همشهری آنلاین - عطیه اکبری: قصه خاندان عبدالحمید شنیدنی است.پسر راوی خاطرات پدر میشود و از سالهای دهه ۳۰ و ۴۰ برایمان میگوید و دختر حاج محمدعلی هم راوی یک نسل دیگر و حال و هوای محرمهای دهه ۵۰ و ۶۰ و رسم پیرغلامان را برایمان بیان میکند. حالا «نرگس عبدالحمید» با دکترای معارف و علوم اسلامی همراه با پدر روبهرویمان مینشینند و دفتر خاطراتشان را ورق میزنند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
پیرغلامی را از پدرم یاد گرفتم
نمیداند چرا اما دلش بدجوری هوای محرم سالهای دور را کرده است. آن وقتها که ۷ ساله بود و با برادرهای قد و نیمقدش دست در دست هم با حاج عباسعلی، به تکیه میدان میرفتند. حاج عباسعلی، پیرغلام امام حسین(ع) را خیلیها میشناختند. حالا حاج محمدعلی عبدالحمید که پا جای پای پدرش گذاشته در آستانه ۷۰ سالگی از خاطرات دهه ۳۰ و ۴۰ محرمهای شهرری برایمان میگوید: «تکیه میدان، تکیه نفرآباد، تکیه هاشمآباد. مراسم عزاداری امام حسین(ع) این ۳تکیه در سالهای دهه ۳۰ محرمهای شهرری را برای همه دیدنی میکرد. آن وقتها حاج عباس در کوچه سقاخانه مغازه کوچک نفتفروشی داشت. چند روز مانده به ماه محرم در مغازه را میبست و به تکیه میدان میرفت. از صبح تا شب و شب تا صبح همراه دیگر خادمان امام حسین(ع) تکیه میدان را سیاهپوش میکردند و ملزومات برگزاری عزای امام حسین(ع) را فراهم میکردند. این قصه تا ۱۲ محرم ادامه داشت. آن وقتها بیشتر مردم شهرری از نظر مالی حال و روز خوبی نداشتند اما همه از روز اول تا ۱۲ محرم، مغازهها را میبستند و کسب و کار را تعطیل میکردند. پدرم هم همین رویه را سالها در پیش گرفته بود. دست مرا میگرفت و به تکیه میدان میبرد. من سقای عزاداران میشدم و پدرم چای میریخت. یک روز میاندار میشد و من تماشایش میکردم تا رسم میانداری هیئت را یاد بگیرم. یک روز مداح میشد و سوز صدایش در همان عالم کودکی و نوجوانی اشک را از چشمان من و خیلیهای دیگر جاری میکرد. خلاصه رسم هیئتداری در آن سالها را من و امثال من از مردان بزرگی مثل حاج عباسعلی یاد گرفتیم. یاد گرفتیم خادم واقعی امام حسین(ع) باید خادم عزاداران حسینی باشد و وقتی در رکاب عزاخانه حسین(ع) است منیت را کنار بگذارد. اینها درسهایی بود که حالا خیلی از امروزیها فراموش کردهاند. کسی که مداح یک هیئت میشود باید چای هم دست مردم هم بدهد و باید کفش عزاداران حسینی را هم جفت کند.»
هر هیئت، یک مؤسسه خیریه
شبی نبود که بلندگو را دست یکی از نوجوانان هیئت حضرت ابوالفضل(ع) ندهد. مداح که اعتراض میکرد میگفت: «حالا اشتباه هم بخواند عیبی ندارد. ثمره هیئت همین نوجوانها هستند. یک نفر از این جمع هم راه درست را پیدا کند و نوکر امام حسین(ع) شود برای این دنیا و آن دنیای من و تو بس است پسرجان!» برای همین همه بچهها عاشق حاج محمدعلی و همیشه دور و برش بودند. او هم از این علاقه بهترین استفاده را میکرد و روزها برایشان در مسجد محله شهرک علایین کلاس قرآن برگزار میکرد.
