الهام سیدحسینی، متولد شهریور ۱۳۵۵ در اردبیل، کارشناس مامایی و از نویسندگان فعال و خوش‌آتیه‌ای است که کارنامه نسبتاً پرباری در زمینه ادبیات داستانی دارد. او تاکنون در برگزاری کارگاه‌های داستان‌نویسی و رمان‌نویسی بسیاری فعالیت داشته و جوایز ادبی زیادی کسب کرده است.

همشهری آنلاین، آراسته سلیمی توپقراء: جایزه ادبی ققنوس برای داستان «نور آفتاب چشمش را می‌زد» و جایزه ادبی گوزل شهریمیز برای داستان «شهر برف‌های ناگهانی» ازجمله این جوایز هستند. از کتاب‌های داستانی منتشر شده توسط این نویسنده هم می‌توان به «دوست داشتن»، «جای خالی هیجان»، «زبان گنجشک»، «داستان ضد»، «گیس‌بریده»، «من سلاخ نیستم»، «زندانبان»، «دختر آب» و ده‌ها داستان کوتاه‌ دیگر اشاره کرد که در مجلات ادبی مختلف به چاپ رسیده است. درباره داستان‌ها و کتاب‌های این نویسنده و دیدگاهش درخصوص ادبیات داستانی معاصر ایران و همچنین وضعیت کارگاه‌های داستان‌نویسی در شهر اردبیل گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌آید.

 درباره کتاب جدید خودتان بگویید که این روزها با عنوان «دختر آب» در بازار کتاب ایران توزیع شده و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است.
بله، کتاب «دختر آب» درباره یک دختر حدوداً ۱۱ ساله‌ای است که صورت کک و مکی و موهای زردی دارد و خودش را زیبا نمی‌بیند. او در زمان شیوع بیماری کرونا به‌دلیل اینکه پدرومادرش هر دو در بیمارستان کار می‌کنند مجبور می‌شود در کنار مادربزرگ و دایی‌اش در روستا زندگی کند. در آنجا می‌شنود یک چشمه زیبایی است که اگر دخترها از آب آن بخورند زیبا می‌شوند. درنتیجه این دختر نوجوان سعی می‌کند چشمه را پیدا کند و از آن آب بخورد.


 ایده اصلی قصه این کتاب از کجا آمد و تا چه اندازه با فرهنگ بومی منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنید پیونده خورده است؟
ایده اصلی من برای نوشتن این داستان، یک مثل ترکی بود که می‌گوید «بذار دخترم از چشمه دختران آب بخوره آن‌وقت می‌بینی چه خانمی می‌شه» و مسائلی مثل الهه آب و داستان‌های قدیمی درباره زیبایی. بله قصه این کتاب امروزی است ولی با قصه‌ها و مثل‌های بومی به نوعی پیوند خورده‌چون ریشه آن در یک مَثل تُرکی است و از نظر مفهومی به نوعی با اساطیر منطقه‌ای که من در آنجا زندگی می‌کنم مرتبط است. ‌


 درباره سوژه این اثر بگویید. چگونه به ذهن‌تان رسید؟
انتخاب سوژه این کتاب به دغدغه خودم مربوط می‌شود. احساس کردم کتاب نوجوان که قهرمان اصلی‌اش دختران باشند نسبت‌به پسران خیلی کم نوشته شده است و چون در خانواده چند دختر نوجوان داشتیم، دوست داشتم برایشان داستانی بنویسم که قهرمان آن دختر باشد.


 خودتان فکر می‌کنید داستان «دختر آب» چه ویژگی‌های دارد که این روزها مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است؟
به‌نظرم داستان «دختر آب» ویژگی‌های متعددی دارد که اگر بخواهم آنها را بشمارم، اینطور است: جزو رمان‌های محیط‌زیستی است، فضایی رئال و غیرفانتزی دارد و چون در مسیری که دختر به‌دنبال چشمه آب می‌گردد ماجراجویی‌هایی برایش پیش می‌آید داستانی ماجراجویانه است؛ اما مقدار این ماجراجویی‌ها زیاد نیست که بتوان آن را در ژانر ماجراجویی قرار داد.


