پهلوان نامور ایران، علیرضا سلیمانی کودکی و جوانیش را در خیابان قزوین گذراند و مدال قهرمانی جهان بر سینه‌اش و ۶ بازوبند پهلوانی بر دستش می‌درخشید.بهمن۱۳۳۴متولد شد و اردیبهشت۱۳۹۳ بر اثر سکته قلبی درگذشت. 7خواهر و برادرش به خوش اخلاقی، همسر و ۴فرزندش به گشاده‌روی و دیگران به مردمداری از او یاد می‌کنند.

همشهری آنلاین_راحله عبدالحسینی: ناگفته‌ها را از زبان «شهلا اسدزاده» همسر و «ناهید سلیمانی» خواهر مرحوم سلیمانی که ساکن محله فروزش است جویا شدیم. بغضی که راه صدای «عباس»، «امیرحسین»، «شیرین» و «پریا» را بسته، گفت‌وگو درباره پدر را به زمان دیگری موکول می‌کند.

خانواده دور هم جمع شده‌اند تا تدارک مراسم چهلم را ببینند. مرور خاطرات در این شرایط هم تلخ‌تر است و هم از سویی سبب تسلی خاطر می‌شود. شهلا اسدزاده، همسر مرحوم علیرضا سلیمانی نم اشک را از چشمانش می‌گیرد و با ما همکلام می‌شود. پرسش ما درباره‌منش و سبک زندگی خصوصی پهلوان نامدار کشور است: «از چه برای‌تان بگویم؟ از رفتار و اخلاقی باید بگویم که ۳سال پیش نوشتن کتابی را درباره‌اش شروع کردم. پس هرچه الان بگویم قطره‌ای از دریاست و حق مطلب ادا نمی‌شود.

البته شاید بگویند که من در مقام همسر از خصوصیات مرحوم سلیمانی چنین می‌گویم. اما واقعیت این است که بسیاری از صفات پهلوانی او برای من هم پنهان مانده بود.» اسدزاده به دلیل برخی از مشکلات از جمله ناخوش احوالی و بیماری، نگارش کتابی درباره سبک زندگی و خاطرات ۳۷سال زندگی مشترک با مرحوم سلیمانی را به پایان نرسانده، اما می‌گوید که با بهتر شدن حال روحی‌اش حتماً نگارش کتاب را پی می‌گیرد. آنان زندگی مشترک‌شان را در خانه پدری علیرضا سلیمانی آغاز کردند. خانه‌ای در خیابان قزوین، خیابان سلیمانی. «پدر ایشان از قدیمی‌های محله سلیمانی در خیابان قزوین بود. به همین دلیل هم نام فامیل ایشان کربلایی سلیمانی است.»

داشتن ۶ بازوبند پهلوانی و مدال قهرمانی جهان باعث تکبر و غرور زنده‌یاد سلیمانی نشده بود. اسدزاده می‌گوید: «وقتی یکی از اعضای خانواده به او می‌گفت پهلوان، پاسخ می‌شنید که من پهلوان نیستم. پهلوان کسی است که جانش را برای دفاع از این خاک فدا کرده و شهید شده است.»

تقدیم مدال طلا به خانواده شهدا

کسب مدال طلای مسابقات جام مارتینتی سوئیس سال ۱۹۸۹ شادی را به قلب همه ایرانی‌ها مهمان کرد. وقتی مرحوم سلیمانی در وزن ۱۳۰‌کیلوگرم، قهرمان نامدار آمریکایی را شکست داد. خانم اسدزاده خاطره آن مسابقه را یادآوری می‌کند: «سال ۱۳۶۸ بود و دختر کوچکم «پریا» را باردار بودم. قبل از مسابقه خواب دیدم برنده می‌شود. حریف آمریکایی در طول مسابقه از علیرضا پیش افتاده بود. اما من مطمئن بودم که او برنده می‌شود. زمان تماشای مسابقه به اقوام می‌گفتم، صبر کنید. علیرضا برنده می‌شود» مرحوم سلیمانی در دقیقه آخر مسابقه، حریفش را خاک کرد و تمام ایران غرق غرور شد. برنده شدن او نه تنها برای من بلکه برای همه ایرانی‌ها باعث افتخار بود. مدال طلای قهرمانی را هم به خانواده شهدا تقدیم کرد.»