آن سالها مهمترین کارکرد هیئتها انسانسازی بود و خیلی از بچههای هیئت حضرت ابوالفضل(ع) حالا عکسشان سردر مسجد و نام شهید برازنده آنها شده است. نرگس عبدالحمید حالا روبهرویمان نشسته و از خاطرات پدر برایمان میگوید. از حال و هوای هیئتها در دهه ۵۰ و ۶۰: «آن زمان هر هیئت برای خودش یک مؤسسه خیریه بود. یکی از مهمترین کارهایی که پدرم مقید بود انجام دهد این بود که نیازمندان محله را شناسایی کند. حواسشان بود اگر یک شب فلان خانواده نیازمند به هیئت نمیآمدند؛ غذا را در خانهاش بفرستند تا از حال و احوالشان هم با خبر شوند. بارها پیش آمده بود با اینکه غذای هیئت را پخته بود اما خودش را از خوردن آن منع میکرد و همان غذا را به خانه پیرزن محله میبرد که میدانست پای آمدن به هیئت را ندارد. من در عالم کودکی همه این درسها را از پدرم یاد گرفتم. دست به خیری پدرم زبانزد اهل محل بود و به ماه محرم و هیئت ختم نمیشد. هر سال عضو انجمن اولیا و مربیان میشد تا به واسطه این عضویت از حال و روز بچههای مدرسه و خانوادههایشان با خیر شود. فهرستی از بچههای یتیم تهیه میکرد و هر ماه بدون آنکه کسی بفهمد مبلغ نقدی و کالاهای مصرفی را بهطور پنهانی در خانههایشان میفرستاد. حتی یکی، دو بار برای تهیه سرپناه برای دانشآموزانی که زاغهنشین بودند به این در و آن در زد تا بالاخره موفق و دعای آن ۲خانواده تا یک عمر بدرقه راه ما شد.»
مباداهای محرمی حاج محمدعلی
حاج محمدعلی عبدالحمید، دست پرورده پدرش عباسعلی است. مردی که همه به سرش قسم میخوردند. همان مردی که وقتی وارد هیئت میشد عزاداران تمام قد جلو پایش میایستادند و عرق شرم روی پیشانیشان مینشست وقتی استکان چای را از دستانش میگرفتند. خجالت میکشیدند وقتی بعد از پایان عزاداری جارو را در دست این پیرمرد خوشسیما میدیدند. حالا حاج محمدعلی هم با همان سادگی و متانت پا جای پای پدرش گذاشته است. از همان روز اول محرم که مراسم عزاداری در خانهاش آغاز میشود، به رسم قدیمیها و سادگیهایشان دیگ آبگوشت را در حیاط خانه بار میگذارد و در را به روی همه همسایهها باز میکند. دیگ آبگوشت را که بار میگذارد بچهها و نوهها را دور خودش جمع میکند و با کلام شیرین و دلنشین برایشان از درسهای محرم میگوید: «مبادا پای تجمل و بریز و بپاش را به سفره ائمه(ع) و امام حسین(ع) باز کنید. مبادا در راه خدمت به امام حسین(ع) و اهلبیت(ع) چشم و همچشمی کنید که اگر اینطور باشد از هیچ کدامتان راضی نیستم.»
نذر پاکیها
صدای صوت قرآن عبدالباسط لالایی بچههای خانواده عبدالحمید بود. هر وقت بتول خانم از سروصدای ۵ بچه قدونیمقدش به ستوه میآمد و میخواست بچهها آرام شوند نوار قرآن را در رادیو ضبط قدیمی میگذاشت. هنوز آیه اول به آیه دوم نرسیده بچهها یکی یکی ساکت میشدند و مادر به کارهای عقبمانده خانه میرسید. این رسم خانه عبدالحمیدها بود. مادر از همان روزهایی که میفهمید بچهای در شکم دارد هر روز قرآن میخواند و وقتی هم که نوزاد به دنیا میآمد تنها لالاییاش صوت قرآن بود. داستان آن ضبط و رادیوی قدیمی در خانه عبدالحمیدها قصهای شنیدنی است که حالا نرگس عبدالحمید در ۴۰ سالگی وقتی آن را برایمان روایت میکند، خنده مهمان لبهایش میشود. میگوید: «به رادیوی قدیمی یک میکروفون کوچک وصل میشد. آقاجان برای تشویق ما به خواندن قرآن و مداحی میکروفون خریده بود و آن را به رادیو وصل کرده بود.
