به گزارش همشهری آنلاین، قهرمان گزارش ما پیرمرد سرزندهای است که حرفه سنگتراشی را از پدرش به ارث برده و هنوز هم هر روز پای پیاده به معدن سنگ میرود و با ابرازهای ابتدایی دل تختهسنگهای بزرگ را میشکافد و روزگارش را از این راه سپری میکند. البته او علاوه براین، آرایشگر و بنای قابلی هم هست. باورش سخت است اما پیرمرد تا چند سال قبل حتی دندانپزشک روستایش هم بود.
قهرمان گزارش ما در روستای لاسیب اردستان زندگی میکند؛ دهکدهای که در و دیوار خانههای اهالی آن با سنگ تزئین شده است. بیشتر ساکنان این روستا در قدیم سنگتراش بودهاند اما با گذشت زمان و ساختهشدن انواع دستگاههای سنگتراشی، دیگر کمتر کسی دنبال این حرفه رفته. شاید به همین دلیل باشد که حالا بیشتر مردم این روستا کارمند هستند!
حشمتالله رضوانی ۸۲ ساله است. او با اینکه سن و سالی را پشت سر گذاشته اما از بیشتر جوانهای روستا فعالتر است. پیرمرد یکی از قدیمیترین سنگتراشهای لاسیب است. رضوانی درباره حرفه سنگتراشی میگوید: «تا چند سال قبل این کار رونق داشت اما حالا دیگر اشیایی که ما میسازیم، خریدار زیادی ندارند؛ به همین خاطر الان بیشتر سفارشی کار میکنم. ما همه کارهایمان را با دست انجام میدهیم اما الان در معدنهای جدید سنگها به وسیله دستگاه برش میخورند».
مرد سنگی
یک سنگتراش برای اینکه یک آسیاب یا هاون بسازد، باید دشواریهای زیادی را تحمل کند. رضوانی وقتی تصمیم میگیرد یکی از این وسایل را بسازد، با ابزارهایش به معدن سنگیای میرود که در نزدیکی روستا قرار دارد؛ «نزدیکترین معدن به خانهام کنار کوه نارینو(گل انار) است و هر روز بعد از برداشتن پتک و چند گوه، پیاده به سمت معدن حرکت میکنم. وقتی آنجا رسیدم دنبال یک تخته سنگ مناسب میگردم و بعد از پیدا کردن سنگ، یک قطعه از آن را که برای کارم مناسب است، جدا میکنم. اگر سنگ آسیاب یا هر چیز دیگر را که میخواهم بسازم، خیلی بزرگ باشد و نتوانم آن را جابهجا کنم، در همان معدن کارم را شروع میکنم ولی اگر بتوانم آن را حمل کنم، تکه سنگ را با خودم به خانه میبرم و آنجا رویش کار میکنم».
رضوانی از چند سال پیش که بیشتر ساکنان روستا سنگتراش بودهاند، خاطرات زیادی دارد؛ «آن زمان بازار کارمان خیلی خوب بود. من از نوجوانی این کار را از پدرم یاد گرفتم. وقتی کمی بزرگتر شدم برای خودم کارگر استخدام کردم. آن وقتها رسم بود که زنها هم با مردها به معدن میآمدند و به آنها در کار کمک میکردند.
در قدیم درآمد معدن به صورت شرکت سهامی بین اهالی روستا تقسیم میشد. گاهی هم این سهمها را به عنوان مهریه زنان در نظر میگرفتند». حرفهای پیرمرد کاملا میرود به سمت ۵۰-۴۰ سال پیش؛ «۲ کارگری که استخدام کرده بودم، خانم بودند و روزی ۴ ریال دستمزد میگرفتند. آنها هنگام کار کردن روی تخته سنگ وظیفه داشتند خاک سنگها را جمع کنند و با سبد به جای دیگری ببرند تا من با دقت بیشتری کار کنم. وقتی ما سنگهای معدن را جابهجا میکردیم، چالههای بزرگی درست میشد. مردم از این چالهها به عنوان آب انبار استفاده میکردند. ما بعد از انتخاب سنگهای مناسب، آنها رابه وسیله الوار و اهرم جابهجا میکردیم اما این کار به خاطر پستی و بلندیهای منطقه خیلی سخت بود».
مصائب سنگتراش
یک سنگتراش سختیهای زیادی را تحمل میکند تا بتواند با تراش دادن یک تخته سنگ، آن را به شکل دلخواهش درآورد؛ «۴-۳ روز طول میکشد تا یک هاون را تراش بدهم و بعد آماده شدن، آن را حدود ۳۰ هزار تومان بفروشم اما برای سنگهای آسیاب، زمان بیشتری باید بگذارم.
بعضی وقتها هم در آخر کار سنگ میشکند و همه زحماتم نقش برآب میشود. چند روز پیش که به همراه یکی از شاگردانم به معدن رفته بودیم تا یک سنگ آسیاب بسازیم، بعد از اینکه سنگ مناسب را پیدا کردیم، یک روز طول کشید تا آن را از دل کوه دربیاوریم؛ ۲ روز هم روی آن کار کردیم. همه چیز خوب پیش میرفت اما روز آخر که قرار بود سنگ را صیقل بدهیم و صاف کنیم، ناگهان سنگ ترک خورد و شکست. شاگردم که از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شده بود، گفت استاد حالا دستمزد من چه میشود؟ من در جواب به او گفتم مزد تو یاد گرفتن بود، نه چیز دیگر!».
