انسان از زندگی اجتماعی ناگزیر است. زندگی اجتماعی عملا میدان درگیری انسانها به خاطر تمایل به بهرهکشی از یکدیگر است. از دیرباز حاکمیت و قدرت سیاسی را درمان و چاره این درد و گرفتاری اجتماعی دانستهاند. اما خود حاکمیت و قدرت در زندگی اجتماعی بشر بیش از هر چیز دیگر بلای جان انسانها بوده است. قدرت و حاکمیت نهتنها دارایی و کسب و کار و جان مردم را در اختیار گرفته است بلکه حتی ذهن و باور مردم را به خدمت خود درآورده است. از دوران باستان همه حکومتها به نمایندگی خدا بر مردم مسلط شدهاند.
تجدد غرب که رفع مشکلات انسانها را هدف گرفته بود با تمام توان در فکر مشکل قدرت بود اما هنوز هم مشکل قدرت چنان که باید و شاید حل نشده است. به قول چرچیل، سیاستمدار معروف انگلیس، دمکراسی معیوبترین شکل حاکمیت است اما ما ناچاریم آن را انتخاب کنیم زیرا از اقسام دیگر حکومت بهتر است!
بعثت انبیاد(ع) برای این بود که انسان از این واقعه خطرناک نجات پیدا کند و قید و بند سلطه انسان بر انسان از حیات اجتماعی بشر برداشته شود. تاریخ بشر سراپا درگیری موسی و فرعون و ابراهیم و نمرود است.
اسلام هم هدف اصلیاش این بود که زندگی در فضای بعثت و نبوت را از زندگی در سلطه پادشاهان جدا سازد. نبیاکرم(ص) از هرگونه امتیاز و تشریفات پرهیز میکرد و لحظهای از زندگی بردهوار غفلت نمیکرد تا نشان دهد که او پیامبر است نه شاه!
اما آن حضرت میدانست که تا انسان باشد، سلطه و تجاوز در کار خواهد بود. او آمده بود تا کسری و قیصر نباشد اما کسری و قیصر، جریانی است که در همیشه تاریخ امکان ظهور دارد؛ بنابراین او میدانست که مبارزه با این جریان باید همیشگی باشد.
انسان موجودی است مکلف و مبتلا؛ یعنی همیشه میتواند بر سر دوراهی باشد و همیشه میتواند راه خود را خودش انتخاب کند. او میتواند با تقوا و آگاهی به راه راست برود و نیز میتواند تحت تاثیر هویوهوس، راه باطل را در پیش گیرد.
انگیزه و دلیل بعثتهای پیاپی در تاریخ زندگی بشر همین بود؛ یعنی با بعثت یک پیامبر کار تمام نمیشد؛ دوباره بشر به بیراهه میرفت و گرفتار ستم و تبعیض میشد و لذا باز هم نیازمند بعثت جدید میشد.
اما پس از ختم نبوت مشکل همیشگی انسان باید با حمایت و هدایت امام چاره شود. امام کسی است که تحریف و انحراف را تحمل نمیکند و با سلطه و ستم مبارزه میکند.
پس از فتح مکه که هیچ مشکل و خطری برای مسلمانان در کار نبود، پیامبر ما برخلاف مهاجر و انصار از اندوه بزرگی رنج میبرد. این اندوه بزرگ برای بیشتر یاران او ناشناخته بود و گاهی این اندوه بزرگ را با مسائل بسیار جزئی توجیه میکردند؛ مثلا میگفتند که همسران آن حضرت با او نمیسازند و ناراحتش میکنند اما در حقیقت نگرانی پیامبر خاتم از امکان بازگشت به شرایط جاهلیت بود؛ نگرانی آن حضرت از آن بود که میدید عدهای از همان آغاز، ایمان خود را ابزار زندگی قرار دادهاند؛ شهادتین نگفتهاند که از کفر به ایمان وارد شوند بلکه شهادتین گفتهاند تا بتوانند به زندگی شیطانی خود ادامه داده و از هر فرصتی برای بازگشت به صحنه و مبارزه با اسلام بهره جویند.
این نگرانیها در خوابی چنین چهره نمود که حضرت با چشم خود میدید که میمونها بر منبر او در جستوخیزند! در اثر همین نگرانیها بود که پیامبر ما بارزترین نشانه چهرهاش را که لبخند بود از دست داد!