با خواهر و برادرهای کوچک یک شب در میان مسابقه داشتیم. هر کسی سورههایی را که یاد گرفته بود با صدای بلند میخواند، خانهمان بزرگ بود و صدا به خانه همسایهها نمیرسید. برای همین هم پدر هیچوقت ما را از تمرین خواندن و مداحی منع نمیکرد. اما این بلندگوی کوچک در محرمهای بچگیمان غوغایی بین همسایهها راه میانداخت. از روز اول محرم با خواهر و برادرهای قد و نیمقدمان به حیاط باصفای خانه میرفتیم. یک ساعت مشخصی در روز شروع به خواندن روضه امام حسین(ع) با همان زبان و لحن کودکیمان و شعرهایی که بلد بودیم میکردیم یا روضههایی که از آقاجان و پدربزرگمان یاد گرفته بودیم. بچههای همسایهها هم یکی یکی در خانه را میزدند و به جمع ما میپیوستند و صدای یا حسین(ع) با لحن کودکانه از گلوی ۲۰ بچه قد و نیمقد در حیاط خانه و محله قدیمی میپیچید و دل خیلیها را میلرزاند. آن وقتها یکی از همسایههایمان هر وقت برایش گرفتاری پیش میآمد نذر بچههای ۵، ۶ ساله هیئت خانه ما میکرد. تا کمی بزرگتر شدیم این رسم هر ساله محرمهای خانه ما بود. مادرم برایمان غذا میپخت و همراه همسایهها پشت پنجره قدیمی مینشستند. اشک میریختند و با بچههای قد و نیمقد برای عزای حسین(ع) سینه میزدند. از همان زمان بود که میل به مداحی و قرائت قرآن در من ایجاد شد. علاقهای که سالهاست زندگیام با آن گره خورده است و این الفت دیرینه را مدیون آقاجانم هستم.»
هزار راه نرفته
این روزها حاج محمدعلی مینشیند و بلند میشود و زیر لب میگوید: «شیر مادر حلالت دخترم.» آخر بانو نرگس در کار خیر هم مثل پدرش پیشقدم است. نرگس ۱۰سالی میشود که مشاور خانواده است و پای درددل جوانها و زنها و مردها مینشیند. نرگس عبدالحمید میگوید: «این از لطف خدا و دعای پدر و مادرم است که میتوانم با حرفهایم گره از مشکلات خانوادگی و مشکلات میان زوجهای جوان باز کنم. همه روایتها و آیات قرآن راهنمای زندگی است و فقط کافی است در آنها تدبر و تفکر کنیم تا چاره همه مشکلات را از دلشان بیرون بکشیم.» نرگس عبدالحمید کانال مشاورهای هم در یکی از شبکههای اجتماعی دارد. کانالی که طرفداران بسیاری دارد و از شهرهای مختلف کشور با او تماس میگیرند تا حرفهایش راهنمایشان باشد. میگوید: «خوشحالم که در این ۱۰ سال گره از مشکلات خیلیها باز کردم و مانع جدا شدن زوجهای جوان شدم. در این مدت حتی یک ریال هم از کسی دریافت نکردهام و همین که دعای خیر پشت سرم باشد برای یک عمرم کافیست.»
حلقه گمشده را پیدا کنید
حالا بچههای قد ونیمقد ۳۰ سال قبل بزرگ شدهاند و در میان بچههای حاج محمدعلی، این نرگس است که پا جای پای پدرش گذاشته و در کسوت مبلغ دینی درسهای او را پس میدهد. همه حرفهای پدرش را آویزه گوشش کرده و این روزها در ۴۰ سالگی، فقط به آموزههای حوزه اکتفا نکرده و دکترای معارف و علوم قرآنی دارد و یکی از نخبگان سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان ری است. دغدغههایش هم شبیه پدر است و وقتی آسیبهای این روزهای مداحان و مبلغان را میبیند دلش میلرزد و برای اصلاح آنها دست به کار میشود. یک روز بانی اجرای طرح ساماندهی مبلغان میشود و یک روز کارگاه آموزشی را برای آنها برگزار میکند. نرگس عبدالحمید میگوید: «لطف پدرم بود که باعث شد من وارد دنیای تبلیغ شوم، نوجوان بودم که به حوزه رفتم، از سن ۲۰ سالگی مبلغ شدم و آموزههای دینی را در جلسات برای خانمها بیان میکردم.
آن زمان خیلیها از دیدن دختر جوان ۲۰ ساله مبلغ تعجب میکردند و وقتی من را در صندلی خطابه میدیدند پوزخندی میزدند اما همین که سخنرانی آغاز میشد و من روایتها را برایشان میگفتم و تفسیر میکردم لبخند رضایت روی لبانشان مینشست. حالا ۴۰ ساله شدهام و سعی کردهام خودم را با دنیای در حال پیشرفت پیش ببرم. برای همین هم تحصیل را ادامه دادهام. دوست داشتم بتوانم با جوانها بهتر ارتباط برقرار کنم. حرفشان را بفهمم و قادر باشم بر عقایدشان تأثیرگذار باشم. حلقه گمشده در میان مبلغهای امروزی هم همین است. خانمهای مبلغ باید کاری کنند که مخاطبانشان در جلسات زنانه فقط زنان سالخورده و مسن نباشند و پای دختران جوان و تحصیلکرده را به مجالس زنانه باز کنند.»
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ به تاریخ ۱۳۹۵/۷/۱۹