همشهری آنلاین-عباس منظرپور: رویخی نشاسته پخته با گلاب بود که در بشقابهای مسی به اندازههای مختلف ریخته میشد که هرکدام قیمت مشخصی داشتند. این بشقابها را روی خردههای یخ میگذاشتند و رویش یک پارچه سفید و تمیز میکشیدند. موقع فروش هم روی بشقابها شیره میریختند. هوسانههای دیگری هم مانند «یخدربهشت» و «پالوده» هم داشتیم. بگذریم... ممدریش بود که نخستین بستنی را ساخت و «خامه» به آن اضافه کرد. طرز تهیه آن را دیده بودم: اول خامه را به دور قالب میمالید و بعد آنقدر قالب را میگرداند تا خامه سفت میشد. بعد آن را میبرید و داخل بستنیای میریخت که در حال زدن و بستن بود.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
ممدریش قدی کوتاه، شکمی بزرگ و هیکلی چاق داشت. «تنبان»بندی میپوشید و وقتی هوا خیلی سرد میشد، کت خود را روی دست میانداخت. اصطلاحی در تهران رواج داشت که میگفتند «هوا آنقدر سرد شده که ممدریش کتش را روی دست انداخته!» ریشی انبوه، بلند و سیاه داشت که دو شاخه میشد و تا سینهاش میرسید. بستنی را با چرخ دورهگردی میفروخت و آنقدر معروف شده بود که برایش تصنیف هم ساخته بودند:
ز تهرون تا به قلهک تا به تجریش
عجب بستنی داره، ممدریش!
همسرش هم تقریباً همیشه دنبال چرخدستی او بود. ممدریش بعدها دکان کوچکی در خیابان ری، سر بازارچه نایبالسلطنه خرید. او بچه نداشت و نمیدانم به چه مناسبت همان دکان را به خواهرزاده خود اکبر داد که بعدها به «اکبرمشتی» معروف شد. پس از چندسال ممدریش در سهراه امینحضور دکان کوچکی گرفت و تهیه همان بستنی را شروع کرد اما دیگر کارش نگرفت و اکبرمشتی همچنان مشهور ماند. ناگفته نماند که چه در دکان قبلی و چه بعدی همسرش با او در مغازه زندگی میکرد.
اکبر هم با استعداد فوقالعاده به توسعه کسب و کارش پرداخت. بستنی را با کیفیت خوبی تهیه میکرد و در تهران و ایران معروف شد. دکانهای زیادی به نام «اکبرمشدی» باز شد و او هم هرسال آگهی میداد که اکبرمشدی شعبه دیگری ندارد ولی فایدهای نداشت. هم ممدریش و هم اکبرمشدی به جز شیر گوسفند از هیچ شیر دیگری استفاده نمیکردند. بستنی اکبرمشدی از ممدریش مرغوبتر بود. من خودم بارها اکبرمشدی را دیده بودم که از دکانی اوایل کوچه آبمنگل، مقابل بازارچه نایبالسلطنه بیرون میآید. در این دکان همیشه قفل بود و فقط او به آنجا رفتوآمد میکرد. به گفته یکی از همسایهها اکبر در همان دکان ثعلب داخل بستنی را به عمل میآورد و کلید آنجا را به کسی نمیداد و راز ساختنش را هم به کسی یاد نداد. شاید علتی که شاگردش عبدالله بعد از او از ساختن بستنی صرفنظر کرد همین بود که از مقدار و طرز تهیه ثعلب بستنی بیخبر بود. شاید دکان دوم ممدریش هم به همین دلیل رونق نگرفت. اللهاعلم.
اکبرمشدی به مرور دکان را توسعه داد و همه دکانها و زمینهای اطرافش را خرید. در تابستان که گوسفندان به ییلاق میرفتند از همانجا شیر میآورد. ییلاقشان در کوهها و روستای اطراف «لالون» و «زاگون» بود. اکبرمشدی همانجا باغهایی خرید و درضمن برف کوهستانهای آنجا را هم از اهالی میخرید. چون طبق یک سنت قدیمی اهالی هر دهی خود را مالک هرآنچه در اطراف ده بود میدانستند. برف را با قاطر و الاغ تا پای کامیون میآوردند و بار کامیون میکردند و به تهران میرساندند. همان بار برف بود که بستنی را به عمل میآورد. کارگران زیادی هم داشت ولی گل سرسبد آنها دو نفر بودند: عبدالله و بستنیپخشکن. بعضی اوقات که از پشت در دکان رد میشدم عبدالله را مشغول پارو زدن و عمل آوردن بستنی در قالبهای بزرگی میدیدم. اکبرمشدی فرزندی نداشت و به نوعی عبدالله فرزند او محسوب میشد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ به تاریخ ۱۳۹۵/۰۸/۱۰*