رسول خدا تا آنجا که اجازه داشت برای این خطر چارهاندیشی کرد اما این چارهاندیشی حدی داشت زیرا خود این جریان برای مسلمانان امتحان بزرگی بود. اگر دقت کنیم عملا میبینیم که پیامبر ما چاره این خطر را در دست اهل بیت خود میدید و لذا میبینیم که در 3مرحله بسیار حساس دست در دست علی(ع) نهاد. این 3مرحله عبارت بودند از:
یکی آنجا که فرمان یافت تا خویشاوندان خود را به دین دعوت کند. در جلسه خویشاوندانش ضمن اعلام بعثت خود، چنین گفت که چه کسی از شما ایمان میآورد و از من حمایت میکند و بعد از من هم به عنوان وصی و جانشین من بر جایم مینشیند؟ این وعده جانشینی را هر قوم و قبیلهای به پیامبر اسلام پیشنهاد میکردند، حضرت نمیپذیرفت و میگفت خلافت مال من نیست تا برای کسی ارث بگذارم؛ خلافت از آن خداست اما در جلسه خویشاوندانش بدون اینکه آنان چنین شرطی را مطرح کنند، حضرت خودش گفت که هر که امروز ایمان بیاورد جانشین من خواهد بود!
از خویشاوندان آن حضرت، کسی جز علی(ع) به این دعوت پاسخ مثبت نداد. این علی بود که با سن و سال کم خود از جای برخاست و گفت من به تو ایمان میآورم و در راه دین تو به جهاد و مبارزه میپردازم و خویشاوندان حضرت با خنده و مسخره، همگی جلسه را ترک گفتند.
دوم، پس از هجرت به مدینه بود؛ در نخستین روزهای تاسیس نظام اسلامی و در جریان آیین برادری مسلمانان با یکدیگر. در اینجا نیز پیامبر اسلام دست علی را در دست گرفت و او را به عنوان برادر خود برگزید.
سومین جریان، در غدیر خم بود که علی را به عنوان مولای مسلمانان معرفی کرد.
توجه پیامبر اسلام به علی به عنوان کسی که شایستگی منصب امامت را دارد نشان آن است که امامت در بقای اسلام و در دفع و رفع نگرانیها و توطئهها نقش اساسی دارد؛ یعنی اگر امامت نباشد، اسلام نمیماند.
ما عملا هم در تاریخ اسلام دیدیم، امامت در 3 چهره در همان مراحل آغازین حضور یافت. یکی در مقابل معاویه که یک کودتای خزنده بود علیه اسلام.
علی(ع) وقتی به خلافت انتخاب شد با هیچ شرایطی همکاری با معاویه را نپذیرفت، برای اینکه معاویه را عامل اصلی تلاش برای تحریف اسلام میدانست اما به هر حال علی(ع) در برابر آن توطئهها آسیب زیادی هم دید و به مظلومیتی توصیف نشدنی دچار شد. او میگفت من از آغاز مظلوم بودم، عقیل چشمش درد میکرد اما نخست به چشم من دارو میریختند تا عقیل را راضی کنند تا به چشم او هم دارو بریزند. من باید با چشم سالم آزار آن دارو را تحمل میکردم و صدایم درنمیآمد. علی یک عمر اینگونه گذرانید، درد کشید و دم نزد. علی رنج کشید و معاویه به قدرت رسید و این برای علی مظلومیت بزرگی بود که نهتنها با معاویه همسنگش بدانند بلکه سرانجام کار به پیروزی معاویه هم بکشد.
بدینسان با شکست علی و با به قدرت رسیدن معاویه، مدینه به فراموشی سپرده شد و دمشق آباد شد. در فضیلت دمشق حدیثها ساختند چنان که در سرزنش کوفه و عراق هم حدیثهای زیادی ساختند. اینک معاویه در احاطه 10هزار چشمی که روزی پیامبر را میدیدند، قرار داشت. من خود وقتی در دمشق بودم عملا میدیدم که انگار پیامبر ما در دمشق زندگی کرده است نه در مدینه زیرا حتی قبر بلال هم در دمشق است!
معاویه موقعیت خود را با حضور همین اصحاب، محدثان، مفسران و راویان تثبیت کرد اما سرانجام با ولیعهد کردن یزید عملا خود را با خطر بدبینی مسلمانان روبهرو ساخت. شمشیر تیز معاویه متوجه مومنان و پرهیزگاران شد تا در برابر این حادثه شوم دم نزنند. با سکوت مسلمانان در مقابل یزید به راستی فاتحه اسلام خوانده میشد. اینجاست که امامت پا در میان میگذارد و عاشورا را به وجود میآورد عاشورا اذانی بود که توحید را و رسالت محمد را از نو به گوش جهانیان نداد داد. عاشورا اعلام بطلان حاکمیت بنیامیه بود.
