همشهری آنلاین - فاطمه شعبانی: شب جمعه است و امامزاده پنج تن(ع) لویزان شلوغ. قبور را شستهاند و عطر دل انگیزی فضا را پر کرده است. قرارمان با پدر و مادرشهید «سعید اربابی» بر سر مزار فرزند است. مادر با پادردی که دارد سربالایی نفسگیر امامزاده را بالا میآید. ۲۸سال از شهادت سعید ۱۵ ساله گذشته و خانم رضاییان که در زمان شهادت فرزندش با ۳۲ سال مادر جوان شهید محله بوده حالا ۶۰ ساله شده است. حاج آقا اربابی هم قاب عکس زیبای فرزند را با خود آورده است. سعید و مادر بزرگی که همدیگر را خیلی دوست داشتند در قبر ۲ طبقهای نزدیک امامزاده به خواب ابدی رفتهاند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
مادر و پدری که حالا سن و سالی از آنها گذشته وقتی سر مزار میرسند لحظاتی میایستند و نفسی تازه میکنند. قرارمان ساعت ۳ سر مزار شهید بود. حاجیه خانم «ام لیلا رضاییان» و حاج «مصطفی اربابی» با رویی خوش احوالمان را میپرسند و خیراتی تعارف میکنند و بر سر مزار فرزند مینشینند. با آب و گلاب مزار را شستوشو میدهند و در همان حال با فرزند سخن میگویند و فاتحهای نثار روحش میکنند. لحظاتی در میان شلوغی محوطه امامزاده غرق سکوت میشویم تا با ذکر صلوات و قرائت فاتحهای نشان دهیم که هنوز خوب میدانیم که این روزهایمان را مدیون ایثار چه شهدا و خانوادههایی هستیم. مادر و پدر اگرچه سالهای سخت دوری از فرزند را گذراندهاند اما در چهرهشان آرامشی از جنس رضایت به خوبی دیده میشود. مادر لبخندی میزند و از خاطرات فرزند میگوید: «سال ۴۹ ازدواج کردیم و سال ۵۰ سعید به دنیا آمد. به فاصله ۶ سال فرزندان دیگر هم به دنیا آمدند. سعید بچه صبور و مهربان فامیل بود. مادر بزرگش «خورشید رضاییان» هم مسئولیت بسیج مسجد جامع لویزان را برعهده داشت و پدر مدام به دنبال جمعآوری کمکهای مردمی و انتقال آن به جبهه بود. سعید ۸ سال بیشتر نداشت که جنگ شروع و در ۱۵ سالگی از اعضای بسیج مسجد جامع لویزان شد. خیلی دوست داشت به جبهه برود. ما هم راضی بودیم اما سنش برای اعزام به جبهه کم بود. اما یک روز شناسنامه را دستکاری کرد و پس از اتمام امتحانات مدرسه برای امتحانی بزرگ آماده شد. شبی که قرار بود اعزام شود گفت: «شام را بیاورم بخوریم تا اگر شهید شدم خاطره شود. » آن وقت مادر قد و بالای سعید را نگاه میکند و به یاد علیاکبر حسین(ع) میافتد.
