منظر نخست توجه به قالب و زبان (با مسامحه در تعبیر پوسته) شعر است و منظر دوم که اتفاقا از تعمق در همین منظر فرا دید میآید، هستی شناسی و نگرش سید ضیاقاسمی به انسان است. توجه و دقت همزمان به هر دوی این رویکردها میتواند، پنجرههای دلگشایی به جهان شاعرانه سید ضیا بگشاید. باغهای معلق انگور، گزیدهای است از چندین سال شاعری سیدضیا؛ به همین دلیل، برای جستوجو و تماشای قیافه شعر و اندیشه شاعرش، آیینهای مناسب بهنظر میرسد. اتفاقا نام این مجموعه نیز تاییدی است برای آنچه عرض خواهد شد. این مجموعه از سری شعر امروز ایران به همت انتشارات سوره مهر به تازگی به بازار عرضه شده است.
از نظر قالب،قاسمی در قالبهای متنوعی سخن گفته و بت عیار معنا را هر لحظه به شکلی، در برابر دیدگان مخاطب آراسته است؛ 20 غزل، یک شعر نیمایی، 15 شعر سپید و 2 رباعی ؛ سید ضیا در شعرهایش نشان داده است که با وجود اعتقاد به بوطیقای نیما و دستاوردهای شعر پس از نیما، هرگز نباید بهصورت افراطی، امکانات ادب کلاسیک و قالبها و دستاوردهای صدها سال شعر و اندیشه فارسی را ندیده گرفت و به قولی، چشم به گنجینههای دُرّ دری بست.
هماره اعتدال، منطقیترین موضع در مواجهه با هر پدیده نویی است. این مشرب، صحیحترین و سلیمترین شیوه برخورد با نوآوریهای حادث شده در عرصه شعر فارسی است که متأسفانه برخی ذوقزدگان و نوبالغان عرصه شعر، همه امکانات معظم شعر کلاسیک فارسی را ندیده میگیرند و میخواهند بهخودی خود، ناگهان و بیخودی، فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند! اما تقریبا و یا به تحقیق، اغلب این جریانهای مدعی، از عربده مانیفستهای رنگ و وارنگ فراتر نرفتهاند و هیچ اتفاقی نیفتاده است.به قول دکتر قیصر امین پور- شاعر شهیر معاصر- نوآوری یک سنت الهی است؛ به همین دلیل در دل سنت و با ابتنا و اتکا بهخود سنت پدید میآید و رخ مینماید.
وقتی به قالبهای شعر سیدضیا قاسمی نگاه میکنیم، میبینیم که قالبهای کلاسیک، بیشینه قالبهای شعر او را تشکیل میدهد؛ هر چند از نظر حجمی، حجم شعرهای آزاد او بسیار بیشتر است. همین توجه ساده نشان میدهد، که قاسمی از کجا آغاز کرده است و به کجا میرود.
به تعبیری سادهتر و عامیانهتر، شعر سید ضیا قاسمی در باغهای معلق انگور، شعری پدرو مادر دار است و در خانه و برخوان شعر با برکت فارسی بالیده است و برآمده است. همین دوگونگی در قالبها، در هستی شناسی شعر او نیز رخ نمون میشود. مسائل و موضوعات شعر سیدضیا به دو جهان ارجاع دارند؛ گذشته و حال. در شعرهایی که به گذشته میپردازند، او از یک شرق بزرگ زیبا حرف میزند؛ شرقی که مشخصهها و نمادهای گوناگونش، قیافه باشکوه معشوق سیدضیاقاسمی را میسازند. جالب است که در زمانه رواج نظریههای جدید و زمینی شدن عشق و زمینی شدن چهره معشوق، معشوق در شعر سیدضیا قاسمی، کاملا تجسمی فرهنگی مییابد و با نمادهایی از شرق با شکوه و افسانهای ترسیم میشود:
لبانت قند مصری، گونههایت سیب لبنان را
روایت میکند چشمانت آهوی خراسان را
چهره این معشوق به بهترین صورت در غزل نخست کتاب با نمادهایی از این دست ترسیم شده است: تاکهای مست پروان، بازار کابل، لعل بدخشان، یاقوت یمن، مشک ختن و ماه بخارا. چنین معشوقی تشخصی تاریخی- فرهنگی دارد:
تو را از روزگار باستان دیوانهام بنگر
جهانی را که هر جا از جنون من نشان دارد
در نیمه دیگر شعرهای باغهای معلق انگور، شاعر به مسائل و موضوعات زندگی جدید میپردازد و بهویژه وضعیت امروز افغانی و افغانستان. اغلب شعرهای این نیمه تلخ است و در آن از معلولیت و کوری، انفجار و کشتار، سخن به میان میآید. اما سیدضیا ناگزیر است و در عین شیفتگی به آن حقیقت شگفت، این واقعیت دردناک را هم میبیند، چرا که او به بوم و زادگاه خود متعهد است. او حتی وقتی میخواهد این واقعیت را ندیده بگیرد، آن را نمایش میدهد:
خوشا به حال گنجشکان
که میتوانند بر سیمهای خاردار
بنشینند و آواز بخوانند
خوشا به حال آفتاب و نسیم
که در فرودگاهها از آنها اثر انگشت نمیخواهند.