پس از جریان کربلا حاکمیت بنیامیه ثبات خود را از دست داد. امامت، از این شرایط متزلزل برای احیای معارف اسلام بهره گرفت. امام باقر(ع) و صادق(ع)، در این راه تا آنجا که امکان داشت پیش رفتند.
اما باز هم شرایط روزبهروز بدتر میشد که هرگونه فرصت را از دست امامان گرفت. در این مرحله، تنها یک راه باقی ماند و آن اینکه امام با غیبت خود اعلام کند که جهان و جامعه از صلاحیت لازم برخودار نیست و ما هنوز هم در چنین شرایطی زندگی میکنیم. غیبت امام اعلام رسمی عدم صلاحیت جامعه است؛ جامعهای که 313نفر انسان شایسته ندارد تا امام به غیبت خود پایان بخشد. برای یک شیعه که اهل اندیشه باشد واقعا شرمآور است که او باشد و امامش در میان مردم نباشد. ما باید به جای درخواست حضور از آن حضرت به انتقاد از خودمان بپردازیم و به اصلاح خود بکوشیم.
از اینجاست که ما میتوانیم فلسفه عاشورا را دریابیم. عاشورا یعنی ایستادگی در مقابل انحراف و تحریف. عاشورا را نباید به یک مراسم خشک تبدیل کرد که در آن مراسم حتی افراد بدتر از یزید شرکت داشته باشند و همه با هم در عین رفتار یزیدی بر عطش اباعبدالله گریه کنند.
دوستان عزیز! من و شما ادعای تشیع داریم اما بیایید وضعیت خودمان را نسبت به تشیع و عاشورا بسنجیم و اگر تشخیص دادیم که عاشورا را درک نمیکنیم، مطلب را بگوییم و پنهان نکنیم. در معارف ما نکته بسیار جالبی هست، همان نکته که مرحوم شیخ طوسی مطرح میکند و آن اینکه اگر اجماعی به ناحق اتفاق بیفتد دست لطف خدا با ندای مخالفی آن اجماع را برهم میزند. ما نیز باید در عرف و عادت جامعهمان نگاهی علمی و دقیق داشته باشیم و اگر خلافی دیدیم یا با برداشتی ضعیف و ناکارآمد روبهرو شدیم باید بگوییم و تذکر بدهیم و بدانیم که این تذکر ما شاید صدای لطف و عنایت خدا باشد.
اکنون باید ببینیم که در عصر جهانیشدن، پیام عاشورا را چگونه به جهانیان برسانیم؟ آیا همین رفتار عادی که در پیش گرفتهایم برای رساندن پیام عاشورا کافی است؟ آیا امامحسین(ع) را که شهید راه مبارزه با گناه است پناه گناهکاران بدانیم، درست است؟
بیایید عاشورا را به زندگی سیاسی و اجتماعی شیعه وارد کنیم! عاشورا را پشتوانه عدالت و توحید قرار دهیم! عاشورا درس همیشگی مبارزه با هوا و هوسهاست. عاشورا باید نهتنها سیره امام بلکه زندگی یزیدی را برای ما روشن سازد تا مبادا در حالی که نام امام بر لب داریم، زندگی یزیدی داشته باشیم. ما باید پیامی برای دنیای امروز داشته باشیم؛ پیامی به عظمت مظلومیت آن حضرت؛ پیامی با شکوه و عظمت ایستادگی زینب(س).
آری! عاشورا یک جریان است، یک جریان انسانی است، یک جریان همیشگی است. عاشورا یک حادثه تاریخی نیست بلکه درگیری همیشگی میان خداپرستان و هواپرستان است. با این جریان زنده و همیشگی، تاریخ را به قصه تبدیل نکنیم. قصه کردن قضیه ارزش عملی آن را از بین میبرد. به این میماند که ما مشغول ظلم و ستم باشیم و در عین حال از یک حادثه ظلم و ستم در دورانهای گذشته قصهای بخوانیم. عاشورا یک جریان زنده است، عاشورا نقشی از امامت است.
ما باید از این جریان در جهت توجه به امامت و مبارزه با تحریف و انحراف بهره بگیریم. بهرهگیری از هر منبعی بستگی دارد به روش و توان بهرهگیران. زمانی انسانها از طبیعت همینقدر بهره گرفته بودند که حیوان وحشی را اهلی کنند اما اکنون از همین طبیعت هزاران گونه بهرهبرداری میکنند که هواپیما و ماهواره یکی از آنهاست.
