو، جنیفر کانلی و مارلون وینز. اعتیاد آنها درک تحریفشده آنها از جهان و خودشان را به تصویر می کشد. با جلو رفتن داستان فیلم، میبینیم که وضع هر شخصیت بدتر و توهمآلودتر و در آخر منجر به فجایع دردناکی میشود.
این فیلم نشان میدهد که اعتیاد به مواد مخدر میتواند فاجعههایی در زندگی انسان ایجاد کند. این بدون شک یکی از غمانگیزترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است. تمام اجزای داستان، از جمله فیلمبرداری، و بازی بازیگران، تاریکی و واقعیتهای غمانگیز کسانی را که با اعتیاد به مواد مخدر دست و پنجه نرم میکنند، نشان میدهد.
پسری با پیژامه راهراه (The Boy in the Striped Pajamas)
«پسری با پیژامه راه راه» برگرفته از کتاب جان بوین در سال ۲۰۰۶ با همین نام، داستانی غمانگیز درباره وحشت هولوکاست و دوستی ممنوع بین دو پسر هشت ساله در آلمان نازی در جنگ جهانی دوم است. برونو (آسا باترفیلد)، پسر یک افسر اس اس، به بخش روستایی لهستان نقل مکان کرد. خانه او در آنجا یک «باغ پشتی» دارد که در واقع یک اردوگاه کار اجباری است.
تنهایی برونو او را به کاوش در باغ پشتی سوق داد که در آنجا با شموئل (جک اسکنلون) ملاقات می کند. حصار سیم خاردار اطراف اردوگاه کار اجباری که خانه برونو و اردوگاه را از هم جدا می کند، آنها را از برقراری دوستی کودکانه پاکی که هیچ مرزی نمیشناسد باز نمیدارد. و همانطور که از عنوان فیلم پیداست، برونو فکر میکند که شموئل پسری است که لباس خواب پوشیده است و در واقع یک زندانی نیست. اوج غمانگیزی در پایان آن است،آنجا که برونو متوجه گم شدن شموئل میشود و دنبال او به سمت یک اتاق گاز میرود و در نهایت آنجا شموئل را پیدا میکند. درنهایت فیلم با مرگ هر دوی آنها پایان خواهد یافت.