زهیر توکلی: پیش از هر سخنی می‌توانم ‌این سوال را از خود بپرسم که چرا عنوان شعر دینی را انتخاب کردم؟

و چرا از اصطلاح رایج «شعرآیینی» استفاده نکردم؟‌ بی‌پرده باید گفت که عنوان شعر آیینی عنوانی مجعول و برساخته است. ابتدا مقصودم را در این گفتار از «شعر دینی» با تعیین مصداق بحث، روشن کنم. ما می‌خواهیم درباره شعر‌هایی که در مدح و منقبت پیشوایان تشیع یعنی چهارده معصوم(ع) یا در سوگ آن بزرگواران سروده می‌شود، سخن بگوییم و در ‌این گفتار، مقصودمان از شعر مذهبی، ‌این دسته از شعر‌هاست. معنی اصطلاح شعر آیینی در نخستین تبادر به ذهن ‌اینگونه می‌نماید: شعری کاربردی که برای استفاده در آیین‌های عزاداری یا شادی اهل‌بیت(ع) سروده می‌شود.

با ‌این تفسیر از عنوان شعرآیینی، تمام شعر‌های دینی که در کتاب‌های شعر می‌خوانیم و مخاطب فرهیخته و کتابخوان (مخاطب خاص) را مد نظر قرار داده و اصولا قابل دکلمه‌ یا اجرای موسیقایی در هیأت‌ها و مجالس نیست، از دایره بحث خارج می‌شود و تمام شعر‌هایی که عنوان نوحه‌، مرثیه‌ یا مولودی دارند و احیانا از جنس ترانه و تصنیف هستند نه شعر، داخل در ‌این تعریف خواهند بود.

 مشکل دیگر ‌این است که وقتی کلمه آیین را به کار می‌بریم، غافل از بار معنایی‌ این کلمه در دانش مردم‌شناسی و اسطوره‌شناسی هستیم؛ اگر کلمه‌ آیین را به آن معنا به کار ببریم، اصلا معلوم نیست که شکل‌های متفاوت مراسم اهل‌بیت(ع) از نظر علم مردم شناسی یا اسطوره‌شناسی، آیین تلقی شوند و شاید دست بالا با تأویل‌ها و توسعاتی، برخی از مراسم مثل تعزیه را بشود آیین-  به مفهوم علمی-‌آن دانست.

از طرف دیگر، عزاداری برای امام حسین(ع) و اصولا تمام مجالس و مراسم اهل‌بیت(ع) ، دینی هستند نه اسطوره‌ای.

وقتی اصطلاح آیین را برای شعر دینی به کار می‌بریم، علاوه بر‌اینکه این  اصطلاح را از دانش
« جامعه شناسی»  به وام گرفته‌ایم که نیازی به‌ این کار نیست، بر جنبه سنتی مراسم اهل‌بیت (ع) ، به‌خصوص عاشورا بیشتر تأکید کرده‌ایم. ‌این هم مشکل دیگری است. جریانی که روی‌ اینگونه از شعر متمرکز شده‌اند و ‌این اصطلاح را برای آن استخدام کرده‌اند ، به‌شدت در پی «خرافه‌زدایی»  و «تحریف زدایی»  از شعر دینی و نیز هدفمند، اندیشه‌مند و وظیفه‌مند کردن آن هستند.

 از همه ‌این مشکل‌ها مهمتر، همان نکته اول است که گفتیم؛ آیین، اصطلاحی است محدود به مجالس و مراسم اهل‌بیت(ع) و در نتیجه شعر آیینی هم محدود به شعر‌هایی می‌شود که به درد مجالس و مراسم بخورند، در حالی‌که واضعان ‌این اصطلاح، آن را جایگزین «شعر دینی»  یا « شعر مذهبی»  کرده‌اند و از آن، تمام شعر‌های دینی اعم از شعر‌های مجلسی و هیأتی یا شعر‌های مکتوب و فرهیخته را اراده می‌کنند.