 اگر به سال‌های اولیه نویسندگی شما برگردیم، بگویید ماجرای ورود شما به دنیای نویسندگی چگونه رقم خورد و تا به امروز چه مسیری را در این زمینه طی کرده‌اید؟
ماجرای ورود من به دنیای نویسندگی از تماشای یک برنامه تلویزیونی شروع شد؛ برنامه‌ای به اسم «از نقطه تا تصویر». در این برنامه فیلم‌های سینمایی که از آثار تاریخی و متون کهن اقتباس شده بودند مورد بررسی قرار می‌گرفتند. این برنامه باعث شد هم با آثار ارزشمند ادبی و نمایشنامه‌های مهم کلاسیک آشنا بشوم و آنها را مطالعه کنم و هم با تلاش سینماگران برای به‌تصویرکشیدن این آثار سلیقه سینمایی‌ام شکل بگیرد. چیزی که تأثیر شگفتی روی من گذاشت قدرت این آثار ادبی بود که بعد از حتی هزاران سال هنوز تازه بودند و هنوز می‌شد به‌عنوان سوژه برای فیلم‌های سینمایی مورد توجه قرار بگیرند،

نمایشنامه‌های خیلی معروفی مثل ادیپ شهریار، دکتر فاوست، مکبث، و آثار ارزشمند دیگر، حتی از شاهنامه هم اقتباس‌هایی معرفی شدند. حین دیدن این برنامه دوست داشتم جزئی از ماجرا باشم. احساس می‌کردم من هم می‌توانم، این توانایی را دارم قصه‌پردازی کنم و حتی نمایشنامه بنویسم و شروع کردم به نوشتن نمایشنامه. نخستین نوشته‌های من نمایشنامه بودند اما بعد از مدتی تفاوت‌های بین متن نمایشنامه و متنی که برای داستان نوشته می‌شود باعث شد با داستان احساس راحتی بیشتری بکنم و نوشته‌هایم تبدیل به داستان شدند. شاید بتوانم بگویم این اتفاق خیلی هم خودخواسته نبود و یکباره متوجه شدم دارم داستان می‌نویسم و از آن فضای نمایشنامه‌نویسی و تئاتر دور شدم. نخستین کتابی که چاپ کردم؛ «دوست‌داشتن» هنوز تحت‌تأثیر آن روزگاران بود؛ اثری تاریخی. بعد کتاب «جای خالی هیجان» را با موضوع دفاع‌مقدس نوشتم و به‌دنبال آن داستان «زبان گنجشک» را نوشتم و منتشر شد. در ادامه، کتاب‌های «من سلاخ نیستم»، «داستان ضد»، «گیس بریده»، «زندانبان» و «دختر آب» را نوشتم که همگی منتشر شده است. در مجموع، احساس می‌کنم در کتاب «زندانبان» به آن سطح از نویسندگی که دوست دارم برسم چند قدم نزدیک‌تر شدم.


 ایده اولیه کتاب «زندانبان» که بعد از انتشار با استقبال مخاطبان مواجه شد، چطور و کجا به ذهن‌تان رسید؟
رمان «زندانبان» دو ایده دارد؛ یکی خود کلمه زندانبان است. این کلمه و افرادی که چنین شغلی دارند چندین سال بود در گوشه‌ای از ذهن من زندگی می‌کردند و دوست داشتم در مورد این شغل و افرادی که خواسته یا ناخواسته به این شغل رو آوردند داستانی بنویسم. داستانی که از کلیشه به دور باشد و درباره روحیات افراد، احساس واقعی که به شغل‌شان دارند و اینکه چطور از قدرت محدودی که در اختیارشان است برای آزار زندانی‌ها یا کمک به آنها بهره می‌برند. ایده دوم هویت بود. اینکه چطور می‌شود هویت افراد را از آنها گرفت و هویت جدید به آنها داد. اصلاً می‌شود این کار را کرد؟ می‌شود فردی با میل و رغبت خواستار انکار هویت خودش بشود تا به آرامش برسد؟ و هویت شخصیت اصلی که قرار هست زندانبان باشد ولی متوجه می‌شود خودش هم زندانی هست در زندانی که نیاز به زندانبان هم ندارد.