سعید پیدا شد
کربلای ۵ است و خبر شهادت علی و مهدی رضاییان و فرشادی و سعید با هم میآید. ۲۳ دیماه ۶۵ محله غوغا میشود اما پیکر سعید بر نمیگردد. سخت است چشم انتظاری، سخت است ۲ ماه انتظار برای مادر و پدری که میدانند پسرشان شهید شده اما خبری از آمدنش نیست. از مادر میپرسم در این ۲ ماه نشد پیش خودتان بگویید که شاید خبر دروغ باشد؟ شاید سعید زنده باشد؟ مادر میگوید: «نه مطمئن بودیم که شهید شده چون شهادتش را دیده بودند. ساکش را آورده بودند و سعید سفارش کرده بود نمیخواهم ساک را مستقیم به خانوادهام بدهید، اول به خانه یکی از دوستانش برده بودند و بعد به مغازه پدرش آورند. » ساک را که در خانه باز میکنند پدر و عمو (استاد علی اربابی) نزدیک ۲ ساعت گریه میکنند. » اشک ریختن عمو و پدر آنقدر غمانگیز است که از یاد مادر نمیرود. بالاخره زمان دیدار میرسد مادر میگوید: «با مادر شوهرم داشتیم سبزی پاک میکردیم که یکدفعه دیدم خواهرشوهر و برادر شوهرم آمدند، با آنکه همه چیز را میدانستم دلم فرو ریخت و گفتم خدایا اینها اینجا چه میکنند؟ استاد اربابی همه حرفها را در یک جمله گفت: «قربون تو مادر شهید بروم سعید هم پیدا شد. »
دوست نداشت اسیر شود
چشمان پدر به اشک مینشیند و از سر مزار فرزند بلند میشود و میرود دورتر قدم میزند. مادر ادامه میدهد: «مادر شوهرم میگفت که ما اگر شهید نمیدادیم خجالت میکشیدم. » جنازهاش در غرب کانال ماهی زیر آتش شدید مانده بود. فرماندهاش میگفت بچه بود اما مردانه شهید شد. اینها خط شکن داوطلب بودند. وقتی جنازه را آوردند صورتش را به ما نشان ندادند. سوخته بود. با راهیان نور که رفتم گفتم میخواهممحل شهادتش را ببینم اما نمیگذاشتند. جبهه که بود دلم شور نمیزد اما اینجا وقتی بیرون میرفت دلم شور میزد نکند برایش اتفاقی بیفتد. هر بار که به جبهه میرفت میگفتم خدایا اگر پیمانهاش پر شده همان جبهه شهید شود در وصیتنامهاش نوشته بود وقتی جنازهام را آوردند از همسایهها برایم حلالیت بخواهید. »
مادر را به خاطرات کودکی فرزند میبریم. تعریف میکند: «کلاس اول دبستان بر اثر گلودرد روماتیسم گرفت مرتب او را پیش دکتر میبردیم و آمپول میزد. بعد از شهادت سعید پیش دکترش رفتم دکتر گفت وقتی شنیدم گفتم خدا کند اسیر شده باشد. گفتم خدا نکند!! دکتر متعجب شد، نمیخواستم اسیر شود به هر حال سن کمی داشت میترسیدم یک موقع زیر شکنجه چیزی بگوید! »
شهید از دست نمی رود
مهربانی سعید را، هم مادر یادآوری میکند هم پدر. «سعید اگر بود الان ۴۳ سال و احتمالاً زن و بچه داشت اما سعید و سعیدهای دیگر راه دیگری را انتخاب کردند؛ راه شهادت.» یاد جمله شهید آوینی میافتم؛ شهدا از دست نمیروند به دست میآیند. مادر شهید با تأکید بر اینکه مادران و خانوادههای شهدا باید الگو باشند میگوید: «هیچکس از بچهاش سیر نیست. بچههای ما امانتی بودند که خدا به دست ما سپرده بود و ما امانت را پس دادیم اما انتظاری که خانواده شهدا از مسئولان و مردم دارند انتظار مادی نیست. انتظار ما ادامه راه شهدا است اگر این بچهها رفتند راه آنها را ادامه بدهید و پای حرفتان بایستید. این بچهها ثمره خون امام حسین(ع) بودند. به نام اسلامکاری نکنید که نسل جدید از اسلام و انقلاب دور شود. همه ما مسئولیم که راه شهدا را ادامه دهیم. به قول پسر عموی سعید شهید امیر اربابی؛ «یاد شهید عکس شهید نیست راه شهید است.»
نام و نام خانوادگی: سعید اربابی
تولد: ۲۵/۵/۱۳۵۰
شهادت: ۲۳/۱۰/۱۳۶۵
محل شهادت: کربلای ۵ کانال ماهی
________________________________________________________
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۴ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۳۰*