عاشورا نیز یک منبع است؛ بهرهبرداری ما از این منبع به توان و روش ما بستگی دارد اگر ما توان کمتری داشته باشیم و از روش درست بهره نگیریم از عاشورا چیزی بهدستمان نمیآید.
اسلام یک خیمه است و امامت ستون آن است، ما باید این ستون را بشناسیم و اهمیت آن را دریابیم.
ما در عصری زندگی میکنیم که مردم آن در جستوجوی حقیقت هستند. غرب امروز دشمن خدا و حقیقت نیست اما خدا و حقیقت را گم کرده است. غرب با یک دین منسوخ و تحریفشده روبهرو بود، غرب آنقدر آگاهی داشت که به نادرستی این دیانت پی ببرد و زندگی سیاسی خود را از چنگال متولیان خرافی و قدرتطلب این دین برهاند.
غرب دشمن معنویت نیست. الحاد غرب یعنی پشتکردن به خرافه؛ بنابراین جهان متمدن منتظر پیام اسلام است؛ پیام امامت، پیام عاشورا. این ستم بزرگی است بر اسلام که آن را با حرکات نسنجیده القاعده بشناسند یا با حرکتهای ضعیف و آیینی برخی مسلمانان. در عصر جهانیشدن، جهان ما نیازمند یک جهانبینی درست و عقلانی است. بیایید زینب روزگار خود باشیم و کاری کنیم که آنان ما را بشناسند، اسلام ما را و محمد(ص) ما را بشناسند.
نسان غربی بر آن میکوشد که اصالت و اعتبار خود را که به دست کلیسائیان غارت شده بود بهدستآورد. او بهدنبال معنویتی است که بهاعتبار او آسیب نزند و اسلام همین معنویت است. ما نباید در معرفی اسلام بهجهان امروز ضعیف حرکت کنیم یا از روشهای ضعیف بهرهبرداری کنیم. ما نباید مانند آن درویش سادهدل به تقلید از صوفیان خانقاه که خر او را فروخته بودند فریاد «خر برفت و خر برفت» سر بدهیم.
به جای آنکه حتی دلسوزتر از کلیسائیان بر الحاد غرب گریه کنیم بیایید اسلام را به آن ملحدان معرفی کنیم؛ آنان بهدنبال عقلند و عقلانیت؛ بیایید اسلام را معرفی کنیم که اساسش عقل است و عقلانیت.
اگر در غرب، انسان در جای خدا مینشیند بهخاطر آن است که عمری کلیسا به نام خدا در جای انسان نشسته بود. بیایید اسلام را معرفی کنیم که نخست برای انسان جا باز میکند، آنگاه خدا را مطرح میکند.
زلال عاشورا، جاری همیشگی تاریخ است. عاشورا درس ایستادگی است. عاشورای حسین(ع) تکرار درس محمد(ص) است که اگر ماه را در دست چپم و خورشید را در دست راستم بگذارید راه حق را رها نمیکنم. آری! حقیقت را به هیچ بهایی نباید فروخت؛ نه به بهای مال و نه به بهای جاه و حتی نه به بهای جان. بیایید عاشورا را مدیریت کنیم؛ بیایید درباره عاشورا پژوهشی جدی داشته باشیم و مطمئن باشیم که وعده خداوند همین است که اهل جهاد و مبارزه را در سایه حمایت و عنایت خود قرار خواهد داد!
کشتن امامحسین و اسیرکردن زن و فرزند او و یارانش اصراری بود بر اینکه اینان کافرند و کاری که یزیدیان میکنند جهاد است؛ آیا ستمی سنگینتر از این قابل تصور است؟ و آیا پیامبر اکرم(ص) میتوانست با تصور چنین روزهایی رسالت، به انجام رساند! آری! امامحسین و عاشورا ذخیره پیامبر بود برای حل این مشکل که اسلام و قرآن ابزار دست قدرتطلبان و هواپرستان قرار نگیرد. عاشورا چاره نگرانیهای محمد(ص) بود. آری!
حسین روح محمد(ص) بود و عاشورا پیروزی حق بر باطل و ایستادگی خداپرستان در برابر هواپرستان و اگر گستاخی نباشد عاشورا با همه اندوهی که دارد لبخند پیروزی بود بر لبهای اسلام؛ بر لبهای پیامبر در برابر شکست نفاق و شرک. ای کاش در این عاشورای همیشگی ما نیز همیشه عاشورایی باشیم و در رکاب حسین(ع) و در کنار زینب حسین.