شعر خودآیین است

شعر یک شکل است؛ همان طور که آیین یک شکل است. ‌این شکل که نامش را شعر گذاشته‌ایم، اگر به یگانگی با محتوا و مخاطب برسد، خود به یک آیین مبدل می‌شود. در تاریخ شعر مذهبی چنین شعری را دیده‌ایم: ترکیب بند محتشم کاشانی.

اگر از سروده شدن ترکیب بند از ابتدای تاریخ شعر فارسی تا عصر محتشم کاشانی ، بسامد بگیریم و سپس از محتشم به بعد، ‌این بسامد را بسنجیم ، خواهیم دید که از محتشم به بعد پدیده‌ای به عنوان ترکیب بند عاشورایی ، آن قدر پربسامد است که می‌شود گفت سرودن ترکیب بند- مرثیه برای امام حسین از محتشم به بعد، تبدیل به‌گونه‌ای «آیین»  عزاداری نزد شاعران شده است. می‌بینیم که‌اینجا شعر، آیین درست کرده است.مثال دیگر، یغمای جندقی است. اگرچه پیش از یغما، سلیمان صباحی بیدگلی، نوحه سروده بود اما او، نوحه را تثبیت کرد، چنان که بخش مستقلی از دیوان او به نوحه اختصاص دارد:

می‌رسد خشک لب از شط فرات اکبر من
نوجوان اکبر من
سیلانی بکن ‌ای چشمه چشم تر من
نوجوان اکبر من

برخی از نوحه‌های او مثل همین نوحه که مطلعش را آوردیم، نمونه‌هایی مثال‌زدنی از «سهل و ممتنع»  هستند.‌اینجا هم می‌بینیم که شاعر، یک‌آیین را ‌ایجاد کرده است و نوحه سرایی که اکنون یکی از ارکان عزاداری است از خلاقیت یک شاعر شروع شده است.
بنابراین، اصطلاح شعرآیینی، از‌این نظر هم، نوعی پایین آوردن شأن شعر در میان عناصر آیین‌های عزاداری است.

نقدی بر یک حکم: آیا شعر دینی محال است؟
یکی از چالش‌هایی که در نقد شعر دینی با آن روبه‌روییم، ‌این است که‌این نوع از شعر، چقدر با نقد مدرن سازگار است. در نقد ادبی به‌خصوص در یکی دو دهه اخیر تلاش‌های بسیاری برای نقد شعر دینی شده است.‌ این تلاش‌ها بیشتر معطوف به وجوه فنی و زیبا شناختی‌ این شعر‌ها بوده است. در مقابل یک نظر وجود دارد که شعر دینی را خالی از تجربه‌مندی شخصی و در نتیجه فاقد وجه انسانی شعر یعنی خلجان تردید و اضطراب می‌داند که از لوازم شعر مدرن است.

 ادعا‌ این است که شعر دینی از آنجا که برخاسته از دین است، مثل خود دین، مسئله حل نشده ندارد. در دین  همه چیز را از یک مبدأ قدسی فرامی‌گیریم و به آنچه از مبدأ قدسی می‌رسد، راضی و تسلیم خواهیم شد. در شعر دینی هم موضوع شعر، یک موضوع مطلق و قدسی است و مواجهه شاعر با آن، یک مواجهه یکطرفه و از پیش تعیین شده است؛ در نتیجه، آن سیر شخصی و دگر دیسی روحی که شاعر به مثابه یک پدیده انسانی باید حامل و راوی آن باشد، در ‌اینجا مفقود است؛ پس شعر دینی، هیچ گاه شعر از کار در نخواهد آمد.(1)

دو پاسخ به ‌این ادعا می‌شود داد. اولین پاسخ آن است که‌ این استدلال، حاوی یک مغلطه است. بین دین و پیرو دین باید تفاوت گذاشت.