سنگتراش بداقبال
این جور اتفاقها برای رضوانی دیگر عادی شده. او وقتی که گوههایش را به سنگ میکوبد تا آن را بتراشد، میداند که هر لحظه امکان دارد سنگ بشکند. پیرمرد خاطرههای زیادی از شکستن سنگ و به هدر رفتن زحمات سنگتراشها دارد؛ «مدتی قبل در روستای ما پیرمرد سنگتراشی به نام عبدالله تصمیم گرفت یک سنگ آسیاب بادی بزرگ درست کند. او بعد از حدود یک هفته سنگ را تقریبا به شکل دلخواهش درآورد اما روز آخر وقتی تصمیم گرفت سنگ را صیقل بدهد، سنگ آسیاب شکست. عبدالله آنقدر از این ماجرا ناراحت شد که با پتک به سرش کوبید و همانجا مرد!»
رضوانی که از سختیهای کار سنگتراشی باخبر است، فقط به این کار اکتفا نکرده. او در طول این سالها هنرهای دیگری هم یاد گرفته. آقا حشمت کارهای بنایی و آرایشگری را هم خوب بلد است و در حال حاضر در روستا این کارها را برای همولایتیهایش انجام میدهد. پیرمرد تا چند سال قبل که روستای آنها بهداری نداشت، کارهای دیگری هم انجام میداد؛ «آن وقتها امکانات روستای ما تا این حد نبود - مثلا دندانپزشک نداشتیم- به همین خاطر هر کس دندانش درد میکرد، سراغ من میآمد و من با ابزارهایی که داشتم، دندان او را میکشیدم. علاوه بر این، کارهای دیگری مثل ختنه پسران روستا را هم انجام میدادم. اما الان که دیگر خدا را شکر در روستایمان یک بهداری داریم و دیگر این کارها را انجام نمیدهم». رضوانی حالا با سنگتراشی، کشاورزی، بنایی و آرایشگری گذران زندگی میکند.
آقای همه فن حریف روستای لاسیب معتقد است کار سنگتراشی نباید روی زمین بماند؛ برای همین هم هرکدام از اهالی روستا بخواهند این کار را یاد بگیرند، با کمال میل به آنها آموزش میدهد.
یکی از اهالی این روستا که سعی دارد این فن را یاد بگیرد، معلم بازنشستهای به اسم غلامرضا مهدوی است. مهدوی با اینکه ۵۰ ساله است، به کار سنگتراشی به چشم یک هنر نگاه میکند؛ «سنگتراشی درآمدی ندارد اما من به عنوان یکی از اهالی روستا میخواهم با یاد گرفتن این کار نگذارم این حرفه به فراموشی سپرده شود؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم سراغ آقای رضوانی بروم وکار را از او یاد بگیرم. الان ۷ ماه است که دارم این هنر را یاد میگیرم اما کاش یکی پیدا شود و یک مرکز فروش برای سنگتراشها درست کند تا آنها صنایع دستی خود را برای فروش به آنجا ببرند و مردم بیشتری با این حرفه آشنا شوند».
آقا معلم درباره نام روستایشان میگوید: «قبلا اینجا درختان سیب زیادی داشت و بهخاطر اینکه روستا میان درهای پر از درختان سیب بود، به روستای لاسیب معروف شده است». مهدوی علاوه براین میگوید در لاسیب آدم بیسواد پیدا نمیشود چون روستای آنها از ۶۰ سال پیش مدرسه داشته». غلامرضا از اینکه سعی میکند از استادش سنگتراشی یاد بگیرد، به خود میبالد و میگوید: «من این کار را برای پول انجام نمیدهم. سنگتراشی یک هنر است و میخواهم این هنر را به طور کامل یاد بگیرم».
روزی سراسر کار
آقای سنگتراش علاوه بر تمامی کارهایی که انجام میدهد، یک پدر موفق هم هست. او ۷ فرزند و ۱۲ تا نوه دارد. حشمت حتی اگر سفارشی برای سنگتراشی نداشته باشد، باز هم کار برای انجام دادن دارد؛ «هر روز ساعت۴ صبح از خواب بیدار میشوم تا گوسفندانم را به چرا ببرم و آنها را بدوشم. ساعت۷ صبح برای خوردن صبحانه به خانه برمیگردم.
یک ساعتی استراحت میکنم و دوباره برای آبیاری کردن مزرعه و چرای گوسفندها راهی میشوم. ظهر هم برای ناهار دوباره به خانه برمیگردم و تا ساعت۳ ظهر استراحت میکنم. بعد از آن هم تا تاریک شدن هوا به مزرعهام برمیگردم».
پیرمرد سنگتراش بدون اینکه شکایتی از زندگیاش داشته باشد، روزها را در کمال آرامش پشت سر میگذارد. او بعد از تمام شدن گزارش میخواهد به مزرعهاش برگردد. وقتی برای خداحافظی دستمان را میفشارد، زبری دستش سختی کار او را تایید میکند.