و یا در شعر مکالمه با کلمات، شاعر با خود و کلمات خود و در واقع با وضعیت امروز انسان افغانستانی درگیر میشود و البته این درگیری بسیار آهسته و رنجورانه است. شاعر وضعیت بغرنج انسان امروز افغانی را به کلماتش یادآور میشود اما کلمات او به زندگی رای میدهند و میخواهند با وجود همه این مصایب زندگی کنند.
کلمات من!
بگذارید!
من به آوازهای غمگین عادت کردهام
بیستوسه سال است با مرگ قدم زدهام
بیست و سه سال است
از میلههای کلاشینکف
آب و نانم دادهاند.
شعرهایم همیشه با یک انفجار شروع شده است
و در همان آغاز، ماههایم تکهتکه شدهاند...
آهستهتر بخوانید
آهستهتر پا بکوبید
کلمات من!
کلمات گفتند: نه!
میخواهیم زندگی کنیم
و پایکوبان از لبانم گریختند.
آن دوگانگی و دو گونگی جهان سیدضیا قاسمی در باغهای معلق انگور، به خوبی در این شعر چهره مینماید؛ گویی این خود سیدضیا است که با وجود ناگزیریاش از رنجهای امروز افغانستان، میخواهد زندگی کند و البته این رنجها را نادیده نمیگیرد و از آن سخن میگوید، اما به دامان آن معشوق فرهنگی و آن شرق زیبای افسانهای پناه میبرد تا زنده بماند و بتواند همین رنجها را متحمل شود. در همان غزل نخست کتاب میبینیم که او از تاکهای مست پروان، به نیکی یاد میکند اما نمیخواهد بودای ویران را به یاد آورد؛ او میخواهد زندگی کند و این زندگی با تکیه بر آنچه هست، ممکن خواهد شد، نه با تکیه و تأسف بر آنچه ویران شده است.
جالب است که این دو جنس محتوا، بین فضاهای شکلی کلاسیک و مدرن تقسیم شدهاند و او گاهی در فضاهای مدرن شعرش، عاشقی از شرق اسطورهای و راز آمیز است و گاهی در فضای کلاسیک و نیز تلخیاش هم، در هر دو فضا نمود دارد. بهنظرمیرسد از نظر موقعیت ذهنی شاعر، موفقترین شعر او سفرنامه همسفر ماه است که او با بازگشت به افغانستان شکسته و تلخ، همان معشوق زیبا را در این اندام نحیف و دردمند بازمییابد و به همین خاطر است که محکم حرف میزند.
تو نه ماه تهرانی
نه ماه لندن
نه ماه صحاری اعراب
تو ماه کابلی
که با زیبایی افسانه گونت
پشت کلکین نشستهای
و با من چای سبز مینوشی
در سرزمینهای ما مردم، معمولا مرغ همسایه غاز است و ماه برایمان معمولا ماه پاریس است و یا حداقل ماه صحاری اعراب! ( اینکه چرا مرغ همسایه غاز است، تحلیل تئوریکی هم دارد و آن منابع مالی فراوان غرب است که با وفور تولیدات صنعتی و فرهنگی، خیال ما را میسازند. مثلا تا بگویند خوشگل، قیافه فلان هنرپیشه هالیوود به ذهنمان میآید و تا بگویند خوش تیپ...) سیدضیا اما به داشتههای خود میبالد و تسلیم این طبق معمول و عادت نیست و سرمست است از اینکه با ماه کابل نشسته و چای سبز مینوشد؛ ماهی که مدتی اجازه زیبا شدن نداشته است:
گیسوانت
افشان
افشان
افشان
از کوه آسمایی
تا میدان هوایی
نقره بر خاک ریخته است
تو ماه کابلی
که حالا برقع از سر برداشتهای
و بیهیچ هراسی از شکنجه شدن
با من حرف میزنی
نگاه بومی، زبان و هستیشناسی بومی، کم متاعی نیست. متاعی که در دوران اوج غربزدگی روشنفکری ایران، بزرگی مثل جلال آل احمد، به نسلی از نویسندگان و شاعران ایرانی هدیه داد. چنین تجربهای در سیر شعر سیدضیا از اینرو بسیار گرانقدر و ارجمند، بهنظر میرسد. البته در چند مورد از شعرهای این دفتر نیز ضعفهایی وجود دارد که نظر به اینکه این مجموعه، نمایه چندین سال تجربه شاعر است از بیان این موارد باید گذشت؛ چرا که مهمترین متاع و سوغات سیدضیا قاسمی برای شعر امروز افغانستان و ایران، همین اعتدال و سلامت زبانی و نیز همین منظر هستیشناسی است.