هشتمین تور تهرانگردی مؤسسه همشهری در زینبیه رسانه تهران، میزبان جانبازان دستور الهی امر به معروف و نهی از منکر بود،جانبازانی که به دفاع از مظلوم و نهی از منکر برخاسته تا سلامت شهر و محله را به نفع ساکنان آن تامین کنند و محیط زندگی‌مان را هویتی عمیق ببخشند.

همشهری آنلاین-سحر جعفریان: تهران قصه‌های بسیار دارد، از دروازه‌های صفوی و ناصری گرفته تا برج و باروهای معاصر؛ از چنارهای چند صد ساله تا بناهای متروکه، از مفاخر علمی و ادبی گرفته تا نام‌آوران ورزشی. اما در این میان از قصه چهره‌های تأثیرگذار و کمتر پرداخته شده‌ای مانند قصه پر رمز و راز جانبازان و شهدای امر به معروف و نهی از منکر غافل نمانیم که تهران با شنیدن و خواندن آنها متفاوت‌تر و تازه‌تر است.

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

گاهی رضایت‌ندادن به صلاح فرد خاطی و جامعه است


میان انبوه خبرهای سال ۱۳۹۰‌ یک خبر بیش از سایر اخبار توجه همه را به‌خود جلب کرد؛ خبر این بود که امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران به‌خاطر انجام فریضه نهی از منکر درخیابان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و مجروح شد. ماجرای این خبر را خود حجت‌الاسلام فرزاد فروزش اینگونه شرح می‌دهد: « ۱۶اردیبهشت سال ۱۳۹۰ بود. یک روز بعد از فراغت از نمازجمعه در دانشگاه علوم پزشکی تهران، به اتفاق یکی از دوستان راهی مسیر خیابان شریعتی شدیم. در یکی از کوچه‌های فرعی وقتی می‌خواستم خودرو را متوقف کنم متوجه اذیت و آزار ۲مرد نسبت به خانمی شدم. از خودرو پایین آمدم و به آنها تذکر دادم که مزاحم خانم نشوند. اما آنها دست‌بردار نبودند و با بی‌احترامی و فحاشی به‌کار خود ادامه دادند. دوباره متذکر شدم. فایده‌ای نداشت. ناگهان یکی از آنها شیشه نوشابه‌ای را با زدن ضربه‌ای شکست. کمی بعد هم از پشت به سمت من حمله‌ور شد و آن شیشه شکسته را به چشم راستم زد. ثانیه‌ای بعد هر دو نفر عقب کشیدند و فرار کردند. من نیز غرق  خون به زمین افتادم. با دست چشمِ بیرون زده‌ام را لمس کردم. خونریزی امان نمی‌داد و همین مسئله باعث بی‌حالی و بی‌حسی‌ام شده بود. به بیمارستان منتقل شدم. البته در چهارمین بیمارستان یعنی بیمارستان رسول اکرم(ص) بستری شدم. آنجا به من گفتند آسیب چشمتان به‌گونه‌ای است که باید هر چه سریع‌تر تخلیه شود ولی خب از آنجا که خواست خدا چیز دیگری بود، پزشکی بالای سرم حاضر شد که سال‌ها تجربه حضور در بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های دوران دفاع‌مقدس را داشت. ایشان به من اطمینان دادند که تا جایی که امکان دارد از تخلیه چشمم جلوگیری کند. خلاصه با وجود ۴عمل جراحی سنگین، چشم بنده حفظ شد اما قدرت بینایی آن از دست رفت.» حجت‌الاسلام فروزش ادامه می‌دهد:« ضاربان دستگیر شدند و من بین رضایت دادن و ندادن، وا مانده بودم. بسیار مشورت کردم و دوستان می‌گفتند ببین، افراد بسیاری مانند تو هستند که جانباز امر به معروف یا نهی از منکر می‌شوند. نیمی بیشتر از آنها هم رضایت می‌دهند که این خوب است اما گاهی رضایت ندادن هم به صلاح فرد خاطی و جامعه است. به‌ویژه که باید حرمت لباس پیامبر را هم در این ماجرا درنظر بگیریم.»

تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم


این جانباز امر به معروف و نهی از منکر می‌افزاید:« بنده از ماجرای پیش آمده برای خود با عنوان دفاع از مظلوم تعبیر می‌کنم. به هر حال، یک فرد دیندار باید پیش از قرار گرفتن در شرایط امر به معروفی یا نهی از منکری تکلیفش را با خودش و دینش مشخص کند. به‌عنوان مثال در ماجرایی که برای بنده پیش آمد من به قصد دعوا و درگیری فیزیکی نرفته بودم. ده‌ها بار اتفاق افتاده که در صحنه‌هایی از این دست تا لباس ما را می‌دیدند، احترام می‌گذاشتند و غائله ختم به خیر می‌شد. در این مورد خاص برای خود من هم معلوم نیست که چرا کش‌دار شد. گفتند به تو ربطی ندارد و ادامه دادند. البته اگر از قبل هم می‌دانستم چنین اتفاقی می‌افتد باز در انگیزه من اثری نمی‌گذاشت و دلیل نمی‌شد که جانم را بردارم و از معرکه بگریزم و اهمیت ندهم که ناموس مردم مورد تعرض قرار می‌گیرد یا نه. حقیقتا انسان باید یک‌بار برای همیشه تکلیفش را با خودش معلوم کند که از دینداری خودش چه انتظاری دارد. خدا از بنده‌اش چه می‌خواهد. اطاعت از خدا فقط نماز و روزه نیست. گاهی دعوت به معروفی است و گاهی کمک به مظلوم در برابر منکر. این صحنه‌ها برای امتحان ماست. این مطلب برای شخص من جا افتاده است که خدا مومنی را که به‌خاطر دینداری و اجرای حکم خدا از سیلی خوردن بترسد دوست ندارد. ما برای اجرای احکام خدا، ‌سیلی که هیچ، ‌جانمان را هم باید در کف دست بگیریم.»


نهی از منکر توهین به مقدسات


حجت‌الاسلام «سید محمود مصطفوی» نیز از جانبازان امر به معروف و نهی از منکر است که در جلسه هشتمین تور همشهری در زینبیه رسانه به‌عنوان مهمان حضور دارد. او نیز از ماجرای خود می‌گوید:« یکی از فروعات دین، امر به معروف و نهی از منکر است. یعنی تلاش کنیم دیگران را در مسیری که خداوند متعال و امامان و پیامبرانش بر آن تأکید دارند، قرار دهیم حالا یا با امر یا با نهی.» او خاطراتش را اینگونه مرور می‌کند:« ۱۱اردیبهشت ۱۳۹۰ بود که از کوچه‌ای در حوالی شرق تهران (مسجد انبیا) عبور می‌کردم. لحظه‌ای سر بلند کردم و دختری با حجاب نامناسب همراه پسری جوان دیدم که به‌سوی من حرکت می‌کردند. سعی کردم فاصله بگیرم تا برخوردی میان ما حاصل نشود. اما آنها زمانی که به من نزدیک شدند شروع کردند به توهین به مقدسات و باورهای دینی و مذهبی. ابتدا رد شدم ولی با ادامه دادن توهین آنها، برگشتم و از آنها پرسیدم این مقدسات و باورهای مذهبی و دینی چه ضرر و زیانی به شما رسانده‌اند که اینچنین نسبت به آنها بی‌حیایی می‌کنید؟ دختر جوان کمی شرمنده شد و من نیز به نصیحت ادامه دادم. در همین حین بود که یکدفعه آن پسر جوان به سرعت خیز برداشت و به سمت بنده حمله ور شد. مشت محکمی به چشم چپم زد، عینکم بر زمین افتاد و نور چشمم رفت. با آن چشم نمی‌توانستم جایی را ببینم. دختر و پسر جوان پا به فرار گذاشتند. کمی آن سوتر، یک وانت میوه فروش بود که با داد و فریاد به کمکم آمد. بعد هم پسرم آمد و راهی بیمارستان لبافی‌نژاد شدیم.»


ضارب را بخشیدم


مصطفوی از روزهای بستری شدن در بیمارستان می‌گوید:« در بیمارستان معاینات پزشکی و عمل جراحی برای تخلیه چشم آغاز شد. مدتی هم در بیمارستان بستری بودم. بسیاری از افراد از ارگان‌های مختلف برای عیادت آمدند. اما بنده سعی داشتم تا موضوع چندان مطرح نشود. چرا که آن زمان برخی از افرادی که به هر دلیل می‌خواستند از کشور مهاجرت کنند کارهایی از این دست انجام می‌دادند تا به مذاق دشمنان خوش آید و آن افراد را با آغوش باز برای پناهندگی یا صدور ویزا بپذیرند. به هر حال آن افراد شناسایی و دستگیر شدند. من نیز آنها را بخشیدم اما چه خوب که در این ارتباط سازوکار فرهنگی ویژه‌ای درنظر گرفته شود تا حرمت این فریضه الهی به درستی نگه داشته شود.»