دین به مفهوم آنچه نزد صاحب دین یعنی رسول خدا(ص) و جانشینان بزرگوار او است، هیچ مسئله حل ناشده‌ای ندارد؛ دین در موقعیتی بر آن ذوات مقدس نازل شده که با خداوند به یگانگی رسیده‌اند و لاجرم، در آن موضع پرسشی باقی نمی‌ماند. اما‌ این سیر که آنها را به آنجا رسانده، برای هر انسان دین مداری قابل تصور است و جز معدودی از اولیای کامل، هیچ کس ‌این مسیر را به انتها نرسانده است؛ پس انسان دینی تا وقتی که به آن نقطه نهایی نرسیده باشد، همواره در یک رفت و برگشت و یک دیالوگ دائمی‌ بین خود و دین خواهد بود و‌ این، حتی در آثار عارفان بزرگ ما مثل مثنوی مولوی یا غزلیات دیوان کبیر مشهود است. به بیان شاعرانه، همیشه فاصله‌ای هست وتا آن فاصله پر نشود، سوال باقی است.

اما پاسخ دوم، به تعریف شعر دینی بر می‌گردد و نسبت آن با تعریف شعر. در تعریف شعرگفته‌اند که:«شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است» (2). اما در میان مقومات تعریف شعر یعنی عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی و شکل، عنصر اول را از همه ‌مهم تر دانسته‌اند؛ «مهمترین عنصر شعر که باید دیگر عناصر شعر در خدمت آن باشد همین عنصر عاطفه است که زندگی و حیات انسانی را در صور مختلف خود ترسیم می‌کند و باید‌ این عنصر بر دیگر عناصر، فرمانروا باشد؛ یعنی آنها در خدمت‌ این عنصر باشند نه‌اینکه عاطفه در خدمت آنها، چرا که شعر، چیزی نیست مگر تصویری از حیات و آنجا که عاطفه نباشد، پویایی حیات و سریان زندگی وجود ندارد.»(3)

سعدی در رساله عقل و عشق، عقل را به چراغ تشبیه کرده است که راه را روشن می‌کند اما می‌پرسد اگر چراغ داشتی ولی پایت چلاق بود یا دستت شَل بود، دیگر چه فایده‌ای از چراغ؟ سعدی می‌گوید عشق همان دست است که با آن چراغ را بالا نگه می‌داری و همان دو پای توست که با آن به جاده می‌زنی.

در شعر هم عاطفه همان دست و پای شعر است و سایر عناصر شعر، چراغند. غزل سعدی یک نمونه عجیب از کاهش عنصر خیال به نفع عاطفه است؛ در غزل او ، چندان خیال نازک از نوع خاقانی و نظامی‌ یا بعد‌ها، غزلسرایان سبک هندی نمی‌بینیم اما غزل او، به تمام معنی کلمه غزل است.

حال به تعریف شعر دینی مراجعه می‌کنیم. شعر دینی را ‌اینگونه تعریف کردیم: شعری که در مدح و منقبت یا مرثیه پیشوایان دین سروده می‌شود.

با ‌این تعریف از شعر دینی، موضوع شعر دینی « شخصیت مقدس»  پیشوایان دین است؛ رابطه شاعر با موضوع شعر، در ‌اینجا، یک رابطه صد در صد عاطفی است؛ یک طیف است که از علاقه یک معتقد به دینش آغاز می‌شود و در انتهای طیف، به « عشق»  از نوع عرفانی آن بدل می‌شود؛ نمونه‌هایی از شعر دینی با همین تعریف خاص، از زمره آثار عرفانی
 به شمار می‌روند مثل گنجینه الاسرار عمان سامانی یا آتشکده مرحوم نیری.

عنصر عاطفه در شعر دینی، از نوع محبت به یک امر برتر است. محبت – لااقل آنگونه که در ادبیات فارسی سراغ داریم – وقتی شدید می‌شود، مصدر شعر است. همه عواطف در یک خصوصیت مشترکند؛ قابل توصیف نیستند. شما می‌توانی به کسی بگویی:«دوستت دارم» اما اگر بپرسند «دوست داشتن چیست و یا چگونه است؟»

