گود زورخانه خاصیت عجیبی دارد. بیشتر به کلاس درس می‌ماند. آدم‌هایی که وارد گود می‌شوند قبل از ورزش رسم معرفت و جوانمردی را می‌آموزند. وقتی هم خاک گود زورخانه را خوردند، لقب پهلوانی را از آن خود می‌کنند.

همشهری‌آنلاین - مژگان مهرابی: پایتخت کم ندارد از این پهلوان‌های گمنامی که دلشان برای مردم می‌تپد و زندگی و وقت خود را وقف خدمت به دیگران کرده‌اند. به مناسبت روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه مرکز تهران‌شناسی همشهری، نهمین تور تهران‌گردی خود را با محوریت بازدید از زورخانه‌های تأثیرگذار شهر برگزار کرد که نخستین ایستگاهش زورخانه شهدای آتش‌نشانی (محمود نامجو) بود. جلال ملکی سخنگوی آتش‌نشانی، حجت‌الاسلام حسین کاظم‌زاده عضو خانه طلاب جوان، نصرالله حدادی تهران‌شناس و جمعی از علاقه‌مندان به حوزه گردشگری در این سفر یک روزه همراهی مان کردند.

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

زورخانه شهدای آتش‌نشانی نخستین جایی است که برای بازدید می‌رویم؛ فضایی ورزشی در دل مهم‌ترین مرکز آتش‌نشانی شهر. از زمان ساختش مدت زیادی نمی‌گذرد و طبق تاریخی که روی تابلوی بالای سردر آن نوشته شده، قدمت آن به سال ۱۳۸۹برمی‌گردد. به‌رغم جوان‌بودن، زورخانه فضای معنوی دارد. این را با قدم گذاشتن در آن به خوبی می‌توان حس کرد. دلیلش هم برکت نام شهدای آتش‌نشانی است که روزی در این زورخانه ورزش می‌کردند. برای ورود به آنجا باید سر را خم کرد. این از آداب زورخانه است و نشان از احترام و ادب دارد.



 خانه پهلوانان، پناهگاه مردم


 دور تا دور فضای زورخانه تصویر پهلوان‌های ایرانی نصب شده است؛ از غلامرضا تختی و امیر سلیمانی تا محمدصادق بلورفروش و سیدحسن رزاز؛ آدم‌هایی که روزی در دل این شهر بزرگ زندگی می‌کردند و خانه هر کدام‌شان برای مردم پناهگاه امن بوده است. بالای در ورودی تابلوی بزرگی از عکس ۵۲شهید آتش‌نشان نصب شده است؛ همه‌شان جوان و برومند. شاید باستانی‌کار حرفه‌ای نبودند اما باید گفت تک‌تک‌شان پهلوان‌هایی بودند که با رفتنشان برای همیشه جاودانه شدند.

منش پهلوانی در ذات آتش‌نشان‌هاست


گود زورخانه برای کسانی که باستانی‌کار هستند، مکان مقدسی است که هیچ‌کدام بدون طهارت جسم و روح قدم به آن نمی‌گذارند. در اینجا ذکر یا علی(ع) و یا محمد(ص) ورد زبان باستانی‌کارهاست و همین زورخانه را عطرآگین می‌کند به نام اهل‌بیت(ع). جلال ملکی، سخنگوی آتش‌نشانی که خود از باستانی‌کارهای قدیمی این زورخانه است می‌گوید: «منش پهلوانی در ذات خود آتش‌نشان‌هاست. کسی که بتواند از جان خود بگذرد و به دیگران کمک کند یعنی پهلوانی. شهدایی که عکس‌شان در اینجا دیده می‌شود به نوعی همه پهلوان هستند.» ملکی در ادامه به سختی کارشان اشاره می‌کند و اینکه آتش‌نشان‌ها باید بدنی ورزیده داشته باشند؛ «ورزش لازمه برنامه کاری ماست. آتش‌نشان لباسی می‌پوشد که ۱۲– ۱۰کیلو وزن دارد. حین حادثه باید یک فرد دیگر را روی دوش بگیرد و از مهلکه نجات دهد. شما تصور کنید در آپارتمانی چند طبقه که حریق رخ داده و آسانسور قطع شده آتش‌نشان باید از پله استفاده کند و چندین بار بالا و پایین برود. اگر ورزیده نباشد مطمئنا نمی‌تواند برای نجات دیگران اقدام کند.»

