این داستان زندگی دختر جوانی است که در برهه‌ای از زمان به بیراهه می‌رود و با عنایت حضرت زهرا(س) به راه راست هدایت شده و در مسیر الهی گام بر می‌داد. او که روزی چادر را به سخره می‌گرفت حالا مبلغ حجاب است.

همشهری آنلاین- مژگان مهرابی: روی صندلی انتظار بیمارستان کتاب دعا به دست گرفته و با خدا راز و نیاز می‌کرد. بیماری لاعلاجی مثل خوره به جان مادرش افتاده بود و روز به روز او را نحیف‌تر می‌کرد. از خدا خواست که سلامتی را به مادر جوانش برگرداند. اما حال مادر رو به وخامت گذاشت و در فاصله چند روز از مهر مادری محروم شد. آن زمان ۱۹ سال بیشتر نداشت. دلش شکست. مادرش همه زندگی‌ او بود. حالا خودش را بی‌پشتوانه و تنها می‌دید. با خدا قهر کرد و رو برگرداند؛ خودش چنین گمان کرد! او که در خانواده‌ای مذهبی و پایبند به ارزش‌ها بزرگ شده بود به یکباره به همه اعتقادات مذهبی‌اش پشت کرد و پا به بیراهه گذاشت. نه به حجابش پایبند بود و نه مذهبش. تا اینکه یک شب بارانی گذرش به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) افتاد... «محدثه ملکی» ساکن محله افسریه، خادم قبور شهدای گمنام در حسینیه شهدای بسیج است و به دختران نوجوان تلاوت قرآن آموزش می‌دهد.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

با خودم لج کردم 

شاغل است و به امور خانه هم خودش رسیدگی می‌کند. مادرش چند سالی می‌شود که مرحوم شده است. محدثه آن روز تلخ را فراموش نمی‌کند و به‌عنوان بدترین اتفاق زندگی از آن یاد می‌کند. می‌گوید: «من وابستگی زیادی به مادرم داشتم. برای شفای او خیلی دعا کردم. از خدا خواستم که سلامتی مادرم را به او بازگرداند و عهد کردم اگر چنین نشود دیگر مقید به آداب مذهبی نخواهم بود. وقتی مادرم مرحوم شد باورهای مذهبی را زیر پا گذاشتم. می‌خواستم با خودم لجبازی کنم. گام به گام هم جلو رفتم. بی‌حجاب شدم. آرایش غلیظ می‌کردم. به دورهمی می‌رفتم تا شاد و سرخوش باشم که البته این ظاهر ماجرا بود وگرنه آرامش نداشتم.» 

در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) ...

محدثه از توجه بی‌حد به ظواهر دنیا می‌گوید و تعریف می‌کند: «روی میز آرایش اتاقم پر از لوازم آرایشی بود. هر هفته لوازم آرایش جدید می‌خریدم. لباس و کیف و کفش مد روز هم جای خودش را داشت. پول سرسام‌آور برای زیورآلات می‌دادم. اما این کارها مرا تسکین نمی‌داد. ۳ سال به این رفتار ادامه دادم.»

محدثه به تذکرات خانواده و پدرش هم اعتنایی نداشت تا اینکه تلنگری او را از مسیر رفته بازگرداند. خودش توضیح می‌دهد: «سال ۹۳ روز ۱۳ فروردین مصادف شده بود با ایام عزاداری فاطمیه. البته نمی‌دانستم که روز شهادت بود. با دوستانم به گردش سیزده‌به‌در رفته بودیم. تنگ غروب به خانه برگشتم. بر سر موضوعی با پدرم مشاجره کردم و دلخور از خانه بیرون آمدم. نمی‌دانستم کجا بروم. بی‌هدف قدم می‌زدم. خودرویی جلوی پایم ترمز کرد. راستش کمی ترسیدم اما وقتی صدای مداحی را از داخل خودرو شنیدم دلم قرص شد و سوار شدم. راننده مرد جوانی بود که مسافر دیگری هم سوار کرد. گفت که به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رود. من هم که جایی را نداشتم همراهشان رفتم.» 

به یاد بی‌مادری خودم افتادم 

محدثه وارد حرم شد. چادر به سر نداشت. آرایش غلیظش درچشم می‌زد. از اتاقک ورودی حرم چادر گلداری گرفت و به سر کرد. چشمش به تابوت سیاهپوشی افتاد که بر دوش عزاداران دست به دست می‌چرخید. از بانویی که کنار دستش ایستاده بود، پرسید که این چه هیاهویی است و متوجه شد شب شهادت حضرت زهرا(س) است.

باقی ماجرا را خودش این‌طور تعریف می‌کند: «وقتی متوجه شدم شهادت حضرت زهرا(س) است دلم شکست. به یاد بی‌مادری خودم افتادم. گریه کردم. بغضم ترکید. در دلم گفتم می‌گویند شما مادر بچه‌های شیعه هستید. شما که مادر هستی برایم مادری کن. فردای آن روز مشغول تمیز کردن کمدم بودم که پارچه چادر مشکی پیدا کردم. مادر بزرگم از کربلا آورده بود. بی‌معطلی آن را به خیاطی بردم. همین انگیزه شد که با چادر بیرون بروم. ۲ کوچه آنطرف‌تر از خانه چادرم را می‌پوشیدم. می‌ترسیدم همسایه‌ها و دوستانم مسخره‌ام کنند. مدتی گذشت. شب تولد امام حسین(ع) گذرم به حسینیه شهدای بسیج افتاد. انگار کسی مرا به داخل هل داد. رفتم و دلم همانجا ماند!»

