زمانی همه او را به‌عنوان ستاره فوتبال می‌شناختند و بارها روی دست هوادارانش تا رختکن همراهی شد. در دهه ۳۰ و ۴۰ عکسش به دیوار اتاق خیلی از هواداران فوتبال چسبید و برای خیلی از جوان‌ها تبدیل به اسطوره شد.

همشهری آنلاین - زهرا اردشیری: ۳ برادر بودند. هر ۳ ملی‌پوش و عاشق فوتبال منوچهر، گودرز و حسن. اما حسن تلاش را با استعداد ذاتی‌اش همراه کرد و تبدیل به نخستین سرمربی تیم‌ملی ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شد. اما حالا سال‌های زیادی از دوران درخشش او می‌گذرد. قدیمی‌ها او را خوب می‌شناسند، اما نامش برای جوان‌ها ناآشناست. شاید وقتی برای همیشه از فوتبال کناره گرفت فکرش را هم نمی‌کرد روزی بعضی‌ها با شنیدن نامش بگویند: «او را نمی‌شناسیم.» او در تیم شاهین، استقلال و تیم‌ملی پا به توپ شد و سال‌ها مربی تیم‌ملی ایران، پاس و آرارات بود.

از رئیس فیفا دیپلم افتخار گرفتم 

با نخستین تماس قرار مصاحبه را می‌گذاریم. اهل تشریفات نیست. برخوردش شوق دیدار را برایمان بیشتر می‌کند و راهی خانه‌اش در خیابان فاطمی می‌شویم، آقای فوتبالیست خودش در را برایمان باز می‌کند. مثل همیشه آراسته است. موهایش یک دست سفید شده‌اند. نگاهی به در و دیوار خانه می‌اندازیم، با دیدن عکس‌های روی دیوار می‌رویم به سال‌هایی که حسن حبیبی، ستاره فوتبال ایران بود. گوشه‌ای از خانه یک کمد شیشه‌ای پر از مدال و جام خودنمایی می‌کند، بدون تعارف سراغ کمد شیشه‌ای می‌رویم، کارنامه‌ای است از افتخارات او. با شوق به مدال‌ها نگاه می‌کنیم و او داستان کسب کردن هر کدامشان را برایمان تعریف می‌کند. از نگاه عمیق و لبخندش می‌توانیم بفهمیم دوست دارد باز هم به آن زمان برگردد، به زمانی که تماشاچی به شوق دیدارش به ورزشگاه می‌آمد و بعد از بازی روی دست هوادارانش تشویق می‌شد. می‌گوید: «اینها را راحت به دست نیاوردم، سختی کشیدم و تلاش کردم.»  یک لوح تقدیر را برمی‌دارد، در کمد افتخاراتش را می‌بندد و کنارمان می‌نشیند، تعریف می‌کند: «سال ۱۳۵۲ من نخستین فوتبالیستی بودم که از «سر استانلی»، رئیس وقت فیفا دیپلم افتخار گرفتم. این مدرک به‌عنوان شاگرد ممتاز به من تعلق گرفت. مسابقه بین ۵۹ فوتبالیست شرکت‌کننده قاره آسیا بود و من اول شدم. بعد از آن نامم در کشورهای دیگر هم سر زبان‌ها افتاد، برایم افتخار بزرگی بود و هنوز هم از بهترین خاطرات من است.» 

