همشهری آنلاین - عطیه اکبری : کاسب عارف مسلکی که خیلیها از او با عنوان بهترین کاسب قرن یاد کردهاند. کاسبی که نسبت به خیر و شر آنچه در اطرافش اتفاق میافتاد بیتوجه نبود.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
صاحب چلوکبابی بازار تا وقتی زنده بود اجازه نداد حسرت چشیدن طعم کباب مغازهاش بر دل هیچ فقیر و مسکینی که از کنار مغازه میگذشت بماند. از سیراب کردن گربههای اطراف چلوکبابی تا به دست آوردن دل مشتری و... همین اینها بود که باعث شد نام این کاسب دهه۵۰ با اینکه سالها از درگذشتش میگذرد ماندگار شود، اما حالا در این سالهای دهه۹۰ هنوز ردپایی از مرشد چلوییها باقی مانده است؟ این روزها صاحبان بعضی از کبابیها در هیاهوی این شهر هزارتو حاضرند از خیر منفعتطلبی بگذرند و راه و رسم کاسبانی همچون مرشد چلویی را پیشه کسب و کارشان کنند؟ سالهای سال است که کبابیهای بازار قدیمی شهرری از مهمترین نمادهای این بازار به حساب میآیند و روزانه صدها نفر مهمان این غذاکدهها میشوند. در این گزارش یاد یکی از نامیان آرمیده در خاک ابنبابویه یا همان مرشد چلویی را با بیان سیر و سلوکش زنده کردیم و سراغ صاحبان کبابیهای بازار قدیمی ری رفتیم تا از حال و روز این روزهای این کسب و کار پر رونق با خبر شویم.
نوش جانتان باشد
بالای سنگ قبرش در ابنبابویه، نوشتهاند: «بزرگترین کاسب قرن». حاج میرزااحمد عابد نهاوندی، مرد عابد و عارفی که به مرشد چلویی معروف بود و چلوکبابیاش پایین پلههای نوروزخان در آن سالها برو بیایی داشت. با این حال خیلی از اهالی این شهر نام او را هم نشنیدهاند. مرشد چلویی شهره زمان خودش بود و در کسب و کار با بقیه کاسبان فرق داشت. صبح به صبح با آبگردان مسی خالی از خانه بیرون میزد. صاحبان مغازههای اطراف و داخل بازار، چون حاج مرشد را میشناختند، به او سلام میکردند. مرشد تیکه کلام خاص خودش را داشت و همیشه در جواب سلام میگفت: «سلام بابا، باصفا باشی.» وارد دکان چلوکبابی که میشد عبایش را در میآورد، در کشوی میز میگذاشت و روپوش سفید بلندی به تن میکرد. ابتدا وضو میگرفت. داخل آشپزخانه میرفت، به غذاها سر میزد و آنها را برای ظهر آماده میکرد. سلام و علیک گرمی با مشتریها میکرد و رضایت آنها برایش مهم بود. سر میز غذا میرفت. با ملاقه، کمی روغن حیوانی روی غذای مشتری میریخت. موقعی که روغن روی غذای مشتری میریخت، ملاقه را که با دست بالا میبرد، میگفت: «گول نخوری! » یا «شیطان گولت نزنه»! گاهی وقتها هم دیس کباب را در مغازه میچرخاند و اگر میدید سر میزی به قدر کفایت کباب نیست، کباب اضافی را بدون آنکه پولی بابتش بگیرد داخل دیس میگذاشت و لبخند زنان میگفت: «نوش جانتان باشد.»
روزی تو همیشه میرسد
هر روز پادوها و شاگردان صاحبان مغازههای بازار وقتی برای تهیه غذای صاحبکارهایشان راهی کبابیها میشدند با هر بهانهای بود خودشان را به مغازه مرشد چلویی میرساندند. حتی اگر مجبور میشدند نیم ساعتی در صف طولانی مشتریها بایستند اما جای دیگری نمیرفتند. میدانستند تنها مرشد چلویی است که نمیگذارد مزه کباب را نچشیده از در مغازه بیرون بروند. در آن صف انتظار گوش بچهها به دهان مرشد بود، نصیحتهای پدرانه مرشد را خیلیها آویزه گوششان میکردند وقتی میگفت: «روزی تو همیشه میرسد، گاهی کم است و گاهی زیاد. ولی روزی حداقل را خدا تعیین میکند.» یا وقتی با کلام دیگری میگفت: «روزی مثل جوی آب است. گاهی آب زیاد و تندی در جوی میآید و گاهی هم آب کم میشود، اما قطع نمیشود. پس حواستان به رزق حلال باشد.» نوبت بچهها که میشد مرشد دیس غذا را به دستشان میداد. بعد هم تکه کبابی لقمه میگرفت و در دهانشان میگذاشت. مشتریها دلیل این کار را که میپرسیدند میگفت: «معلوم نیست صاحبکارش به این بچه لقمهای از این کباب بدهد یا نه. آن وقت من مدیون آنها میشوم.» آن روزها همه میدانستند در مغازه مرشد چلویی برکت خدا قداست دارد و یک دانه برنج یا یک تکه گوشت از باقیمانده غذای مشتری هم دور ریخته نمیشود. هر روز با این غذاهای باقیمانده گربههای اطراف پلههای نوروزخان، مهمان سخاوت مرشد چلویی میشدند.
