همشهری آنلاین-انسیه اسماعیلی: پیدا کردن خانه «حاج حسن» کار دشواری نیست چراکه در این روستای متروکه فقط یک خانه مسکونی وجود دارد و آن هم خانه باصفای پیرمرد و پیرزنی است که ما امروز مهمانشان هستیم. خانه حاج حسن بر خلاف تمامی خانههایی که تابهحال دیدهایم، دیوار ندارد و در اتاقهایش بیهیچ حصاری مستقیم رو به جاده خاکی روستا باز میشود. پیرزن و پیرمرد زیر کرسی نشستهاند و چنان عمیق به فکر فرو رفتهاند که صدای پای ما را نمیشنوند اما با دیدن ما به رسم مهماننوازی از جا بلند میشوند و گوشهای از کرسی را به ما تعارف میکنند و گرمای دلچسب آن نوستالژی دوران کودکیمان و حال و هوای خانه مادربزرگ را برایمان تداعی میکند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
«حاج حسن عرب خراسانی» حدود ۸۰ سال سن دارد و همسرش «پوران سروری» ۷۵ ساله است که ۵۶ سال پیش زیر سقف همین خانه، زندگی مشترکشان را شروع کردهاند و ثمره این زندگی ۷ فرزند و بیش از ۳۰ نوه و نتیجه است. پیرمرد در حالی که استکان چای را سر میکشد، میگوید: «همه آبا و اجدادم در روستای «دوتویه علیا» به دنیا آمدهاند و همینجا زندگی کردهاند. قدیمترها حدود ۴۰ خانوار در این روستا زندگی میکردند که شغل همه آنها کشاورزی و دامداری بود اما با خشک شدن قناتها و کمآبی، همه اهالی روستا به شهر یا روستاهای اطراف کوچ کردند و زمینهای کشاورزی رونق خودشان را از دست دادند و حالا من و همسرم دوتایی تک و تنها اینجا چراغ روستا را روشن نگاه داشتهایم و وفادارترین اهالی روستا هستیم.»
از پوران خانم در مورد ماجرای آشناییشان با حاج حسن و ازدواجش سؤال میکنیم و او هنوز هم مثل دخترهای قدیمی لپش گل میاندازد و نگاهی به همسرش کرده و میگوید: «ما با هم فامیل دور بودیم. آن زمان در روستای«عشدازون» فشافویه زندگی میکردیم، آن موقعها مثل حالا دختر و پسر آنقدر راحت با هم ارتباط نداشتند و بزرگترها دختر و پسر را میدیدند و میپسندیدند و خودشان هم میبریدند و میدوختند و دختر و پسر را سر سفره عقد مینشاندند. ما هم ماجرای ازدواجمان همینطوری بود و من ندیده و نشناخته با حاج حسن ازدواج کردم و از روستای خودمان به دوتویه علیا آمدم.»او که از لبخندهای حاج حسن قوت قلب گرفته است، میگوید: «خیلی از دختر و پسرهای امروزی بعد از کلی رفتوآمد و آشنایی با هم ازدواج میکنند و خیلی زود سر ناسازگاری گذاشته و میگویند؛ تفاهم ندارند و از هم جدا میشوند اما نسل ما اینطوری نبود و دخترها و پسرها ندیده و نشناخته پایبند همدیگر میشدند و یاد گرفته بودند که در خوشی و ناخوشی باید یار و یاور هم باشند و همین موضوع راز ماندگاری زندگی ما قدیمیها بود.»
پیرزن که یاد خاطراتش افتاده، آهی عمیق میکشد و میافزاید: «باور کنید زندگی ما قدیمیها نسبت به نسل شما جوانترها خیلی سختتر بود اما هیچوقت از زندگی گله نکردیم و همیشه راهی برای کنار آمدن با مشکلات پیدا کردیم اما جوانهای امروزی با این همه اطلاعات و مشاوره و... هنوز نمیتوانند از پس حل و فصل یک مشکل کوچک خود بربیایند و همیشه خانوادههایشان درگیر امور زندگی آنها هستند.»
آرامش در جوار بقعه امامزاده ابوالقاسم(ع)
تنها تابلو و نمادی که جاده خاکی و متروکه روستا را از جاده اصلی جدا میکند و نشانی از روستا را به تصویر میکشد، وجود طاق نصرتی است که در ابتدای راه روستا قرار دارد و و بر روی آن نوشته شده است که به آستان امامزادگان شاهزاده ابوالقاسم(ع) خوش آمدید. در پایین دست روستا، بقعه امامزاده ابوالقاسم(ع) واقع شده است. بهرغم خالی شدن روستا از سکنه، پوران خانم که ۴۰ سال خادمه این بقعه بوده است هنوز هم با وجود پادرد شدید، بیشتر روزها به آنجا سر میزند و دستی به سر و روی اتاقک و ضریح کوچک امامزاده میکشد.