امکانات نداشتیم، اما تعصب داشتیم 

آقای فوتبالیست دوران کودکی‌اش را در محله چهارصددستگاه گذرانده است. هنوز هم چهارصددستگاه برایش تکرار نشدنی است. می‌گوید: «به دلیل شغل پدرم به چهارصددستگاه آمدیم. پدرم کارمند دولت بود و چهارصددستگاه محله‌ای تازه‌ساز که برای کارمندان دولت ساخته شده بود. البته همه کارمندان دولت آنجا زندگی نمی‌کردند، این محله به کارمندانی تعلق می‌گرفت که عیالوار بودند، یعنی فرزندانشان از ۴ نفر بیشتر بود. ما ۹ خواهر و برادر بودیم و خانواده‌ای عیالوار محسوب می‌شدیم. در کوچه ستاره زندگی می‌کردیم. خانه‌ای نزدیک به زمین خاکی که حالا تبدیل به کتابخانه ابوعلی سینا شده است. راستش زندگی در این محله آنقدر برایم خوشایند بود که خاطراتش همیشه برایم زنده است. فوتبال بازی اول و آخر پسر بچه‌های چهارصددستگاه بود. گاهی بچه‌ها از صبح تا شب بازی می‌کردند و پدر و مادرها با دعوا آنها را به خانه می‌بردند. من و برادرم منوچهر و گودرز که هر دو ملی‌پوش‌ بودند، عاشق فوتبال بودیم و هر روز در این زمین خاکی با بچه‌ها گل کوچک بازی می‌کردیم.» کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «وقتی می‌گویم زمین فوتبال خیال نکنید زمین چمن داشتیم. یک زمین خاکی ذوزنقه‌ای شکل که اصلاً شباهتی به زمین فوتبال نداشت اما لحظه‌ای از صدای پسر بچه‌ها خالی نمی‌شد. گاهی توپ نداشتیم و چند تا پارچه کهنه از خانه می‌آوردیم و شبیه توپ درستش می‌کردیم و با همان توپ پارچه‌ای مسابقه می‌دادیم. ۲ تا آجر این طرف و آن‌طرف زمین گذاشته بودیم و به اصطلاح خودمان تیردروازه درست کرده بودیم. یک جفت کفش ورزشی برای ۱۰ نفر کافی بود. نوبتی می‌پوشیدیم و بیشتر بچه‌ها هم پا برهنه وارد زمین بازی می‌شدند. اصلاً کمبود امکانات را حس نمی‌کردیم.»


مشاهیر در محله ما بودند 

حرف از محله کودکی‌اش می‌شود شوق و ذوقش آشکار است. محله‌ای که در آن بزرگ شده، ازدواج کرده و صاحب فرزند شده است. تعریف می‌کند: «آنجا محله کارمندان دولت بود، شاید افراد مرفهی نبودند اما از اقشار فرهنگی و باسواد زمانه خودشان محسوب می‌شدند و یکی از بزرگ‌ترین شانس‌های زندگی من، رشد کردن در این محله بود.» مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «چهارصددستگاه پاتوق مشاهیر، فرهنگیان، استادان و هنرمندان بود. می‌دانید این افراد چقدر در زندگی بچه‌های آن محله تأثیر داشتند؟ با گذشت سالیان زیاد هنوز هم اعتقاد دارم چهارصددستگاه بهترین محله تهران بود و افراد هنرمند و باسواد زیادی در این محله زندگی می‌کردند. زندگی کنار این افراد اخلاق ما بچه‌ها را شکل داد. وقتی تیم فوتبال بچه‌های چهارصددستگاه راهی مسابقه محله‌ها می‌شد رفتار و ‌منش بچه‌ها زبانزد همه بود.» ادامه می‌دهد: «بیشتر بچه‌هایی که در این محله فوتبالیست شدند بچه‌های درسخوانی هم بودند. ما بچه‌ها با هم قرار داشتیم که ورزش در کنار درس و اینها نباید از هم جدا شوند. یادم می‌آید بچه‌ها می‌آمدند کنار زمین فوتبال و با هم درس می‌خواندند. اتحاد و صمیمیت بین آنها مثال‌زدنی بود.» حبیبی برایمان از پسر بچه‌هایی تعریف می‌کند که در این زمین خاکی بزرگ شده و راهی تیم‌ملی ایران شدند. می‌گوید: «عباس بحری، فریبرز اسماعیلی، مهدی لواسانی، بیوک جدی کار، منوچهر حبیبی، جعفر کاشانی، نادر لطیفی، اصغر شرفی، فریبرز اسماعیلی و امیر عبدی همه از بچه‌های چهارصددستگاه بودند و هر کدامشان در فوتبال ایران درخشیدند.» ادامه می‌دهد: «با هم یک تیم تشکیل داده بودیم، تیم بچه‌های چهارصد دستگاه، با همین نام وارد مسابقات محله‌ها می‌شدیم. آن زمان ۲ محله تهران پاتوق فوتبال محسوب می‌شد. راه‌آهن و چهارصددستگاه، دلیلش را نمی‌دانم ولی فوتبالیست‌های خوبی از این ۲ محله بیرون آمدند.» 

