دیوید رمنیک*- ترجمه علی ملائکه: مدت درازى از به دست گرفتن قدرت توسط بلشویک‌ها در سال ۱۹۱۷ نمى گذشت که ولادیمیر ایلیچ لنین یک پرسشنامه ادارى را پر کرد. او در محل مربوط به شغل نوشت: "ادیب".

به  این ترتیب بود که فرزند روشنفکرى روسیه، رادیکالى که یک راست از میان صفحه‌هاى رمان تسخیرشدگان داستایوفسکى برخاسته بود، به پدیدآورنده ترور دسته جمعى و اولین اردوگاه کار اجبارى که تا آن زمان در قاره اروپا ساخته شده بود، بدل شد.

 لنین آغازگر درام -تراژدى- محوری عصر ما بود یعنى دولت‌هاى توتالیتر یا تمامیت‌خواه.

لنین مردى کتابخوان با عادات یک محقق و غرایز تاکتیکى یک ژنرال، شیوه اتخاذ یک ایدئولوژى فراگیر و تحمیل آن را بر کل یک جامعه با سرعت و بى‌رحمى به قرن بیستم معرفى کرد. او رژیمى را آفرید که سیاست، خاطره تاریخى و اپوزیسیون را از عرصه‌‌ها زدود. لنین در طول دوران کوتاه زمامدارى‌‌اش از سال ۱۹۱۷ تا مرگش در سال ۱۹۲۷ الگویى را نه صرفاً براى جانشین‌اش استالین، بلکه براى مائو، هیتلر و پل‌پوت خلق کرد.

و در حالى که لنین به این طریق ممکن است بازیگر اصلى باشد که قرن بیستم را  آغاز مى‌کند، شخصیت او در میان رهبران قرن بیستم از همه کمتر شناخته شده است.

لنین در دوران کودکى‌اش در سیمبیرسک تسلطش بر لاتین و یونانى را بروز داد. واقعه سرنوشت‌ساز در جوانى او ـ حادثه‌اى که او را به فردى رادیکال بدل کرد ـ در سال ۱۸۸۷ هنگامى رخ داد که برادر بزرگترش الکساندر دانشجوى دانشگاه سنت‌پترزبورگ به خاطر توطئه براى کمک به ترور تزار الکساندر سوم به دار آویخته شد.

 لنین در مقام یک وکیل به طور فزاینده‌اى در سیاست رادیکال درگیر شد و بعد از پایان یافتن دوره سه سال تبعیدش به سیبرى، صعودش به عنوان نظریه‌پرداز تعیین کننده تاکتیک‌ها و سازمان‌دهنده اصلى حزب کمونیست را  آغاز کرد.

لنین در روابط شخصى‌اش با همکاران،خانواده و دوستان نسبتاً گشوده و مهربان بود. او برخلاف بسیارى از خودکامگان اشتیاقى به جمع آورى ثروت نداشت. حتى هنگامى که لنین را از کیش شخصیتى که به دور او ساخته شد، عارى مى‌کنیم و هنگامى که افسانه‌هاى "مهربانى ابر انسانى" او را کنار مى‌گذاریم، او چهره‌اى به طور شگفت‌آور معتدل باقى مى‌ماند که یک بارانى مندرس مى‌پوشید، ۱۶ ساعت در روز کار مى‌کرد و به فراوانى کتاب مى‌خواند (برعکس استالین که نمى‌دانست ندرلند و هلند نام‌هاى یک کشورند و هیچ یک از افراد در حلقه درونى کرملین شجاعت آن را نداشت که این مسئله را به او گوشزد کند).

لنین پیش از آنکه به ژنرال انقلاب بدل شود روزنامه‌نگار- محقق سخت‌گیر انقلاب بود که تئورى مارکسیستى را با تحلیل قاطع از تاکتیک‌هاى شورش همراه کرده بود. نظریه‌هاى او در مورد آنچه که جامعه باید باشد و اینکه چگونه این آرمان را باید به موفقیت رساند، حاصل هزاران ساعت مطالعه بود.