نسیه داده میشود
آن روزها دیگر برای همه بازاریها عادت شده بود وقتی از جلو مغازه مرشد چلویی رد میشوند، چشمشان به ۲ صف از مشتریها بخورد. حساب صف اول معلوم بود و همه آنها مشتریهایی بودند که هر چند روز یکبار مهمان مغازه مرشد چلویی میشدند و حاضر نبودند مزه کبابهای او را با کبابهای دیگری عوض کنند. اما در صف دوم که بیشتر وقتها کوتاهتر از آن یکی بود، فقیران و مستمندانی میایستادند که چشمشان به سخاوت مرشد چلویی بود و میدانستند این مرد بزرگ دست رد به سینه هیچ نیازمندی نمیزند. مرشد از حال و روز اطرافیانش باخبر بود. حواسش به فقرا و نیازمندان بود و نمیگذاشت کسی سر گرسنه روی بالش بگذارد. داستان این سخاوت بیحد و اندازه مرشد چلویی شنیدنی است. او از نزدیکان و شاگردان شیخ رجبعلی خیاط بود و نقل کردهاند روزی به دیدن شیخ میرود و شیخ از کسب و کار او میپرسد. حاج مرشد سری تکان میدهد و از فروش کم و بیرونقی بازار مینالد و به شیخ میگوید: «غذاخوری دیگر رونق سابق را ندارد.» شیخ رجبعلی خیاط نگاهی به مرشد میاندازد و میگوید: «هیچ میدانی دلیلش چیست؟ روزی سیدی که بارها به دلیل نداشتن پول، غذای رایگان از تو میگرفت پیشت آمد و از تو غذایی خواست، تو او را بیرون کردی و گفتی که غذای مفت یکبار، دوبار... او ناراحت شد و رفت و از آن روز به بعد کارت خراب شد. حاج مرشد از آن به بعد به هر کسی که بیپول بود غذای رایگان میداد و تابلویی با این مضمون نوشت: «نسیه و وجه دستی داده میشود، به مقدار قوه.» و پشت دخل آویزانش کرد، آن سید دل شکسته را پیدا کرد و به او غذا داد. بعد از آن اتفاق، چلوکبابی حاج مرشد رونقی دوباره گرفت.
زیادهخواهی نکنند همه چیز درست میشود
پیرمرد، لباس سنتی برتن کرده است. جلو یکی از کبابیهای قدیمی شهرری ایستاده و عابران را دعوت به صرف نان داغ، کباب داغ میکند. کلام شعرگونهاش باعث میشود عابران یکی در میان راهی این کبابی شوند. سید مشهدی که سن و سالی از او گذشته میگوید: نام مرشد چلویی را شنیدهام. شنیدهام که لقمه غذا در دهان شاگردان میگذاشته و کسی گرسنه از مغازهاش بیرون نمیرفته است، اما حالا زیادهخواهی بعضی از کاسبان اجازه نمیدهد با مشتریها با این روش رفتار کنند.
آهی میکشد، سرش را به نشانه تأسف تکان میدهد و میگوید: دخترجان! حالا در گوشت بعضی از کبابیها تنها چیزی که وجود ندارد، گوشت گوسفندی است. سنگدان مرغ و ضایعاتش را به خورد جماعت گرسنه میدهند و آنقدر ماهرانه این کباب را طبخ میکنند که خیلیها متوجه ترکیباتش نمیشوند. حالا در این دوره و زمانه اصل موضوع یعنی کاسبی حلال در بسیاری از کبابیها زیر سؤال رفته است و اول باید این طرف ماجرا را درست کرد. کاش مرشدچلویی سر از قبر در بیاورد و حال و روز این روزهای کبابیها را ببیند. البته از حق نگذریم هنوز هم کاسبانی خداترس و خداشناس هستند که سلامت مشتری برایشان از هر چیزی مهمتر است. اما اوضاع آنقدرها که فکر میکنید خوب نیست.
