همشهری آنلاین- شهره کیانوش راد:او را به جرم اینکه فقط چند اعلامیه امامخمینی(ره) را نوشته بود به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند و در مقابل چشمان مادرش مرضیه دباغ (حدیدچی) که از مبارزان شجاع و انقلابی بود، به نحو بسیار بدی شکنجه کردند. همراه با رضوانه دباغ، روایتهایی از شکنجههای ساواک در کمیته مشترک خرابکاری را مرور میکنیم.
خواندنی های بیشتر را اینجا دنبال کنید
شکنجه دختر برای اعتراف گرفتن از مادر
من در همان سن نوجوانی پیامهای حضرت امام(ره) را که از رادیو عراق پخش میشد روی کاغذ مینوشتم. با کاربن، از آنها کپی میگرفتم و بهصورت مخفیانه در مدرسه توزیع میکردم. زمانی که ساواک برای تفتیش به خانه ما آمد، دستنوشتههایی از اعلامیههای امامخمینی(ره) در منزلمان پیدا کرد. آنها را نوشته بودم تا در مدرسه توزیع کنم. مأموران دستخط من را شناسایی کردند.در آن زمان مادر بهدلیل جراحتهای بدنی در اثر شکنجه در بیمارستان و تحت نظر ساواک بود. وقتی من را دستگیر کردند، مادر هم به زندان برگردانده شده بود و ساواک میخواست از طریق شکنجه دادن من، مادر را مجبور به اعتراف کند تا اسامی دیگر نیروهای انقلابی را به ساواک لو بدهد.
حیله کثیف
مادر انواع شکنجههای جسمی را تحمل کرده بود، از خاموش کردن سیگار روی بدنش گرفته تا نشاندن روی صندلی برقی، کلاه مسی و... آنقدر شکنجه شده بود که زخمهای بدنش عفونت پیدا کرده بود اما شنیدن فریادهای من زیر شکنجه ساواک، برای او سخت و غیرقابلتحمل بود. در خاطرات مادر هم میشنویم که از این کار ساواک بهعنوان «حیله کثیف» یاد میکند. شب تا صبح شکنجه شدم و صدای ضجههای من به گوش مادر میرسید. آنقدر برای مادر سخت بود که به التماس کردن افتاد. به در و دیوار میکوبیده و میگفته: «رضوانه کاری نکرده، بیایید من را شکنجه کنید.»
مادرم توان ایستادن نداشت
ساواک میخواست مادرم را به حرف بیاورد که البته موفق نشد. بعد از شکنجههای فراوان، من را به بیمارستان بردند. حدود ۱۰یا ۱۲روز بعد به زندان قصر منتقل کردند و آنجا بود که مادرم را در سلول دیدم و متوجه شدم که در اثر شکنجههای فراوان توان ایستادن ندارد. ساواک از هر راهی برای شکنجه جسمی و روحی مادر استفاده میکرد اما او زنی بسیار قوی و مقاوم بود. آنجا خیلی آرام از من دلجویی میکرد و نوازشم میکرد و بهطوری که صدای ما شنیده نشود با من صحبت میکرد.
دعا در حق زندانبانها
وقتی مرا با جسم نیمهجان به سلول مادر میآورند، یکی از سربازها چند حبه قند و خوشه کوچکی انگور را به داخل پرت میکند و به مادرم میگوید: «خانم، اینها را به دخترت بده خیلی رنگ پریده شده و پاهایش روی زمین کشیده میشود. شاید کمی به دردش بخورد.» مادر به آن سرباز میگوید:« برایت دعا میکنم.» او هم پاسخ میدهد که اگر بلدی دعا کنی برای خودت دعا کن که از اینجا نجات پیدا کنی!
رها کردن موش در سلول زندانیان
یکی از کارهای کثیف آنها رها کردن چند موش درسلول ما بود. من در آن شرایط شکنجه شدید و بعد از آن چیز زیادی به یاد نداشتم. مادرم در کتاب خاطراتش نقل میکند که «دخترم (رضوانه) میترسید و وحشت میکرد و خودش را به من میچسباند و میگریست. تا صبح موشها در وسط سلول جولان میدادند و از در و دیوار بالا و پایین میرفتند. در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری میدادم ولی بهدلیل ترس از میکروفنهای کار گذاشته شده و شنیدن حرفهایمان، پتو را به سر میکشیدیم و به بهانه خوابیدن،در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت میکردم.»
مادر و دختر پتویی
مادرم در کتاب خاطراتش مبارزات و روزهای زندان را روایت کردهاست. یکی از خاطرات، مربوط به حجاب گرفتن من و مادرم در زندان است: «مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلقآویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب ـ نماد زن مومن و مسلمان ـ و شکستن روحیه ما بود، از اینرو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و بهجای چادر استفاده میکردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای مأموران خیلی تعجبآور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا میکردند.»
بانوی مبارز؛ نخستین فرمانده سپاه غرب
قام معظم رهبری درباره مرضیه حدیدچی فرمودند: «ما زن مثل خواهر دباغ میخواهیم، من لذت میبردم آن زمانی که ایشان در فرماندهی سپاه همدان بودند، مانند شیر میغرید و مردها را فرماندهی میکرد.» مرضیه حدیدچی (دباغ)، بانوی مبارز انقلاب، از سال ۱۳۴۰ به جمع مبارزان با رژیم شاه پیوست و با توزیع اعلامیههای امام(ره) وارد مبارزات سیاسی شد. بهدلیل اعتقادات راسخی که ریشه در اسلام داشت ساواک با شکنجههای وحشتناک نتوانست این بانوی شجاع را از هدفی که داشت دور کند. بانو دباغ، سال ۱۳۵۳ پس از آزادی موقت از زندان برای درمان جراحتهای ناشی از شکنجه، توسط نیروهای انقلابی از کشور خارج شد ولی دست از مبارزات خود نکشید. او در پایگاههای نظامی در مرز لبنان و سوریه آموزشهای رزمی و چریکی دید و پس از آن به آموزش نظامی مبارزان علیه پهلوی پرداخت. او پس از هجرت امام(ره) به پاریس در سال ۱۳۵۷ به ایشان پیوست و ازجمله محافظان شخصی امام(ره) و خانواده امام(ره) شد. خواهر طاهره، عنوانی بود که توسط امام(ره) به این بانوی مبارز خطاب میشد. بانو حدیدچی پس از انقلاب نمایندگی مجلس شورای اسلامی را نیز تجربه کرد و مدتی نیز مسئولیت بسیج خواهران کل کشور را برعهده داشت. همچنین یکی از اعضای هیأت ۳نفرهای بود که مأمور به ابلاغ پیام تاریخی امامخمینی(ره) به گـورباچــف بود. مرضیه حدیدچی(دباغ)، ۲۷ آبان ۱۳۹۵ در ۷۷ سالگی درگذشت.