همشهری آنلاین، شهاب مهدوی: فیلمهای فوتبالی معمولاً آثار تماشایی و جذابی از کار درنمیآیند و دلیلش کم آوردن عالم نمایش و کوشش برای بازنمایی و بازسازی بازیای است که همه جذابیتش از ذات بیواسطه و زندهاش میآید. همه تماشاگرانی که در طول سالیان به سینما رفتهاند و فیلمی فوتبالی را تماشا کردهاند آنچه بر پرده افتاده را خودآگاه یا ناخودآگاه با تصویر ثبت شده در ذهنشان از مسابقات فوتبال مقایسه کردهاند. تصویری برآمده از مشاهده بیواسطه در استادیوم یا گزارشهای تلویزیونی مقایسه کردهاند؛ قیاسی که سینما بهندرت از آن سربلند بیرون آمده است. مهمترین مسئله هم شاید به دکوپاژ سکانسهای مسابقه بازگردد.
بازسازی صحنههایی که معمولا در قیاس با آنچه دوربینهای تلویزیون از صحنههای مسابقه ثبت میکنند تفاوت معناداری دارد. داستان سینما و فوتبال البته در صحنههای رقابت خلاصه نمیشود. در سینما پای داستانگویی و درامپردازی هم در میان است ولی در این زمینه هم فوتبال روایت جذابتر و دراماتیکتری ارائه میکند. مسابقهای که زمانی نزدیک به یک فیلم سینمایی دارد خودش فیلم کاملی است با فیلمنامهای پر از نقاط عطف، اوج و فرود، غم و شادی، پیروزی و شکست و بازگشت قهرمان در آخرین لحظه. سوت آغاز بازی که بهصدا درمیآید فیلم شروع میشود و تماشاگر جذب درامی میشود که زنده، بداهه و در موارد بسیاری غیرقابل پیشبینی است. اینگونه است که فوتبال با بیشترین میزان شباهت به سینما، در نهایت برای تبدیل به درام سینمایی عموما دست نیافتنیتر از هر ورزش دیگری برای درامپردازی میایستد؛ آن قدر که خودش درام کاملی است و تلاش برای بازسازیاش در قالب فیلمی داستانی اغلب به شکست میانجامد.
یک واقعه دو روایت
میان فیلمهایی که درباره فوتبال ساخته شده ۲ فیلم قدیمی بیشتر در یاد ایرانیها مانده است. اولی با پخش دیرهنگام تلویزیونی به شهرت رسید و دومی پس از اکران در سینماها، بارها روی آنتن رفت و میتوان آن را محبوبترین فیلم فوتبالی برای ایرانیان دانست. ۲ فیلم با خط داستانی مشترک و البته پایانبندی متفاوت. در واقع ماجرایی واقعی در حاشیه جنگ جهانی دوم، دستمایه ۲ فیلم با ۲ روایت متفاوت قرار گرفته بود. اولی روایت پیروزیای تلخ و تراژیک بود و دومی پیروزیای رهایی بخش. اصل ماجرا این بود: «چند بازیکن از اعضای تیم دیناموکییف، باشگاه مشهور فوتبال اوکراین که در یک نانوایی کار میکردند با سایر کارکنان نانوایی یک تیم فوتبال تشکیل دادند و در یک لیگ جدید شروع به بازی در برابر تیمهایی کردند که توسط دولت دستنشانده حمایت میشدند. پس از باخت تیمی از پایگاه نیروی هوایی ارتش اشغالگر، لیگ منحل شد، اعضای تیم توسط گشتاپو دستگیر شدند و ۴ نفر از آنها اعدام شدند.»
دو هافتایم در جهنم
از فیلمهایی که پخشش از تلویزیون در دهه ۶۰، خاطرهای جمعی را رقم زد و تفاوتش با انبوه فیلمهای جنگی سیاه و سفیدی که تلویزیون آن سالها پخش میکرد در یادها ماند. در «دو هافتایم در جهنم» (زولتان فابری۱۹۶۳) افسران نازی تصمیم میگیرند تا مثلا به میمنت سالروز تولد هیتلر، مسابقه فوتبالی میان اسیران یک بازداشتگاه که بالطبع همه آنها جزو متفقین هستند با سربازان خودشان برگزار کنند و طبیعی هم هست که کمترین توقع آنها برد بیچون و چرا بر این بخت برگشتگانی است که برخیشان شاید از فرط سوءتغذیه و دوری از شهر و دیار و خانواده حتی نای راه رفتن هم نداشته باشند.