اینجا خبری از برد و باخت نیست


بعد از صحبت‌های ملکی، نوبت به تهران‌شناس برنامه می‌رسد. حدادی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. از قداست زورخانه و اینکه برای خود باستانی‌کارها به مثابه مسجد است. او می‌گوید: «تطهیر مهم‌ترین شرط ورود به اینجاست. بدون اذن مرشد و بی‌لباس ورزش نمی‌توان وارد گود شد. گود، نماد محل شهادت امام‌حسین(ع) است و نشان از افتادگی دارد. در ایام محرم و صفر یا شب‌های قدر اینجا مکانی برای عزاداری می‌شود.» در گود زورخانه خبری از برد و باخت نیست؛ یعنی رقابتی وجود ندارد که ورزشکاران بخواهند از شکست هم شاد شوند. به باور حدادی، ورزش باستانی مخصوص شیعیان است و نفس آن گره‌زدن نفس اماره در مقابل تمایلات دنیوی است.

گلریزان؛ سنتی زیبا برای یاری نیازمندان


گلریزان سنتی زیباست که در زورخانه‌ها انجام می‌شود. به‌گفته حدادی در عهد قدیم آداب و رسوم دیگری داشت و با گذشت زمان کمی دستخوش تغییر شده است. او به دوران گذشته برمی‌گردد و آنچه در کتاب‌های تاریخ خوانده روایت می‌کند: «زورخانه پیشینه ۹۰۰- ۸۰۰ساله دارد. در زمان قدیم وقتی می‌خواستند گلریزان بگیرند فقط میاندار و کسی که از گرفتاری همسایه خود باخبر شده بود از ماجرا خبر داشت. گلریزان در اتاقی تاریک با سقف کوتاه انجام می‌شد. درآنجا پارچه‌ای دولا می‌گذاشتند هر کس وارد می‌شد لای پارچه را بالا می‌زد و وجهی می‌گذاشت. البته الزاما همیشه پول نمی‌گذاشت. ممکن بود که پول بردارد. وقتی کار تمام می‌شد پارچه را جمع می‌کرد و می‌گفت به مرشد که به‌دست نیازمند می‌رساند.»


مکث
نخستین پهلوان آتش‌نشانی

پهلوان محمود نامجو، اسطوره‌ای که ۳۲بار پیروزی را تجربه کرد، از آتش‌نشان‌های قدیمی شهر بود که در سال ۱۳۶۸بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت. بودن نامش بر سردر زورخانه شهدای آتش‌نشان خبر از ارادت آتش‌نشان‌ها به این پهلوان است. نامجو در دهه ۳۰تا ۴۰خود یکی از آتش‌نشان‌های زبده شهر بود که امروز به واسطه خدمت رسانی‌هایش، مردم نام او را با افتخار بر زبان می‌آورند. پهلوان نامجو در سال ۱۲۹۷در شهر رشت به دنیا آمد. او در ۱۸سالگی در مسابقات کشتی آزاد قهرمانی کشور حضور یافت و موفق شد به مقام قهرمانی دست یابد. استعداد بالای او در ورزش زورخانه‌ای باعث شد این مرد جوان به یک چهره شناخته‌شده در میان پهلوانان تبدیل شود و هنوز پشت‌لبش سبز نشده بود که صاحب زنگ در زورخانه شد؛ به‌گونه‌ای که مرشدهای رشت برایش سنگ تمام می‌گذاشتند. پهلوان نامجو برای کار و ادامه ورزش، به تهران آمد و با وزنه‌برداری آشنا شد و به این ورزش پرداخت. او در سال ۱۳۱۸در مسابقه قهرمانی کشور در وزن ۶۰کیلوگرم توانست نخستین مدال طلا را از آن خود کند. طلای قاهره ۱۹۴۷، پنجم المپیک ۱۹۴۸ لندن، طلای جهانی ۱۹۴۹ لاهه، طلای جهانی ۱۹۵۰ پاریس، طلای جهانی ۱۹۵۱ میلان، طلای آسیایی ۱۹۵۱ دهلی، نقره المپیک ۱۹۵۲ هلسینکی، نقره جهانی ۱۹۵۴ وین، برنز جهانی ۱۹۵۵ مونیخ، برنز المپیک ۱۹۵۶ ملبورن، برنز جهانی ۱۹۵۷ تهران، نقره آسیایی ۱۹۵۷ تهران و نقره بازی‌های آسیایی ۱۹۵۸ توکیو ازجمله موفقیت‌هایی است که در کارنامه ورزشی خود دارد.