بر اساس شجرهنامه و مستندات موجود، این بقعه مدفن طفلی از نوادگان امام موسی کاظم(ع) است که بنا به دلایل نامعلومی در این منطقه دفن شده است. اطلاعات دقیقی از بانی اولیه بنای امامزاده وجود ندارد، اما در سال ۱۳۶۴ نردههای جلو ایوان ورودی امامزاده و گچکاری داخل بقعه با همت حاج حسن عرب خراسانی و حاج محمّد عرب خراسانی ساخته و تعمیر شده است. پوران خانم که ارادت قلبی زیادی به امامزده دارد و شفای فرزند بیمارش را با توسل به این امامزاده گرفته است در سال ۱۳۷۴ درِ قدیمی امامزاده را که آن زمان چوبی بود تعویض کرد.
چند سال پس از آن نیز حاج محمّد سروی برقکشی امامزاده را انجام داد. هرچند آستان کوچک این امامزاده که در بین اهالی به شاهزاده ابوالقاسم(ع) معروف است، مانند سایر امامزادههای منطقه پرزرق و برق و دارای ضریح نقرهای و رواقهای آیینهکاری شده و گنبد و بارگاه نیست اما صفا و آرامشی که پس از قدم گذاشتن در این آستان متبرک نصیب زائران میشود، وصف نشدنی است و همین موضوع سبب شده تا بسیاری از اهالی روستاها و شهرهای اطراف هرچند وقت یکبار به نیت زیارت راهی روستای متروکه دوتویه شوند.
کدخدای تنهای دوتویه علیا
وقتی در مورد وجه تسمیه نام روستا از حاج حسن که زمانی کدخدای روستا بوده است، سؤال میکنیم، اطلاعات چندان دقیقی از آن ندارد و پیرمرد با سادگی خاصی میگوید: «چه میدانم والله ۸۰ سال پیش که من در این روستا به دنیا آمدم اسمش دوتویه بود حالا هم دوتویه است.»
او با دست بیابانهای آن سوی روستا را نشان میدهد میگوید: «قدیمها روستای دوتویه خیلی وسیع و سرسبز بود که بخش پایینی آن را دوتویه سفلی و این بخش را دوتویه علیا میگفتند اما کمکم با خشک شدن زمینهای کشاورزی بین دو بخش روستا فاصله افتاد و اهالی دوتویه علیا به شهر و روستاهای دیگر کوچ کردند و روستا خالی از سکنه شد اما در عوض دوتویه سفلی رونق گرفت و حالا به اندازه یک شهرک بزرگ، جمعیت و امکانات دارد.»پیرمرد در حالی که در انتظار آمدن تانکر نفت، کنار جاده عصا به دست ایستاده است، میگوید: «اینجا به دلیل باز بودن دشت و نبودن دارو درخت، پاییز و زمستانهای سرد و تابستانهای گرمی دارد. چند سالی است که لولههای گاز توی روستا آمده اما هنوز گاز روستا وصل نشده است و چون ما اینجا دهیار و شورا نداریم، مسئولان شهر هم حرفمان را گوش نمیدهند.»
او میافزاید: «البته شاید فکر کنید چون ما یک خانوار ساکن روستا هستیم، مسئولان حق دارند که زحمت گازرسانی روستا را به خود ندهند اما باید بگویم که اینجا سولههای دامداری و سیلوهای زیادی وجود دارد که برای فعالیت صنعتی نیاز به گاز دارند اما فکر میکنم ما تنها روستای محروم از گاز شهرستان ری هستیم.»پیرمرد با حسرت میگوید: «روزگاری پدرم کدخدای روستا بود و بعد از فوت آن خدا بیامرز، من کت کدخدایی را به تن کردم. کدخداهای قدیم به نوعی مانند دهیاران و اعضای شوراهای روستای فعلی بودند اما آن زمانها ما آنقدر دفتر و دستک و بودجه و برو بیا نداشتیم، بلکه اهالی روستا ما را بهعنوان معتمد و ریشسفید روستا میشناختند و اگر کسی با همسایه یا خانوادهاش، کدورتی داشت، پادرمیانی میکردم تا اختلافشان ختم به خیر شود یا اگر نیاز بود خواسته یا مطلبی را به مسئولی یا اربابی بگوییم، من بهعنوان نماینده اهالی روستا برای این کار پیشقدم میشدم و کارمان هم برای جلب رضای خدا بود و هیچ مزد و مواجبی نداشت جز رضایت خدا و خلق خدا.»
حاج حسن میگوید: «قدیمها، مردم برای حرف بزرگترها ارزش و اعتبار قائل بودند و اگر کدخدا با نظر جمع تصمیمی میگرفت یا موضوعی را به صلاحدید اهالی روستا مطرح میکرد همه روستا مطیع بودند اما حالا دهیاران و شوراها با این همه پشتوانه قانونی مانند گذشته حرفشان خریدار ندارد و نمیتوانند بین اهالی اتحاد ایجاد و مشکلات اهالی را حل و فصل کنند.»کدخدای قدیم روستا که این روزها به قول خودش فقط برای پوران خانم کدخدایی میکند، میگوید: «هروجب از خاک این روستا حرفی برای گفتن دارد اما حیف که فرصتی برای روایت ۸۰سال خاطره نیست.»
----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۲۲