به تیم چهارصددستگاه تعصب داشتم 

«تیم چهارصددستگاه بین محله‌ها خوش درخشید، همین دوره پای من هم به مسابقات آموزشگاه‌ها باز شد. یک روز به اصرار یکی از همبازی‌هایم راهی باشگاه شاهین شدم و عباس اکرامی، مدیر و مؤسس باشگاه شاهین که در مسابقات بازی‌ام را دیده بود از من استقبال کرد. مرا به تیم کولاک که یکی از تیم‌های پایه باشگاه شاهین بود معرفی کرد و فوتبال حرفه‌ای از آنجا برایم شروع شد. ۲ سال و نیم در تیم کولاک بازی کردم. تمرین‌ها حرفه‌ای و جدی شده بود، هفته‌ای ۲ روز به باشگاه می‌رفتم. آرزویم بازی در تیم اصلی شاهین بود. ‌ هافبک وسط تیم کولاک بودم. به من گفته بودند سرمربی تیم شاهین تو را به‌عنوان یکی از نفرات برگزیده برای ملحق شدن به این تیم در نظر دارد و این موضوع شوق و تلاشم را بیشتر می‌کرد. بالاخره آرزویم تحقق پیدا کرد و در دیدار دوستانه شاهین برابر تیم‌های دینامو تفلیس و اوژبست مجارستان پیراهن شاهین را پوشیدم. تمام غیرت و تعصبم را در آن ۲ بازی به کار گرفتم و توانستم نظر سرمربی را جلب کنم.» او با یادآوری خاطره‌ای تلخ می‌گوید: «درست است که من پیراهن تیم شاهین را به تن کرده بودم اما تیم اول من تیم چهارصددستگاه بود. یک قضاوت ناعادلانه در دیدار میان تیم کولاک و تیم بچه‌های چهارصددستگاه باعث دلخوری من شد. با آنکه از اعضای تیم کولاک بودم اما آن روز در ترکیب تیم چهارصددستگاه به زمین رفتم. ناداوری شد، اعتراض کردیم، ‌ ترتیب اثر ندادند و من هم از تیم شاهین برای همیشه بیرون آمدم. چند روز بعد از آن ماجرا به تیم استقلال یا همان تاج قدیم رفتم و عضو این تیم شدم.»
 