آندرى سینیافسکى، یکى از ناراضیان اصلى شوروی دهه ۱۹۶۰ مى‌نویسد: "قیاس‌ناپذیرى لنین دقیقاً در این روشنفکرى بی‌امان اوست _ این حقیقت که از محاسبات او  و از نوک قلم پاک او دریاهاى خون جارى شد، در حالى که ماهیتاً او شخصى شریر نبود. برعکس او شخصى نسبتاً مهربان بود که سبعیتش با علم و قوانین بى‌چون‌و ‌چراى تاریخى مصرح مى‌شد. همچنان که با عشقش به قدرت و  عدم تساهل سیاسى‌اش."

لنین با وجود همه فرهیختگى‌اش، سنت بلشویکى بر پا کردن جنگ بر ضد ناراضیان فکرى - با تبعید، زندانى و اعدام کردن متفکران و هنرمندانى که جرات مخالفت با رژیم را به خود داده بودند- را آغاز کرد.

او "ادیبى" از نوع خاص بود. لنین در سال هاى پیش و پس از کودتاى ۱۹۱۷ تجسم گروهى از روشنفکران رادیکال بود که انقلابى را در نظر داشتند که صرفاً تلاشى براى از میان برداشتن تعادل‌هاى اقتصادى تحت سلطه رژیم تزارى نبود. لنین در عوض قرائتى افراطى از دیدگاه "روشنگرى" از انسان به عنوان "گل قالب‌گیرى" را ارائه داد و در نظر داشت که الگوى نوینى از طبیعت و رفتار انسانى از طریق مهندسى اجتماعى از رادیکال‌ترین نوع بیافریند.

ریچارد پایپز در پایان تاریخ دو جلدى‌اش درباره انقلاب روسیه مى‌نویسد: "بلشویسم بى‌پرواترین تلاش در تاریخ براى تحت کنترل درآوردن کل حیات یک کشور براساس یک طرح کلان بود. بلشویسم قصد داشت خردى که نوع بشر در طول هزاران سال جمع  آورده بود را مانند زباله‌اى بى‌مصرف کنار زند. از این لحاظ بلشویسم تلاشى منحصر به فرد براى کاربرد علم بر امور انسانى بود؛ و این عقیده با خصلت متعصبانه تبارى از روشنفکران دنبال شد که مقاومت در برابر آرمان‌هایشان را به عنوان برهانى بر درست بودن آنها تلقى مى‌کردند."

شاید محاسبه اینکه دقیقاً چند ده میلیون قتل از لنینیسم "سرچشمه گرفت" ناممکن باشد.

یقیناً استالین از لحاظ طول مدت حکمرانى‌اش به صورت یک دیکتاتور ـ حدود ۲۵ سال در مقابل شش سال لنین ـ متفاوت است و او امتیاز در اختیار داشتن تکنولوژى عظیم‌تر را هم داشت. در نتیجه آمار کشتار هاى استالین نسبت به لنین بالاتر است و با این وجود لنین هم در قتل افراد بسیارى دخیل بود.

در برخى حلقه‌هاى دانشگاهى در غرب استالین به عنوان یک "انحراف" در نظر گرفته مى‌‌شد؛ خودکامه‌اى که مقاصد لنین را در پایان زندگى‌اش به مسیرى انحرافى کشاند. اما هر روز شواهد بیشتر و بیشترى از سبعیت لنین از بایگانى‌ها بیرون آمد، تصور "لنین خوب" و "استالین بد" به جوکى دانشگاهى بدل شد.

معدودى از سیاست‌هاى استالین بودند که ریشه در لنینیسم نداشته باشند: لنین بود که اولین اردوگاه‌ هاى کار اجبارى را ساخت؛ لنین بود که قحطى مصنوعى را به عنوان سلاحى سیاسى ترتیب داد؛ لنین بود که آخرین بازمانده دولت دموکراتیک، یعنى "مجلس موسسان" را منحل کرد و حزب کمونیست را در راس ساختارى تمامیت‌خواه تعبیه کرد؛ لنین بود که براى اولین بار جنگ بر ضد روشنفکران و معتقدان به ادیان را برپا کرد و هر نشانى از آزادى مدنى و مطبوعات آزاد را نابود کرد.

از هنگامى که بایگانى‌هاى شوروى علنى شد، ما توانسته‌ایم به درجه بى‌رحمى لنین و ژرفای افراطگری آن پى ببریم. اینها نظرات اوست در سال ۱۹۱۸ در نامه‌اى که به رهبران بلشویک دستور مى‌دهد به رهبران کشاورزانى که انقلاب را قبول ندارند، یورش برند.

