شدت یافتن تظاهرات مردم ایران در سراسر کشور و حرکت انقلاب به‌سوی پیروزی نهایی باعث شد محمدرضاپهلوی سرانجام ۲۶دی ۱۳۵۷ تهران را به مقصد اسوان مصر ترک کند؛ سفری بی‌بازگشت که خبر آن در جهان پیچید و «شاه رفت» تیتر درشت روزنامه‌های عصر تهران شد.

به گزارش همشهری آنلاین ،او به همراه فرح دیبا، همسر، ۳ فرزند از ۴فرزندش (رضا پهلوی از چندین ماه پیش در ایالات متحده آمریکا بود)، مادر همسرش و برخی از مقامات ارتش به فرودگاه رفت. صاحب منصبان ارشد ارتش، اعضای شورای سلطنت و شاپور بختیار نخست‌وزیر برای بدرقه او در فرودگاه حضور یافتند. سرانجام پس از مدت کوتاهی هواپیمای نیروی هوایی به پرواز درآمد و شاه در نخستین مرحله از سفر بدون بازگشت خود وارد اسوان مصر شد. او تمایل داشت از آنجا به ایالات متحده آمریکا برود اما به‌گفته احمدعلی مسعود انصاری، پسردخترخاله فرح و رئیس دفتر رضا پهلوی، «مقامات آمریکایی روی خوشی به این سفر نشان ندادند.» آخرین شاه ایران پس از حدود یک‌سال و نیم سرگردانی، پس از فرار از ایران سرانجام پنجم مرداد ۱۳۵۸بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت. آنچه پیش روی شماست نگاهی است گذرا به گوشه‌هایی از پشت‌پرده زندگی مستبدی که پس از گریختن از ایران در کشورهای مراکش‌،باهاماس، مکزیک، آمریکا و پاناما نیز اقامت گزید اما هیچ‌کدام از این کشورها حاضر نشدند به او پناهندگی دائمی دهند.

قصه‌های خواندنی  بیشتر را اینجا دنبال کنید

کل مملکت متعلق به من است

اسدالله علم در خاطرات خود می‌نویسد:  وقتی سند کاخ کیش را به شاه تقدیم کردم ‌ـ که آن را به نام او نامگذاری کرده بودند ‌ـ آن‌ را به‌صورتم پرت کرد و گفت: «چرا می‌خواهی مرا صاحب یک تکه زمین ناقابل بکنی. (!) بی‌آنکه بخواهم ادعای مالکیت خصوصی قطعه زمینی را بکنم، تمام این مملکت به من تعلق دارد. (!) همه‌چیز در اختیار یک رهبر قدرتمند است و اما در مورد قدرت خودم، سند و این قبیل اوراق بی‌اهمیت چیزی بر من نمی‌افزایند.(!)»
 

«سقوط شاه»، فریدون هویدا، ص۱۵۶


هرچه من می‌گویم درست است

محمدرضا پهلوی غرور و استبداد را به جایی رسانده بود که می‌گفت: «برای انجام کارها در ایران نیاز به مشورت با دیگران نیست(!)، هیچ‌کس حق ندارد در تصمیمات ما دخالت نماید و در مقابل ما قدعلم کند. در این کشور، این منم که حرف آخر را می‌زنم، واقعیتی که فکر می‌کنم بیشتر مردم با خوشحالی می‌پذیرند(!)... اگر وزرایم دستورات را بی‌درنگ و بدون تأخیر انجام می‌دهند، فقط بدین علت است که متقاعد شده‌اند هرچه من می‌گویم درست است(!)»