 از عادت‌های نوشتن‌تان، اینکه معمولاً کجا و چه زمانی از روز یا ایام هفته، با خودکار و کاغذ می‌نویسید یا با صفحه‌کلید، برایمان بگویید. برای نوشتن یک اثر خود را قرنطینه می‌کنید یا نوشتن جزئی از زندگی و امری جاری در روزمره زندگی‌تان است؟
سعی می‌کنم به مکان، روش، ساعت خاصی از روز عادت نکنم چون به تجربه متوجه شدم وقتی ترتیب زندگی به هر دلیلی به‌هم می‌خورد عادت‌ها به‌جای اینکه مفید باشند تبدیل به مشکل می‌شوند. مثل این می‌ماند که آدم یک چیزی گم کرده؛ من اصلاً از گم‌کردن خوشم نمی‌آید. برای نوشتن خودکار و مداد و یک صفحه کاغذ تفاوتی با صفحه‌کلید ندارند. کار با هر دو را دوست دارم و برایم راحت است و گاهی که می‌خواهم ذهنم را خلوت کنم یک فنجان چای درست می‌کنم یا ظرف می‌شویم؛ حتی جاروکردن خانه هم کمک‌کننده هست. پیاده‌روی خیلی کمکم می‌کند، هم برای فکرکردن و هم پیداکردن ایده.

گاهی هم روی آخرین صندلی اتوبوس می‌نشینم و ایستگاه به ایستگاه مردم را تماشا می‌کنم، مغازه‌دارها و ماشین‌ها را. در پیاده‌روی ایده‌های خوبی سراغ آدم می‌آید. درباره کتاب زندانبان، نمی‌دانستم داستان را باید از کجا شروع کنم. تابستان بود و داشتم برای خودم قدم می‌زدم که  متوجه بازی دو نوجوان با یک پسربچه حدوداً هفت یا هشت‌ساله شدم. بازی بی‌خطری بود. دو نوجوان داشتند به شوخی پسر را بلند می‌کردند که مثلاً بیندازند توی جوی کنار خیابان. هر سه می‌خندیدند و می‌دانستند قرار نیست این اتفاق بیفتد؛ با این‌حال توی صدای خنده پسربچه لرزش خفیفی وجود داشت. کمی ترس از اینکه نکند دوستانش نامردی کنند و او واقعاً خیس بشود ... این همان کاری بود که با شخصیت «شکیب» در داستان انجام شد. بازی‌دادن او بدون اینکه معلوم شود آخرش چه می‌شود. آمدم خانه و نخستین سطرهای رمان زندانبان را نوشتم.


 ارتباط شما با کتاب‌های الکترونیک چگونه است؟ آیا عادت به خواندن نسخه الکترونیک کتاب‌ها دارید یا همچنان نسخه کاغذی کتاب‌ها را می‌پسندید؟
با آنکه علاقه‌ای که به ورق‌زدن و لمس کتاب دارم اما به این نتیجه رسیدم جامعه امروز نیاز به دسترسی سریع، آسان و ارزان به منابع علمی، ادبی و تحقیقاتی دارد. کتاب الکترونیک پاسخ به این نیاز هست و جا دارد که بیشتر و بهتر از این به آن پرداخته شود.


 به‌نظر شما نویسندگی یک شغل است؟ آیا در حوزه نویسندگی، آینده شغلی‌ برای خودتان متصور هستید؟ اصلاً در چه صورتی نویسندگی در کشور ما تبدیل به یک شغل می‌شود؟
متأسفانه اکثر دوستان نویسنده‌ای که دستی در قلم و نوشتن دارند نمی‌توانند از این حرفه درآمد مناسب داشته باشند و تا وقتی این اتفاق نیفتد شاید نتوانیم خودمان را حرفه‌ای بدانیم. به‌عنوان کسی که با نوشتن احساس بودن می‌کند دوست دارم به یک نویسنده حرفه‌ای و تأثیرگذار تبدیل شوم.