محل شهادت: ساختمان پلاسکو
فرماندهی که جانش را به خطر انداخت



ناصر مهرورز از شهدای آتش‌نشانی است که در حادثه پلاسکو جان خود را فدا کرد. او رفت تا دیگر هموطنانش زنده بمانند؛ جوانی غیور که همیشه نخستین نفر به دل حادثه می‌زد. فیروز، برادر بزرگ‌تر او نیز آتش‌نشان است. درباره برادرش می‌گوید: «ناصر، آقا بود. در محله ناصر را به ورزشکاربودنش می‌شناختند. در مسابقه قوی‌ترین مردان ایران، مدال گرفت. دیگر نگذاشتم برود ترسیدم آسیب ببیند. کشتی می‌گرفت. خیلی ورزیده بود. اخلاق پهلوانی داشت. بدی‌ها را نمی‌دید و فقط نیتش برای دیگران خیر بود.» ناصر عادت نداشت بدی‌ها را ببیند. مهربانی و حسن‌خلقش زبانزد دوست و آشنا بود. حس انسان‌دوستی‌اش باعث شد که عضو نیروی آتش‌نشانی شود. فیروز  خاطره‌ای از حسن یزدانی، ورزشکار نامی کشورمان درباره برادرش تعریف می کند: «یزدانی در محفلی من را دید و گفت شما یک جهان پهلوان از دست داده‌اید. او فرمانده قابلی بود. افتخارش جاودانه خواهد ماند؛ فرمانده‌ای که همه نیروهایش سالم برمی‌گردند و خودش شهید می‌شود.»

محل شهادت: خیابان بهار
با نیروهایش رفیق بود



از زمان شهادت رضا دارابی مدت زیادی نمی‌گذرد؛ همان مرد از خودگذشته‌ای که رئیس ایستگاه ۱۲۰آتش‌نشانی بود و برای اطفای حریق ساختمانی در خیابان بهار اقدام کرد. رضا را همه آتش‌نشان‌ها به شجاعت و نترس‌بودن می‌شناختند. او فقط به نجات همنوعانش فکر می‌کرد. فریدون فرخ از دوستان و همکاران او می‌گوید: «شهید دارابی با تدبیری که از خود نشان داد، نگذاشت آتش به طبقات بالاتر برسد وگرنه تلفات جانی زیاد بود. اگر اقدام به‌موقع او نبود ممکن بود حادثه پلاسکو تکرار شود. رضا اخلاق خاصی داشت. همیشه قبل از همه خود را به محل حادثه می‌رساند. خیلی به شرایط زندگی دوستانش اهمیت می‌داد. کافی بود متوجه شود کسی از ما گرفتاری دارد سریع برای رفع آن  دست به کار می شد. » یکی دیگر از دوستانش تعریف می‌کند: «رضا همانقدر که با بچه‌ها و نیروهایش رفیق بود به همان اندازه به انجام درست کار اهمیت می‌داد؛ اینکه بچه‌های آتش‌نشان خوب از پس مسئولیت‌شان برآیند. او یک تکه‌کلام داشت همیشه می‌گفت با شکستن پای دیگران بهتر راه نمی‌رویم. خدا باید بخواهد.»

محل شهادت: ساختمان پلاسکو
می‌خواست مدافع حرم شود



شهید امیر حسین داداشی لباس  آتش‌نشانی  را سال ها پیش از این  بر قامت مهربان پدری نمونه دیده بود و عاقبت، خودش شد همه آنچه باید در ازای مرام و معرفت پدر به او می‌بخشیدند. محمود داداشی پدرش می‌گوید: «امیرحسین همیشه داوطلب آموزش‌دادن ترفندها و نکات آموزنده کارش به همکاران خود بود و شجاعتش همیشه زبانزد دیگران بود. خیلی ملاحظه من را داشت و یادم نمی‌آید که با رفتار و گفتارش من را آزار بدهد و اگرچه می‌دانم جایگاه پسرم خوب است اما آنقدر دلتنگ او هستم که گاهی می‌گویم ‌ای کاش آن روز اصلا نرفته بود.» پدر، خود آتش‌نشان است و ۳۰سال به مردم خدمت کرده است. او می‌گوید: «آتش‌نشانی مثل جنگیدن است. نمی‌توانی پیش‌بینی کنی صبح که از خانه بیرون می‌روی شب بر می‌گردی. قرار بود من و پسرم امیرحسین، به‌عنوان مدافع حرم با هم به سوریه برویم و حتی دوره‌های مختلف آموزش‌های مورد نیاز را با او پشت سر گذاشتیم اما قسمت و تقدیر چیز دیگری بود و امیرحسین رفیق نیمه‌راهی شد که قدم‌هایش را زودتر به راه شهادت رساند.»