دنیای کودکانه‌اش را کتاب‌ها می‌سازند. هر روز پشت میز کوچکش می‌نشیند و قصه‌های کودکانه را از لابه‌لای کتابخانه کوچکش بیرون می‌کشد.

همشهری آنلاین-زهرا جودی:  خط‌به‌خط کتاب را می‌خواند و غرق در سطرها و جمله‌های آن می‌شود. گاهی خودش را جای شخصیت اصلی قصه می‌گذارد، گریه می‌کند، لحظه‌ای از ته دل می‌خندد و گاهی مثل دخترک سختی کشیده کتاب قصه، آرزوهای رنگارنگ و دست‌نیافتنی می‌کند. برای وانیا، خواندن کتاب زمانی لذت‌بخش است که موجودات خیالی قصه به‌پرواز درآیند، قطارهای نقاشی‌شده کتاب حرکت کنند و در یک کلام «محال، ممکن شود».

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

در این میان مادر وانیای کوچک قصه ما، می‌دانست کتاب‌ همان یار مهربانی است که می‌تواند آینده فرزندش را به شکوفایی استعدادهایش گره بزند، از این‌رو فرزندش را زمانی که ۷ ماه بیشتر نداشت، در کتابخانه محله ثبت‌نام کرد تا دخترش دوستی با کتاب را بیاموزد. سال‌ها از آن روزها گذشته و وانیا گرجاسی این روزها ۷ ساله است و تفاوت‌های زیادی با همسالانش دارد و به سبک بزرگترها حرف می زند. او قلم در دستان کوچکش می‌گیرد و از آرزوهایش می‌نویسد و گاهی هم آنها را نقاشی می‌کند و این‌روزها برای خودش داستان می‌نویسد. سراغ وانیای کوچک شهرک لاله و پدر و مادرش رفتیم تا روایتگر دنیای دختری باشیم که کتاب خواندن را دوست دارد و داستان‌های کوتاه هم می‌نویسد.  

خواندن کتاب قوه‌تخیل را بالا می‌برد 


وانیا گرجاسی ۷ سال دارد اما بیشتر از سنش می‌داند. کتاب‌خواندن انگار دنیایی متفاوتی از روزهای کودکی‌اش را رقم زده که این‌گونه صحبت می‌کند: «روزهایی که کتاب به دست می‌گیرم، متوجه گذشت زمان نمی‌شوم. یک کتاب که تمام می‌شود سراغ کتاب بعدی می‌روم و بعضی از روزها ساعت‌های طولانی در اتاقم می‌نشینم بدون اینکه متوجه گذشت زمان شده باشم. دنیای کتاب‌ها همان دنیایی است که  دوست دارم. بعضی کتاب می‌خوانند تا دانش‌شان  زیاد شود و گروهی برای سرگرمی کتاب خواندن را انتخاب می‌کنند اما من کتاب می‌خوانم تا یاد بگیرم و بیشتر بدانم. بزرگ‌ترین آرزویم هم این است که دنیا پراز کتاب باشد. با خودم فکر می‌کنم کاش تختم پر از کتاب‌های قصه بود و من با خواندن آنها به‌خواب می‌رفتم. کتاب‌هایی که هیچوقت تمام نمی‌شدند و با خواندن یکی از آنها یکی دیگر جایش را می گرفت.» وانیا می‌خندد و می‌گوید: «کتاب خواندن قوه‌تخیلم را بالا برده است و آرزوهای اینچنینی زیادی دارم.»

دختر خوش‌ذوق شهرک لاله ازخاطره‌ای شیرین در دوران پیش‌دبستانی‌اش می‌گوید: «نخستین باری که داستانم را برای مربی‌ام خواندم چشمانش از تعجب گرد شده بود. باورش نمی‌شد اما مادر این اطمینان را به او داد که راوی داستان‌ها من هستم. هرگز تشویق های آن روز مربی را فراموش نخواهم کرد.» 

نویسنده خواهم شد


از روزهایی می‌گوید که سواد خواندن‌ونوشتن نداشت و قصه‌هایش را نقاشی می‌کرد. گاهی هم قصه‌هایش را با زبانی کودکانه برای مادر روایت می‌کرد و مادر آنها را می‌نوشت: «از کودکی عادت کرده بودم مادر برایم قصه بخواند. کتاب را که دست مادر می‌دیدم، خوشحال می‌شدم. او هرگز از خواندن کتاب خسته نمی‌شد. روزهایی را به یاد دارم که دست‌ در دست مادر به کتابخانه محله می‌رفتیم و او در سالن آرام کتابخانه برای من کتاب می‌خواند. ذوق می‌کردم و بلندبلند سؤال می‌پرسیدم. در همان لحظات انگشت‌های هیس ما را نشانه می‌رفت و مادر مجبور می‌شد کتاب‌ها را به خانه بیاورد و از نو برای من بخواند. هنوز هم این عادت ترک نشده است. با اینکه خودم خواندن و نوشتن یادگرفته ام اما کتابی که پدر و مادر با مهربانی و لحن شیرینشان می‌خوانند، لذت دیگری دارد. آرامشی که در صدای پدر و مادرم هنگام خواندن قصه وجود دارد، باور نکردنی است و من این آرامش رادوست دارم.»