گشاده‌دستی و خنده‌رویی

شادی مؤمن در چهره‌اش و ناراحتی او در قلبش است. وقتی از خصوصیات اخلاقی او در منزل و رفتارش با اهل خانه از زبان همسرش می‌شنوم مرحوم سلیمانی را مصداق این حدیث علوی می‌دانم. «خنده از لبش محو نمی‌شد. حتی وقتی خیلی خسته بود. از همان سال اول که ازدواج کردیم حسن خلق او زبانزد بود.» اسدزاده ازمنش پهلوانی او می‌گوید. «به واقع جهان پهلوان تختی الگوی او بود. یکسری از کارها مثل حضور در کنار مردم زلزله‌زده در زلزله رودبار و بم یا مراسم گلریزان را در ملأ عام انجام می‌داد و بسیاری دیگر از کارها بین خود و خدایش بود. بارها دسته گل به در منزل ما می‌فرستادند و از او برای تهیه جهیزیه دخترشان تشکر می‌کردند. در حالی که ما خبر نداشتیم. چرا که خیلی تأکید داشت باید آبروی مردم حفظ شود.» دوستان و بستگان این روزها اشعاری را که همواره از مرحوم سلیمانی می‌شنیدند با خود زمزمه می‌کنند: «گر بر سر نفس خود امیری مردی، مردی نبود فتاده ای پای زدن، ‌گر دست فتاده‌ای بگیری مردی...»

هم دوست، هم پدر

فرزندان تمایلی به صحبت ندارند. با یادآوری هر خاطره بغض‌شان می‌ترکد. شاید وقت مناسبی نیست. دو روز دیگر مراسم چهلم پدر است. رابطه پدر و فرزندی چگونه بوده؟ مادر پاسخ‌مان را می‌دهد و فرزندان تأیید می‌کنند. «دوستانه. همراه و دوست بچه‌ها بود. با آنان هم صحبت می‌شد. بچه‌ها از اوضاع و احوالشان می‌گفتند. هم درد دل می‌کردند، هم از پدر راهنمایی می‌گرفتند. همکلاسی و دوست بچه‌ها هم که به منزل ما می‌آمدند دوست داشتند با او صحبت کنند و همکلام او بشوند. چون خیلی خوش اخلاق بود.» بچه‌ها می‌گویند که هم دوست‌شان را از دست دادند و هم پدرشان را. پسرها ورزشکارند اما رشته ورزشی پدر را ادامه نداده‌اند. «عباس» پسر بزرگ خانواده، رشته اسکی (اسنوبورد) را ادامه می‌دهد و «امیرحسین» بولینگ. مادر می‌گوید شاید به خاطر سختی‌هایی که پدرشان در این رشته ورزشی متحمل شده، پسرها رشته دیگری ار انتخاب کرده‌اند.