"رفقا! دست کم صدنفر از کولاک‌ها (خرده مالکان) ثروتمندان و زالوصفتان را به دار بکشید.
(دار زدن بدون برو بگرد، به این ترتیب مردم ملتفت قضیه خواهند شد)... کار را به این طریق انجام دهید... تا صدها فرسنگ آن طرف‌تر مردم در خواهند یافت، به لرزه خواهند افتاد، خواهند دانست، فریاد خواهند زد که آنها دارند خفه مى شوند و گلوى کولاک‌هاى زالوصفت آنقدر فشرده خواهد شد تا بمیرند... با احترام، لنین"

از میان آن هنرمندان و نویسندگانى که از انقلاب و عواقبش جان سالم به در بردند، بسیارى سرودهاى ستایش در باب هوش لنین نوشتند.

مایاکوفسکى شاعر نوشت: "آنگاه بر فراز جهان سربرآورد / لنین مغز غول آسا" و بعدها یورى اولشاى نثرنویس نوشت: "اکنون در دنیاى توضیح داده شده زندگى مى‌کنم. آکنده‌ام از احساس حق شناسى عظیمى که تنها در موسیقى قابل بیان است، آنگاه که به آنهایى مى‌اندیشم که مردند تا دنیا توضیح داده شود."

دولت رویایى لنین تا عصر برژنف به یک دیکتاتورى فاسد و ناکارآمد تحویل شده بود. تنها کیش لنین دوام یافت. لنین همه جا حاضر به نماد خود جامعه سرکوبگر بدل شده بود.

 ژوزف برادسکى، شاعر بزرگ روسى انتهاى قرن بیستم، نفرتش از لنین، از زمانى که در کلاس اول بود، شروع شد: "نه آنقدرها به خاطر فلسفه سیاسى یا اقدامات سیاسى‌اش... بلکه به خاطر تصاویر همه‌جا‌حاضرى که تقریباً هر کتاب درسى، هر دیوار کلاس، تمبرهاى پستى، پول و کلى چیزهاى دیگر بود و مردى را در سنین و مراحل گوناگون زندگى‌اش نشان مى‌داد ... این چهره به طریقى هر فرد روسى را دچار خود مى‌کند و بیانگر نوعى معیار براى ظاهر انسانى است زیرا که مطلقاً فاقد شخصیت است...موفقیت در نادیده گرفتن این تصاویر اولین درس من در دیگر گوش ندادن بوده، اولین تلاش من براى جدایى."

هنگامى که میخاییل گورباچف سیاست گلاسنوست را در اواخر دهه ۱۹۸۰ اتخاذ کرد، حزب کمونیست در تلاش بود که سیاست انتقاد کنترل شده را به اجرا درآورد. هدف این بود از اتحاد شوروى "استالین زدایى" شود و لیبرالیزه کردن خروشچف اواخر دهه ۱۹۵۰ اعاده شود. اما نهایتاً گلاسنوست تصویر لنین را هم در برگرفت، به خصوص با انتشار رمان واسیلى گروسمن، "همیشه روان"، که جرات کرده بوده بى‌رحمى لنین را با سبعیت هیتلر مقایسه کند.

گورباچف تا زمانى که بر سر کار بود خودش را "یک لنینیست پروپاقرص" مى‌نامید؛ تنها سال‌ها بعد بود که او ـ آخرین دبیرکل حزب کمونیست - هم پذیرفت: "من فقط مى توانم بگویم مشکل اصلى لنین سنگدلى‌اش بود."

 پس از شکست کودتاى آگوست۱۹۹۱ مردم لنینگراد راى دادند که دوباره اسم شهرشان سنت پترزبورگ شود. هنگامى که از برادسکى که از سال ۱۹۶۴ از این شهر تبعید شده بود، در مورد این اخبار پرسیدند او لبخندى زد و گفت: "بهتر است این شهر نام یک قدیس را برخود داشته باشد تا یک ابلیس."


* دیوید رمنیک سردبیر مجله نیویورکر  و نیز مولف کتاب "سنگ قبر لنین: آخرین روزهاى امپراتورى شوروى" که برنده جایزه پولیتزر ۱۹۹۴ شد

برچسب‌ها