با معرفتها نمیمیرند
وارد چلوکبابیاش که میشوی انگار یکی دستت را گرفته، تو را سوار بر ماشین زمان به سالها قبل برگردانده است. عکس قاب گرفته مرشدها و درویشهای قدیمی شهرری بر دیوار کبابیاش خودنمایی میکند. رادیوی قدیمی، میزهای قدیمی و خلاصه ظاهر ماجرا نشان میدهد که میتوان عنوان قدیمیترین کبابی را به این غذاکده با صفا داد. این کبابی بیش از۱۰۰سال قدمت دارد و حالا نسل به نسل به محمد جوانپور رسیده است. خوشحال میشویم وقتی پای حرفهایش مینشینیم و از گفتههایش به این نتیجه میرسیم که ردپای سیروسلوک کاسبان خداشناسی مثل مرشد چلویی آنقدرها هم که فکر میکردیم کمرنگ نشده است. سرظهر است و چند نفری در صف سفارش ایستادهاند قبل از آنکه حرفی از مرشدچلویی به میان بیاید محمد آقا چند لقمه نان وکباب دست مشتریهای ایستاده در صف میدهد. جوانپور میگوید: «راه و رسم درست کاسبی را از پدر و پدربزرگم یاد گرفتم. از زمانی که بچه بودم وردست آقاجان در کبابی بودم و میدیدم که نمیگذارد حتی یک تکه گوشت یا برنج باقیمانده از مشتری هم راهی سطل زباله شود. همه را جمع میکرد و آخر شب برای مرغ و جوجه و گربهها میبرد. لقمه کوچک نان و کباب را هم از مشتریهای منتظر دریغ نمیکرد.» محمدآقا گرم صحبت شده که پیرزنی جلو میآید و میگوید: «خدا به کسبت برکت دهد پسرم.» پسر خلف آقای جوانپور مثل آقاجانش دست رد به سینه نیازمندی نمیزند.
حالا نمیتوان مثل مرشد چلویی بود
پیدا کردن قدیمیترین کبابیهای بازار شهرری کار سختی نیست. با گشتوگذاری کوتاه در این بازار همه چیز دستمان میآید. وارد نخستین مغازه میشویم. هر قدر چشممان را میچرخانیم خبری از تابلویی با جمله معروف مرشد چلویی با این عنوان که «نسیه داده میشود. وجه دستی به مقدار قوه» نیست. سیدحسین رضوی، چند سالی میشود که سکان یکی از معروفترین کبابیهای بازار حرم را در دست گرفته است، اما اصلاً نام مرشد چلویی به گوشش نخورده و نمیداند که این کاسب عارف مسلک در شهرری آرمیده است. میگوید: «رضایت مشتری برایم مهم است. کبابی را که برای زن و بچهام میبرم جلو مشتری میگذارم. هر روز ظهر خودم همان کباب را میخورم.» رضوی اما اعتراف میکند که حال و هوای این روزهای کبابیها شباهت چندانی به سالها قبل ندارد. از تظاهر بعضی از مشتریها به نداشتن میگوید. از اینکه قدیمترها کسی تظاهر به گدایی نمیکرد و اگر میگفت من فقیرم، واقعاً نیازمند بود. رضوی از حال و روز یکی از گدایان بازار قدیمی شهرری و درآمد میلیونیاش در ماه میگوید و ادامه میدهد: «اگر قرار باشد کاسبان امروزی مثل مرشدچلویی رفتار کنند، در بشقاب مشتریها کباب اضافی بگذارند و صفی از نیازمندان برای گرفتن غذا هر روز جلو کبابی تشکیل شود مطمئن باشید طول این صف تا میدان شهرری هم میرسد و دیگر فقط نیازمندان واقعی نیستند که جلو مغازه به انتظار غذای مجانی میایستند.» او میگوید: «شاید نتوانیم مانند مرشدچلویی رفتار کنیم اما مرام و معرفت هنوز هم در میان کاسبان قدیمی بهویژه کاسبان قدیمی بازار حرم رنگ نباخته است.»
از خدای مشتری بترسند
«از مشتری نمیترسند از خدایش بترسند.» این جمله را علی کریمی، وقتی از امروز کبابیها میپرسیم میگوید و ادامه میدهد: «آن وقتها گوشت کباب را جلو مشتری چرخ میکردند و به سیخ میگرفتند. حالا ما نمیدانیم آن طرف میز چه گوشتی را کباب میکنند و به خورد ما میدهند. البته این موضوع خاص همه کبابیها نیست.»
روی خوش و برکت کسب
شرایط شغلیاش ایجاب میکند هر روز یا یک روز در میان مهمان کبابیهای بازار قدیمی شهرری شود. امیرعلیزاده میگوید: از کیفیت کباب که بگذریم، روی خوش هم نکته مهمی است که بعضی از کاسبان از آن غافل هستند و گره اخمهایشان با هیچ چیز باز نمیشود.»
آن روزها و این روزها
«از وقتی جوان بودم تا حالا که موهایم سفید شدهاند، هفتهای یکی، دوبار به کبابیهای بازار حرم آمدهام. در کبابی مرشدچلویی در بازار تهران هم کباب خوردهام و هنوز هم چهره مهربان او در ذهنم باقی مانده است. آدمهایی مثل او کیمیای زمانه خودشان بودند.»
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۵/۰۲/۰۶