وانیا از تصمیماتی که برای آینده خود گرفته است این‌گونه روایت می‌کند: «بزرگ‌ترین آرزوی من این است که نویسنده بزرگی شوم. نوشتن از چیزهایی که به آن فکر می‌کنی، لذت‌بخش است. اطمینان دارم روزی به این آرزویم خواهم رسید و آن را مدیون پدر و مادرم خواهم بود.»

کتابخانه تخصصی کودکانم آرزوست! 


پدر خانواده سال‌ها پیش در کارخانه‌ای صنعتی کار می‌کرد اما حادثه ناگوار او را به خانه‌نشینی وادار می‌کند. اسلام گرجاسی این روزها با ماشین شخصی‌اش راننده سرویس مدارس است و دانش‌آموزان منطقه را به مقصد می‌رساند. سال‌هاست که با خانواده‌اش در شهرک لاله زندگی می‌کنند. او اهالی شهرک را مهربان و صمیمی می‌داند و خاطرات زیادی از منطقه و اهالی خونگرم آن دارد.

این پدر سختکوش از استعداد شگفت‌انگیز دخترش خشنود است و می‌گوید: «هر فردی در نگاه اول گمان می‌کند وانیا در رفاه کامل است و هیچ کمبودی ندارد، اما حقیقت این است که مشکل در زندگی همه وجود دارد و ما هم درگیر این مشکلات هستیم اما برای برطرف کردن آنها برنامه‌ریزی می‌کنیم. با فرا رسیدن روزهای برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب یک روز کامل را در غرفه‌های مختلف آن چرخ می‌زنیم تا برای وانیا و محمد ارمیا کتاب بخریم. این کار برای ما لذت‌بخش‌ترین کار دنیاست چون این روزها فرزندانم صاحب گنجینه ارزشمندی هستند که یک‌صد جلد کتاب دارد و آن را با دنیا عوض نمی‌کنند.»

اسلام گرجاسی از مشکلات منطقه اینگونه می‌گوید: «بزرگ‌ترین کمبودی که در منطقه دغدغه بزرگی برای ما ایجاد کرده است، نبود کتابخانه تخصصی کودکان است. کتابخانه‌ای که کودکان در آن به راحتی گردش کنند و مشکلات استفاده از کتابخانه بزرگسالان را نداشته باشند. امیدوارم این مشکل به‌زودی از میان برداشته شود تا استعدادهای کودکان و نوجوانان که آینده‌سازان اصلی منطقه هستند شکوفا شود.»

مادری که از تمسخر اطرافیان دلسرد نمی‌شد


ناهید صمدی‌ همان مادری است که وانیا از او به‌عنوان مهربان‌ترین مادر دنیا نام می‌برد. مادری که در روزهای بارداری کتاب قصه‌های کودکان را با صدای بلند می‌خواند چون شنیده بود هر نیک‌وبدی در آن دوران بر جنین تأثیرگذار است. او می‌گوید: «بعضی از اطرافیان با تمسخر به من نگاه می‌کردند و کارم را بیهوده می‌دانستند. اما من اطمینان داشتم تلاش‌هایم نتیجه خواهد داشت. این روزها وقتی وانیا داستان‌هایش را برای آشنایان می‌خواند، از خوشحالی توان پرواز کردن دارم. به‌همین‌خاطر، برای محمدارمیا فرزند دومم هم این راه را پیش گرفتم و این بار هیچ‌کس سرزنشم نکرد. وقتی می‌بینم مادران باردار فامیل، با الگوبرداری از من برای فرزندشان در دوران بارداری کتاب می‌خوانند، خوشحال می‌شوم.»

او از راهی که او و همسرش رفته‌اند می‌گوید: «کافی بود برنامه‌ای برای پرورش فکری کودکان در تهران برگزار شود و ما از آن اطلاع پیدا کنیم، در آن صورت فرقی نداشت این برنامه در کدام منطقه برگزار می‌شد چون به‌هر شکلی وانیا را به آنجا می‌رساندیم.» به نقاشی‌های داستانی و قصه‌هایی که وانیا قلم در دست گرفته و آنها را نوشته با عشق نگاه می‌کند و می‌گوید: «این قصه‌های زیبا، ثمره تلاش‌های ما و استعداد سرشار وانیاست. دستنوشته‌های دخترم تا همیشه برروی چشمانم جاخواهند داشت.» 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۲در تاریخ ۱۳۹۴/۰۶/۲۴