شاید گرهی باز شود

«حق سفره» حقوقی است که پهلوانان تا آخر عمر دریافت می‌کنند. درست مثل یک حقوق اداری. پهلوان علیرضا سلیمانی بعد از بازدید از آسایشگاه جذامی‌های مشهد «حق سفره» را برای همیشه به آنان می‌بخشد. «ناهید سلیمانی» می‌گوید: «بدون استفاده از دستکش و ماسک به دیدن جذامی‌ها رفت.» «شهلا اسدزاده» جمله او را کامل می‌کند: «می خواست زن وشوهر جذامی ‌ـ که در قرنطینه بودند ‌ـ را هم ببیند. اما خودشان حاضر نشدند. فقط از زیر در اتاق قرنطینه نامه‌ای به او دادند.»پهلوان علیرضا همیشه چندمتر نرسیده به باشگاه کشتی از ماشین پیاده می‌شد به این دلیل که شاید کسی با اوکاری داشته باشد. شاید بتواند گرهی ازکاری بگشاید.
مراسم تشییع جنازه مرحوم علیرضا سلیمانی با حضور بسیاری از مردم برگزار شد. تعداد زیادی که برای خانواده‌اش ناآشنا بودند. خواهرها و بستگان از آن روز تعریف می‌کنند که فردی به آنها سرسلامتی داده و گفته خانه‌مان را با کمک پهلوان خریدیم، شیمی درمانی فرزندم را، کار پسرم را، خرج تحصیل دخترم را و... و. «همه مردم و هم‌محلی‌ها در غم ما شریک بودند. به خاطر اینکه فقط برای خانواده‌اش نبود. برای همه مردم بود.» خانواده زندانی‌های آزاد شده از سوی مرحوم سلیمانی نیز برای تسلی این خانواده به آنها سر می‌زنند، ولی هیچ یک دیگری را نمی‌شناسند.

بازوبندی که پدر برایش بست

احترام به پدر و مادر از خوصیات بارز اخلاقی مرحوم سلیمانی بود. بعد از اینکه پدر ایشان به ناراحتی ریه مبتلا می‌شود و ناچار از خیابان قزوین به کرج نقل مکان می‌کند، علیرضا هم به همراه همسر و فرزندانش به کرج می‌رود. همسرش می‌گوید: «دوست داشت نزدیک پدر و مادرش باشد تا بهتر بتواند در خدمت آنان باشد.»به گفته خواهرش، بعد از فوت، هم در قطعه نام‌آوران بهشت زهرای تهران، هم در حرم عبدالعظیم و هم در ابن‌بابویه امکان خاکسپاری‌اش وجود داشته اما بنا به وصیت خودش پایین پای پدر و مادرش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.

«ناهید سلیمانی» خواهرش می‌گوید: «وصیت کرده بود سنگ قبرش یک سانت هم بالاتر نباشد تا مبادا برای رفت و آمد مردم مشکل ایجاد کند.»علیرضا سلیمانی ۶ بازوبند پهلوانی داشت. بستن بازوبند پهلوانی معمولاً از سوی رئیس‌جمهوری و افراد صاحب نام انجام می‌شود. بازو بندهای سلیمانی هم چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن به همین منوال بسته می‌شد. ماجرای بستن یکی از بازوبندها را از زبان خواهرش می‌خوانیم: «زمانی که پدرم در قیدحیات بود، علیرضا برای بستن یکی از بازوبندهای پهلوانی خواست تا او این کار را انجام دهد. ‌کاری که معمولاً از سوی افراد مطرح و مشهور کشور انجام می‌شود. اما علیرضا می‌گفت پدرم برای من از همه والاتر است و من می‌خواهم پدرم این کار را انجام دهد تا باعث افتخارم باشد و این‌قدر پافشاری کرد تا پدرم برایش بازوبند را بست. بعد از کسب هر مدال و جایزه‌ای به دست و پای پدر و مادرم بوسه می‌زد.»

پدر مرحوم سلیمانی هم در ورزش کشتی دست داشته و از باستانی‌کاران بوده است. علیرضا را هم با خود به گود زورخانه می‌برده. مرشد و مربی زورخانه او را مستعد رشته کشتی می‌بینند. علیرضا از ۱۴سالگی تمرینات کشتی را در باشگاه هژبر و باشگاه میدان وحدت اسلامی پی می‌گیرد. «ناهید سلیمانی» خواهر علیرضا می‌گوید: «در ۱۷سالگی به المپیک رفت. در ایران حریفی نداشت و در همه مسابقات مدال‌آور بود.»

________________________________________________________________________________

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۱ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