 اگر در شهری غیراز تهران زندگی می‌کنید، آیا تفاوتی میان آثار و سرنوشت نویسندگان پایتخت‌نشین و نویسندگان شهرهای دیگر می‌بینید؟ اساساً پایتخت‌نشینی تأثیری در بیشتر دیده‌شدن نویسنده و اثرش دارد یا خیر؟
پایتخت‌نشینی یک مزیت بالقوه دارد و آن، دسترسی است. در تهران بودن کار نویسنده را برای چاپ کتاب، معرفی اثر، ارتباط با مخاطب و دسترسی به فضای نقد آسان می‌کند. چند سال پیش با ناشری برای چاپ یکی از رمان‌هایم ارتباط داشتم، مشکلات کوچکی وجود داشت که اگر تهران بودم آن مشکلات به‌راحتی و در اسرع وقت حل می‌شد و چاپ کتاب عقب نمی‌افتاد. البته و خوشبختانه شهر محل سکونتم؛ اردبیل هم نویسندگان خوب زیادی دارد و جلسات ادبی خوبی در این شهر برگزار می‌شود. حوزه هنری اردبیل در این مورد تلاش‌های زیادی انجام می‌دهد. نویسندگان موفقی در این جلسات شرکت می‌کنند؛ ازجمله مجید قیصری، محمدرضا شرفی خبوشان، کاظم مزینانی و محمدرضا بایرامی که آقای بایرامی خودشان اصالتاً اردبیلی هستند. شرکت این افراد باعث می‌شود سالی یکی‌دو بار شهر اردبیل روی خوش خودش را به کتاب و نویسنده نشان بدهد و خوشبختانه انجمن‌های ادبی متعددی هم در حال شکل‌گیری هستند که همه اینها به رونق ادبیات در شهر اردبیل کمک می‌کند.


 چه توصیه‌ای برای نویسندگان نوقلم و علاقه‌مندان به نویسندگی دارید؟
برخی دوستان که نوقلم هستند صبوری کافی ندارند و دوست دارند نخستین داستانی که می‌نویسند به شکل کتاب منتشر شود؛ حتی شده با هزینه شخصی. توصیه‌ام این است که از خودتان هزینه نکنید. کتاب شما اگر همان‌قدر که خودتان احساس می‌کنید خوب باشد بالاخره ناشری پیدا خواهد شد آن را با شرایط حرفه‌ای چاپ کند، اگر نه دست نگه‌دارید، تمرین کنید، تلاش کنید، بنویسید، بخوانید و باز بنویسید و کمک بگیرید تا به چیزی که لیاقتش را دارید برسید. و خیلی مهم است که خسته نشوید.


 شما در دو قالب «داستان کوتاه» و «رمان» داستان نوشته‌اید، از تفاوت و سختی این دو بگویید.
اگرچه برای نوشتن هر دو قالب «داستان کوتاه» و «رمان» نیاز به استعداد، قریحه و ممارست هست اما چندان به مقایسه نمی‌آیند، همانطور که دونده دوی سرعت با دوی ماراتن قابل مقایسه نیست. آنچه در داستان اتفاق می‌افتد برشی کوتاه از سیر زندگی یک شخص، جسم بی‌جان یا موجود جاندار است که به سرعت هم تمام می‌شود. روند داستان کوتاه ایجاب می‌کند که در آن شخصیت‌پردازی یا تحول شخصیت کمتری صورت بگیرد و بیشتر پیرنگ و پیام مورد نظر قرار می‌گیرد. البته همیشه موارد استثنایی وجود دارد. در رمان با زندگی کامل یا حداقل مقطع طولانی از زندگی یک فرد یا عده‌ای از افراد مواجه هستیم که می‌تواند از لحظه تولد تا مرگ را شامل شود. لازمه رمان تغییر است؛ تغییر در شخصیت، اهداف و حتی سرنوشت جمعی بشر. انتخاب اینکه داستان به‌صورت کوتاه نوشته شود یا بلند انتخاب ظریفی است و به سوژه برمی‌گردد، این ایده است که خودش را تحمیل می‌کند. به قول ایزابل آلنده، «داستان کوتاه مثل یک سرماخوردگی است». ایده‌ای ناگهانی به ذهن می‌رسد و نویسنده آن را در کمترین بازه زمانی و با کمترین کلمات به روی کاغذ می‌آورد. ولی برای موضوع رمان، به‌عنوان مثال، رمانی مثل «صد سال تنهایی» را درنظر بگیرید، وقتی قرار است از صد سال نوشت مطمئناً این بیماری حالا حالاها التیام نخواهد یافت.


 

منبع: روزنامه همشهری