هیچ گاه نمی‌توانی آن را توصیف کنی . عواطف از مقولات نفسانی هستند و همه، انتزاعی و غیرمادی؛ بنابراین با کلمات که برای زندگی روزمره ساخته شده اند، قابل وصف نیستند. شاعران به‌علت حساس‌بودن گیرنده‌های عاطفی‌شان، قابلیت ویژه‌ای برای گونه‌ای از ادراک که آن را می‌توان ادراک هنری نامید، دارند. عاطفه شدید نزد بسیاری از مردم موجود است اما برای شعر گفتن علاوه بر شدت عاطفه، باید به ‌این حساسیت ویژه نیز مجهز بود. هرگاه عاطفه شدید و حساس می‌شود، راهی جز شکستن نثر پیدا نمی‌کند. عاطفه برای بیان خود، دستاویزی جز زبان مخیل ندارد.

از آن سو، شعر دینی، گره خوردگی مستقیم با عاطفه شدید دارد زیرا دلبستگی به امر مقدس فراتر از دلبستگی‌های عادی است . کافی است که فرد معتقد به دین با هیجان مقدس خود به کلمات رو کند و بخواهد درباره اولیای دین چیزی بنویسد؛ نوشتن همان و ورود به ساحت کلام مخیل همان. هرقدر ‌این محبت شدیدتر باشد شعر دینی به ساحت شعر عرفانی نزدیکتر می‌شود.

این نکته را هم باید در نظر داشت که حتی در مراتب پایین محبت به اولیای خدا، باز هم‌ این محبت طبیعتی فرازبانی دارد و ذاتا از جنس تجربه عرفانی است زیرا جوهر عرفان نیز حب به خدا و اولیای اوست. شعر با عاطفه کلید می‌خورد و با عاطفه ختم می‌شود یعنی شاعر و کلماتش برانگیخته واقعه عاطفی هستند و از آن سو‌این تافته جدا بافته کلمات که شعرش می‌خوانیم، با همه سحر و جادویش در نهایت باید خواننده شعر را به همدلی با شاعر برساند.

از مجموع‌ این دو مقدمه می‌شود نتیجه گرفت که نزدیکترین زبان هنری برای شور و اشتیاق مومنانه بیش از زبان تصویر یا ابزار درام که رمان هم شامل آن می‌شود، زبان شعر است و‌ این نکته‌ای کلیدی است.‌اینجا نه تنها امکان شعر دینی تایید می‌شود بلکه به‌ این نتیجه می‌رسیم که شعر، قرابت و حتی ضرورت برای ‌این سنخ از عواطف دینی دارد.

ما نمی‌توانیم رمان تاریخی درباره امام حسین(ع) بنویسیم زیرا لازمه درام اولا دست‌بردن در تاریخ است و ‌اینجا با تاریخ مقدس سروکار داریم. ثانیا لازمه آن، خلق شخصیت و قرار دادن او بر سر دو راهی است.

 و کدام شخصیت را سر دو راهی قرار دهیم؟ امام حسین را یا اصحاب او را؟
اما در سوگ آنان شعر می‌گوییم زیرا همه از یادآوری عاشورا متاثر می‌شویم؛ اگرچه هر کدام تماشای دیگری از آن داریم. مروری سریع بر تاریخچه شعر عاشورایی، گوناگونی و حتی تضاد‌ این تماشاها را نشان می‌دهد.‌ این بیان دیگری برای پاسخ ماست: اگرچه خود واقعه عاشورا تجربه‌ای بی‌بدیل، بی کم‌وکاست و در نهایت ظرفیت وجودی بوده است، تماشاهای شاعران از آن واقعه، هرچند همه در پرتو قدسیت آن اتفاق می‌افتند، هرگز یکدست و یگانه نیستند؛ تو گویی هرکس سفری جداگانه به سوی سیمرغ دارد.

اشارات:
1) استاد دکتر شفیعی کدکنی که عمر‌ ایشان دراز باد، در یکی از واپسین مقاله‌های کتاب «زمینه اجتماعی شعر فارسی» چنین تحلیلی درباره شعر دینی ارائه کرده‌اند.
2) دکتر شفیعی کدکنی، ادوار شعر فارسی، انتشارات توس، اردیبهشت 59، صفحه 92
3) همان، صفحه 96