برای آنکه باخت این اسیران، زیاد هم غیرطبیعی جلوه نکند، تیمار موقت گروهی که برای حضور در تیم فوتبال برگزیده یا داوطلب شدهاند شروع میشود. از همین زمان هم اختلافهایی میان خود اسیران شدت مییابد. در ادامه آنها موفق میشوند با پشت سر گذاشتن این اختلافها و دیگر موانع، روز مسابقه در زمین با سرافرازی و با وجود حقکشیهای داور آلمانی، بازی را از حریف ببرند تا جایی که آنها از سر خشم و در عین ناجوانمردی، در پایان بازی، اسیران برنده را در همان زمین فوتبال به رگبار میبندند.
دو هافتایم در جهنم بهعنوان فیلمی اردوگاهی، نشانههای آشنای این زیرگونه سینمای جنگ را به همراه داشت و قواعد بازی در آن کاملا رعایت شده بود. آنچه فیلم را جذاب میکرد طنز و موقعیتهای کمدیاش در دل فضایی تلخ و خشن و ارجاعش به فوتبال بود. از میان شخصیتها، اشنایدر اسیر دست و پا چلفتیای که در روز مسابقه در مقام یک قهرمان ظاهر میشد بیشتر در یادها ماند. پایان تراژیک فیلم پس از آن همه شوخی و موقعیتهای کمدی شوکهکننده بود.
فرار به سوی پیروزی
سالها بعد، ماجرایی که الهامبخش دو هافتایم شده بود دستمایه فیلمی هالیوودی قرار گرفت که برخلاف فیلم اول که محصول ارزان قیمتی از اروپای شرقی بود، با حضور ستارگان فوتبال و سینما و با هدف فتح گیشه ساخته شد. به همین دلیل پیشنویس اول فیلمنامه که پایانی وفادار به واقعیت داشت تغییر کرد. در پیش نویس اول، تیم اسرا شجاعانه بازی را میبرند و در داخل زمین توسط آلمانیهای خشمگین تیرباران میشوند؛ دقیقا مثل فیلم دو هافتایم در جهنم. وقتی حضور ستارگانی چون پله، آردیلز و بابی مور در فیلم قطعی میشود و سیلوستر استالونه هم در فیلم حاضر میشود، کمپانی تصمیم میگیرد پایان فیلم را تغییر دهد.
جان هیوستون که با خواندن پیشنویس اول حاضر به کارگردانی فیلم شده بود با وجود نارضایتیاش از تغییر پایانبندی، حاضر به ساخت آن میشود. در زیر گونه فیلمهای فرار از بازداشتگاه و در مقایسه با نمونههای کلاسیکی چون «بازداشتگاه شماره ۱۷» (بیلی وایلدر) و حتی «فرار بزرگ» (جان استرجس)، فیلم هیوستن خیلی اثر شاخصی نیست ولی آنچه به فیلم اهمیت داده، همین حضور فوتبالیستهای مشهور در آن است. کارگردان کهنهکار هالیوودی خوب توانسته از ستارگان فوتبال بهره بگیرد (این را بعد از تماشای نمونههای ایرانی بهتر درک کردیم)؛ ستارگانی که در قالب فیلم متفقین مقابل تیم ارتش آلمان میایستند و با درخشش آردیلس، پنالتیگرفتن استالونه و قیچی برگردان معروف پله هم روی نازیها را کم میکنند و هم موفق به فرار میشوند. سکانسی که پس از سالها همچنان در یادها مانده جایی است که مایکل کین بهعنوان مربی و کاپیتان تیم در جلسه فنی با بازیکنان حضور دارد و در حال توصیههای تاکتیکی است.
مایکل کین با اشاره به وضعیت جسمانی ضعیف بازیکنان تیم متفقین، از بازیکنانش میخواهد جای اینکه خودشان بدوند، بیشتر توپ را در میان میدان بگردانند.
کین در حال توضیحدادن است که پله حوصلهاش سر میرود و پای تخته میآید، گچ را از دست مایکل کین میگیرد و به بهترین تاکتیک ممکن برای رسیدن به پیروزی اشاره میکند؛ «توپ را میدهید به من، من هم همه را دریبل میزنم و گل!» نام پله در تیتراژ با عنوان طراح صحنههای فوتبال هم قید شده است.
فصل پایانی فیلم شورانگیز است. پنالتیای که در لحظه آخر به نفع آلمانیها گرفته میشود توسط استالونه مهار میشود و آنها بازی را با نتیجه ۴-۴ مساوی میکنند. وقتی بازی تمام میشود تماشاگران سکوها را بههم ریخته و با نگهبانان و سربازان درگیر میشوند و زندانیان هم همراه مردم با لباسهای غیراز لباس ورزش فرار میکنند.