«ناکارآمدی نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب»، علیرضا ازغندی، چاپ اول، نشر تومس، ص۱۱۶

 

جلوی شاه عمدا اشتباه حرف بزنید

شاپور بختیار درباره خصائص اخلاقی محمدرضا پهلوی می‌گوید: «سواد و فرهنگ دیگران باعث خلق‌تنگی او می‌شد! تا جایی که به کسانی که به ملاقاتش می‌رفتند توصیه می‌شد، ‌اگر به زبان فرانسه با او حرف می‌زنند، عمداً چند غلط دستوری در حرف بگنجانند که حسادت او تحریک نشود! با گذشت زمان، [به جایی رسیده بود که] تحمل هیچ‌گونه برتری دیگران را نداشت.»
 

یکرنگی، شاپور بختیار، ترجمه مهشید امیرشاهی، ص۵۸

ثروتی که شاه به یغما برد

در رابطه با ثروت محمدرضاشاه پهلوی، ارقام و اعداد نجومی بسیاری روایت شده است. در یک مورد، روزنامه‌ «نیویورک‌تایمز» در تاریخ دهم ژانویه۱۹۷۹، با استناد به‌گفته منابع بانک جهانی، نوشت که فقط اوراق بهادار متعلق به شاه، بیش از یک‌میلیارد دلار قیمت دارد و نیز مبلغی بین ۲تا ۴میلیارد دلار تنها در طول این دو سال آخر (۱۳۵۶ و ۱۳۵۷) از سوی خانواده‌ سلطنتی ایران به آمریکا منتقل شده است!


  زندگی و خاطرات امیرعباس هویدا، اسکندر دلدم، چاپ چهارم، ص۲۴۲

 

اختلاس ۳۱میلیارددلاری

اردشیر زاهدی، داماد شاه، درباره‌ میزان ثروتی که شاه موفق به انتقال آنها به خارج از کشور شد، چنین می‌نویسد: «دادستان تهران در زمان شریف امامی، فهرست دقیقی از افرادی که پول‌هایی را به‌شکل ارز خارج کرده بودند، استخراج کرد. در میان این فهرست، شخص اعلیحضرت تا آن زمان ۳۱میلیارد دلار از کشور خارج کرده بود!‌»


  ۲۵سال در کنار پادشاه، اردشیر زاهدی، ص۳۱۳


پاس گل شاه برای جدایی بحرین

کنفرانس مطبوعاتی دهلی‌نو، در ۱۴دی۴۷، اتفاقی بود که همه را غافلگیر کرد. شاه ایران که تا چند روز قبل از آن بر حق حاکمیت کشورش بر جزیره بحرین پافشاری می‌کرد، از «حق رأی مردم بحرین» گفت: «چنانچه مردم بحرین علاقه‌مند به الحاق به کشور من نباشند، ایران ادعای ارضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت... ایران به اراده و خواست مردم بحرین، درصورتی که موردتأیید بین‌المللی نیز واقع شود، احترام خواهد گذاشت.» این پاس گل طلایی باعث شد انگلیسی‌ها با نظرسنجی از برخی شیوخ منطقه بحرین ‌ـ نه همه مردم‌ـ و جا زدن آن به‌عنوان همه‌پرسی، رأی موافق شورای امنیت برای جدایی این جزیره استراتژیک را بگیرند!


 «روابط خارجی ایران (۱۳۵۷-۱۳۲۰)»، علیرضا ازغندی، نشر قومس، ص۳۹۴


التماس به انگلیس برای تحویل جنازه رضاخان

بعد از مرگ رضاخان، حسین علاء، وزیر دربار، نامه‌ای از طرف شاه خطاب به سفیر ایران در لندن نوشته که در آن از بی‌اعتنایی انگلیسی‌ها به حمل جنازه پدرش به ایران گلایه کرده است. در این نامه آمده است:  «‌پس از فوت اعلیحضرت فقید، قریب به یک‌ماه است که بر حسب امر مطاع مبارک با سفارت کبرای انگلیس مذاکره در میان است که وسیله حمل جنازه را با طیاره فراهم آورند. متأسفانه تاکنون نتیجه مثبتی حاصل نشده و حتی امروز کاردار سفارت با بنده مذاکره و اظهار می‌دارد به‌واسطه مشکلات فنی و احتیاجات جنگی، این عمل انجام‌پذیر نیست(!)این بی‌توجهی مقامات انگلیسی در امری جزئی که برای آنها وسایل آن از هر حیث فراهم است، خاطر مبارک ملوکانه را آزرده نموده(!)»