نمادهای چهارصددستگاه را ویران کردند

حسن حبیبی اوایل دهه ۷۰ برای همیشه از محله چهارصددستگاه می‌رود. اما چهارصددستگاه محله‌ای نبود که بتواند فراموشش کند، به همین دلیل هر چند وقت یکبار به آنجا می‌رود و گشتی در محله می‌زند. می‌گوید: «همه خیابان‌ها و کوچه‌پسکوچه‌های این محله برایم نوستالژی است. همیشه اول به کتابخانه بوعلی سینا می‌روم. روی نیمکت بوستان می‌نشینم و ساعت‌ها به زمین نگاه می‌کنم. صدای بچه‌ها توی گوشم می‌پیچد. صدای بلند امیر عبدی، رفیق و برادر همسرم که می‌توانست ستاره‌ای در فوتبال شود اما در جوانی از دنیا رفت، کنار زمین می‌نشست و با صدای بلند فریاد می‌زد «حسن امروز روز تو هست گل بزن». دلم می‌خواهد این زمین را بغل کنم. دلم می‌خواهد یکبار دیگر همه بچه‌ها را توی زمین چهارصددستگاه ببینم. بعد از آن می‌روم به میدان چهارصددستگاه، میدانی که ما بچه‌ها خشت و گل آن را گذاشتیم، درخت‌هایش را پدرانمان کاشتند. آن روزی که ما به این محله آمدیم میدان نبود. ما آن را ساختیم. خوب یادم می‌آید وقتی بچه‌ها دور میدان می‌دویدند، هم خوشحال بودند که میدان ساخته شده و هم ناراحت که زمینی برای فوتبال از دست داده‌اند. خانه‌ها را برانداز می‌کنم، چهارصددستگاه خیلی تغییر کرده است. خانه‌ها عوض شده‌اند. اهالی محله هم همین‌طور، تنها از آن خانه‌های قدیمی یک خانه باقی مانده است. شاید خراب شدن خانه‌های قدیمی کار بدی نباشد و ساخت‌وساز برای پیشرفت تنها گزینه باشد اما کاش موتورآب در محله چهارصددستگاه خراب نمی‌شد. فکر می‌کنم آنجا نماد محله ما بود. هویت داشت. زمانی که تمام محله‌های تهران آب تصفیه شده نداشتند در آب موتور چهارصددستگاه، آب تصفیه شده وجود داشت. به نظرم هر محله‌ای را نمادهایش حفظ می‌کنند و با وجود تمام ساخت‌وسازها نباید نماد و نوستالژی منطقه را نابود کرد.»
 

فوتبال‌مان ضعیف شده

آقای فوتبالیست سال‌هاست از فوتبال کناره گرفته است، مصاحبه‌های فوتبالی کمتر انجام می‌دهد و حتی دیگر فوتبال تماشا نمی‌کند. حسن حبیبی بارها در مصاحبه‌هایش گفته است که خجالت می‌کشد بگویم فوتبالی بوده است. خودش تعریف می‌کند: «من سال‌ها فوتبال بازی کردم. ملی‌پوش بودم. نخستین سرمربی تیم‌ملی ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بودم. اما چه شد؟ دیگر فوتبال به من نیازی ندارد. کسی علاقه‌ای ندارد با من به‌عنوان پیشکسوت مشورت کند. فوتبال ضعیف شده چون تعصب از بین رفته است و مادیات جای آن را گرفته. من حاضر بودم برای فوتبال ایران هرکاری انجام دهم اما همه چیز باید منظم باشد، حتی ساعت خواب و خوراک بازیکن‌ها. حالا که نمی‌خواهند من اصراری نمی‌کنم. فوتبالیست‌های امروزی زود به اوج می‌رسند و زود هم افول می‌کنند چون یاد نگرفتند از تجربیات پیشکسوتان استفاده کنند.» اینجای حرف‌هایش کمی اندوهگین به نظر می‌رسد، می‌گوید: «برایم مهم نیست که دیگر کسی حسن حبیبی را نمی‌شناسد، اصلاً کسی یادش نمی‌آید من وجود داشتم.» 

او بزرگ چهارصددستگاه بود

جعفر کاشانی یکی از نام‌آوران فوتبال محله چهارصددستگاه است. او در حال حاضر رئیس هیئت‌مدیره تیم پرسپولیس است، کاشانی در رابطه با شخصیت حسن حبیبی می‌گوید: «حسن حبیبی اسطوره محله چهارصددستگاه بود. برای همه پسر بچه‌ها الگو بود. همه علاقه‌مندان به فوتبال راه او را در پیش گرفته بودند. اگر او تصمیمی می‌گرفت سایرین نیز از او تبعیت می‌کردند. او برای بچه‌های محله‌اش تنها یک کاپیتان نبود بلکه بسیار بالاتر از آن بود. شاید بتوان او را در حد یک لیدر یا رهبر برای بچه‌های دهه ۳۰ و ۴۰ منطقه چهارصددستگاه نامید. الگوی من در نوجوانی حسن حبیبی بود و آشنایی با او و گوش دادن به راهنمایی‌هایش من را به هدفم رساند.» 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۴ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۰۲