شهید مهدی نوروزی را در رؤیا دیدم

از فاطمیه تا تولد سالروز امام حسین(ع) تحول بزرگی در محدثه ایجاد شد. او چادری شده بود. در حسینیه شهدای بسیج افسریه با دوستانی آشنا شد که او را در تصمیمش استوار می‌کردند. محدثه تعریف می‌کند: «شب تولد امام حسین(ع) بود که وارد حسینیه شدم. با ناشی‌گری لبه‌های روسری‌ام را با یک سنجاق بزرگ به هم وصل کرده بودم. آنجا دختر جوانی روسری‌ام را برایم مرتب کرد. خوشم آمد.» نان و نمک آقا کار خودش را کرده بود. محدثه پنجشنبه شب‌ها به حسینیه می‌رفت. کم‌کم دوستانی هم پیدا کرد. در آنجا صحبت از شهدای مدافع حرم می‌شد. گوشش با این واژه بیگانه بود. تا اینکه یک شب «مهدی نوروزی» از شهدای مدافع حرم را در عالم رؤیا دید. می‌گوید خودش را ایستاده بر سر مزار این شهید بزرگوار دیده است.

باقی ماجرا را تعریف این گونه می‌کند: «وقتی بیدار شدم درباره شهید نوروزی تحقیق کردم. با دوستان جدیدم به گلزار شهدا رفتم. جایی که در عمرم یکبار هم نرفته بودم. در آنجا با همسر شهید نوروزی آشنا شدم. از حجابش خوشم آمد. سبک زندگی شهید نوروزی برایم جذاب بود. نوع رفتاری که با همسرش داشت. تأثیر زیادی گرفتم. حالم بهتر شد. همه دوستان بدی را که در زندگی‌ام بودند، کنار گذاشتم و به لطف حضرت زهرا(س) دوستانی مؤمن سر راهم قرار گرفتند.» وی یکبار هم مهمان برنامه تلویزیونی «از لاک جیغ تا خدا» بود. این برنامه درباره کسانی است که حجاب را به‌عنوان پوشش برتر برگزیده‌اند.  

سرپرستی دختر ۱۲ ساله

مهدیه خواهر کوچک‌تر محدثه است و ارتباطی صمیمی بین آنها برقرار است. او دگرگونی خواهرش را امری الهی می‌داند و می‌گوید: «محدثه خواهر خوبی برای من بوده و هست. مهربان و دلسوز است و برایم مادری کرده و می‌کند. اما از وقتی محجبه شده آرامش خاصی را در وجودش احساس می‌کنم. نزد همه عزیز شده است. با اینکه خودم چادری نیستم اما حجاب محدثه را دوست دارم. ویژگی‌های اخلاقی و سبک زندگی‌اش هم دوست داشتنی‌تر شده است. دست و دلباز است. قبلاً درآمدش را برای شادی و تفریح هزینه می‌کرد اما حالا کارهای باارزشی می‌کند و یک دختر ۱۲ ساله را تحت سرپرستی خود دارد.»

روایت داستان‌های قرآنی برای کودکان

یک شب برای شرکت در برنامه‌های مذهبی به حسینیه رفت. خادم ارشد به او گفت که دست تنهاست و اگر می‌تواند کمکش کند. بعد نامش در فهرست خدام قرار گرفت، بدون آنکه خودش اطلاع داشته باشد. محدثه این را عنایت اهل‌بیت(ع) می‌داند و معتقد است که عزتش را از ائمه(ع) گرفته است. او حالا خادم حسینیه شهدای بسیج و قبور شهدای گمنام است. با افتخار از این فعالیتش یاد می‌کند. می‌گوید: «از شستن سرویس بهداشتی تا ریختن چای همه‌ کاری در حسینیه انجام می‌دهم. در مناسب‌های مذهبی یا شب‌های پنجشنبه که مردم می‌آیند بچه‌ها را در اتاقی که به‌عنوان مهد در نظر گرفته‌ایم، نگهداری کرده و به آنها قرآن یاد می‌دهم. از مزیت حجاب می‌گویم. داستان قرآنی تعریف می‌کنم. در ماه رمضان امسال تعداد زیادی از دخترهای نوجوان چادری شدند. مدتی هم در دارالقرآن کوثر مسعودیه سبک زندگی اسلامی آموزش دادم.»

او در اغلب برنامه‌های مذهبی حضور دارد. به گفته خودش با خیلی از رفتارهای گذشته خداحافظی کرده است. می‌گوید: «نگاهم به زندگی مادی بود اما الان تجملات و زرق و برق دنیا در نظرم بی‌ارزش است. آن موقع ریخت و ‌پاش زیادی می‌کردم اما حالا از اسراف بیزارم. من از یاد خدا غافل بودم ولی عنایت حضرت زهرا(س) بیدارم کرد. الان فقط خدا را در نظر می‌گیرم. حتی وقتی می‌خواهم غذا درست کنم با ذکر خدا و اهل‌بیت(ع) آشپزی می‌کنم.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۵ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۷/۱۰