 مکاتبات دربار شاهنشاهی، سند شماره ۲۳۶۱/۱۳۲به تاریخ۴/ ۵/ ۱۳۲۳



امام‌زمان مرا نجات داد

دینداری شاه نوعا عامیانه و آمیخته با تکبر و خودشیفتگی بود. به‌عنوان مثال، او در مصاحبه با اوریانا فالاچی، خبرنگار معروف ایتالیایی، از کرامات امام‌زمان(عج) در حق خود اینگونه سخن می‌گوید:  «برای من حادثه‌ای پیش آمد. من روی صخره‌ای افتادم و امام‌زمان مرا نجات داد. او خودش را بین من و صخره [حایل] کرد! می‌دانم چون او را دیدم، او را دیدم، او را به رای‌العین دیدم، نه در رویا. حقیقت مطلق. آیا متوجه منظورم می‌شوید؟ من تنها کسی بودم که او را دیدم... هیچ‌کس دیگر نمی‌توانست او را ببیند غیر از من. چون... اوه، متأسفم که شما آن را درک نمی‌کنید!‌»
 

 مصاحبه با تاریخ‌سازان جهان، اوریانا فالاچی، انتشارات جاویدان، ج۲، ص۲۹۲
 

  مکث


هر کسی عضو حزب من نشود جایش در زندان است


محمدرضا پهلوی بعد از تشکیل حزب رستاخیز در سخنرانی معروفی چنین گفت:  «کسی که وارد حزب جدید سیاسی نشود... یک خائن است! این چنین فردی جایش در یکی از زندان‌های ایران است، یا اگر مایل باشد می‌تواند همین فردا کشور را ترک کند، بی‌آنکه عوارض خروج بدهد و هر جا بخواهد برود، زیرا ایرانی نیست، جزو ملت نیست و فعالیت‌های او، طبق قانون غیرقانونی و مستوجب مجازات است!‌»


   انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن (مجموعه مقالات) ج ۲، ص۲۲۱

 

بی‌پروایی جنسی شاه به روایت محافظان


علی شهبازی، سرتیم محافظ محمدرضا شاه، در خاطرات خود می‌نویسد: «با یک فروند هواپیما در معیت شاه و علم به جزیره کیش رفتیم. علم در فرودگاه گفت حفاظت لازم نیست! و شاه را برداشت و برد. افسر نیروی هوایی مسئول حفاظت در کیش، به‌شدت از جان شاه می‌ترسید و خودخوری می‌کرد. این افسر چند لحظه بعد با عصبانیت آمد و گفت: «شاه با سه خانم لخت کنار ساحل قدم می‌زنند. هرچهار نفر لخت هستند و کارهایی انجام می‌دهند که واقعاً من ناراحت شدم!‌»
 

سقوط، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ج۱، ص۳۱

 

اعلیحضرت تا شانه‌هایش در لجن فرو رفته بود

علی شهبازی، محافظ شاه، در خاطرات خود می‌نویسد:«از وقتی که علم وزیر دربارشد، در وزارتخانه وی تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن عبارت بودند از؛ خود علم، افسانه رام، سیروس پرتوی و... تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسام‌آور داشت... کارشان این بود که خانم‌های شوهردارودختران بخت‌برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند!‌» شهبازی در ادامه می‌گوید: «خلاصه علم برنامه‌ای درست کرده بود که شاه تا شانه‌هایش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت!‌»
 

  محافظ شاه، خاطرات علی شهبازی، صص ۸۰تا ۸۳