اینجا خانه «مرسل محبی مستان‌آباد» ۷۵ساله و حاجیه‌خانم نوری ۷۴ساله، پدر و مادر شهید «عارف محبی مستان‌آباد» است. خانواده ۲نفره‌ای که این روزها با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند اما دم نمی‌زنند.  

همشهری آنلاین- زهرا بلندی: قرار است ساعت ۱۰ صبح همراه «احسن‌الله‌ کنعانی» جانباز ۴۵‌درصد و برادر شهیدان «علی‌اصغر و محمد کنعانی»، «شمسعلی ملکی رنجبر» رزمنده و برادر «شهید اسماعیل ملکی رنجبر»، «محمد گودرزی» دبیرشورایاری محله یاخچی‌آباد و ۲ نفر از همسایه‌ها، «حامد صدیقی» و «وهاب مقصودی»، به منزل خانواده شهید «محبی» برویم و از آنها عیادت کنیم. ساعت ۹:۴۵ است وارد کوچه «شهید چاوشی» می‌شوم. در جست‌وجوی پلاک ۸۵. پرچم‌های مشکی که در ماه‌های محرم و صفر روی در خانه نصب شده شماره پلاک‌ها را از نظر دور کرده اما عکس شهید بر سردر خانه به خوبی گواه آن است که به مقصد رسیده‌ایم.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

دیدار صمیمانه در خانه شهید

خانه ۲ طبقه و نسبتاً قدیمی است. گویا به تازگی صاحبخانه دستی بر فضای خارجی‌اش کشیده. وارد حیاط قدیمی مدوری می‌شویم که انتهایش به در شیشه‌ای ختم می‌شود. بانویی میانسال کنار در به استقبال ما ایستاده. با حرف‌هایی که از اهل محله درباره وضع جسمی پدر و مادر شنیده بودیم به گمانمان این بانو خواهر شهید است. وقتی وارد اتاق می‌شویم قبل از هر چیز نگاه مهربان مادر که کنار بخاری نشسته به زبان شیرین آذری خوشامدگویی می‌کند. حس نگرانی در چشمانش پیداست؛ از اینکه مانند سابق و به رسم قدیمی آذری‌زبان‌ها نمی‌تواند پای مهمان‌هایش بلند شود دستپاچگی‌اش را با حرکت سر به عقب و جلو القا می‌کند.

کمی آن طرف‌تر در گوشه دیگری از اتاق پدر شهید روی تشکچه قدیمی نشسته و به بالش تکیه داده است. پدر، به آرامی دستش را بالا می‌آورد و به مهمانان تعارف می‌کند که بالای اتاق بنشینند. درحالی که هریک از ما جایی می‌نشینیم بانویی که جلوی در ایستاده بود وارد آشپزخانه می‌شود؛ دقایقی نمی‌گذرد که با یک سینی چای وارد اتاق می‌شود. مادر با اشاره به وی می‌گوید: «اقدس، دختر بزرگم است. عارف با او همدوره بود. فقط ۲ سال با هم اختلاف سنی داشتند. این روزها تمام زحمتمان گردن اوست.»

اقدس خانم می‌گوید: «یکی از خواهرانم در اسلامشهر و دیگری در کرج زندگی می‌کند. آنها نمی‌توانند هر روز مسیر طولانی را طی کنند و به اینجا بیایند. برادرانم هم هریک سرگرم کار و مشغله‌های زندگی خود هستند. اما من در همین محله نزدیک پدر و مادرم زندگی می‌کنم و هر روز به آنها سر می‌زنم.»

مادر دوباره وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «من و همسرم هر دو ناتوان هستیم. دخترم هر روز به اینجا می‌آید و برای ما غذا درست می‌کند و همه کارهای ما را انجام می‌دهد. بیشتر وقت‌ها تا غروب اینجاست و بعد به منزلش می‌رود.» 

پسر ۱۶ساله خرج خانواده را می‌داد

پدر شهید گاهی بغض می‌کند و اشک می‌ریزد. او می‌گوید: «اصالتاً اردبیلی هستیم. سال ۱۳۵۶ هرچه در شهرستان داشتیم فروختیم و به تهران آمدیم. سال‌ها راننده تاکسی خط یاخچی‌آباد_نازی‌آباد بودم اما سال ۱۳۶۴ در یک تصادف پاها و کمرم آسیب دید و دیگر نتوانستم کار کنم. آن زمان من و امثال من از بیمه تأمین اجتماعی و این چیزها اطلاعات نداشتیم. آن زمان عارف، پسر ۱۶ساله‌ام خرج خانه را برعهده گرفت.»

لباس رزمنده‌ها را تعمیر می‌کرد

پدر می‌گوید: «۴ پسر و ۳ دختر داشتم. عارف فرزند بزرگم بود. از آن روز نگذاشت آب در دل هیچ یک از ما تکان بخورد. با مهارتی که در هنر خیاطی داشت، کار و مخارج خانه را تأمین می‌کرد. تا اینکه سال ۱۳۶۶ وقت سربازی عارف ۱۸ساله شد و رفت جبهه. شنیده بودم که در آنجا هم لباس رزمندگان را تعمیر می‌کرد. او هر بار که به خانه می‌آمد همه مایحتاج خانه را می‌خرید و با خود می‌آورد.»

مادر لب به سخن می‌گشاید و می‌گوید: «بار آخری که می‌رفت همه چیز برای خانه خرید؛ انگار می‌دانست می‌رود که شهید شود و قرار است مهمانان زیادی به منزل ما بیایند. رفت و دیگر نیامد. مرداد سال ۱۳۶۷ بود. خبر آمد که عارف در آبادان به شهادت رسیده است. فرمانده پادگانش آنقدر عارف را دوست داشت که خودش تا جلوی در منزلمان آمده بود و می‌گفت سربازی به خوبی محبی نداشته‌ام. همسایه‌ها جلوی در منزلمان صف کشیده بودند و همه از متانت و پاکی‌اش در محله حرف می‌زدند.»
 

همچنان دلتنگ عارف

حاج مرسل با صدایی بغض‌آلود می‌گوید: «خیلی ناتوان شده‌ام و نمی‌توانم از جایم تکان بخورم. ۴ سال پیش کمرم را عمل کردم. از آن روز اوضاع خیلی بدتر شده. سال‌های زیادی است که برای زیارت مزار شهدا به بهشت زهرا(س) نرفته‌ام. دلم تنگ است برای عارفم.»

«محمد گودرزی» دبیرشورایاری محله یاخچی‌آباد وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «برای رفع دلتنگی پدران و مادران شهید خوب است طرحی در محله‌ها اجرا شود که در آن هفته‌ای یکبار با خودروی رایگان همراه گروهی از جوانان فعال محله، پدران و مادران شهدا را برای زیارت و قرائت فاتحه به مزار شهدا در بهشت زهرا(س) ببریم.» 

تأمین مسکن، مشکل خانواده شهید

یکی از مهم‌ترین مشکلات این خانواده شهید مسکن است. پدر از سختی‌های اسباب‌کشی و وضع جسمانی‌اش ابراز ناراحتی می‌کند. اقدس محبی، خواهر شهید درباره مشکلات مسکن پدر و مادرش توضیح می‌دهد: «با شهادت عارف، پدرم از بنیاد شهید حقوق می‌گیرد اما بخش زیادی از این حقوق بابت وام ودیعه خانه کم می‌شود. از خرج دکتر و داروهایشان که بگذریم مابقی آن هم صرف پرداخت کرایه خانه می‌شود.»

مادر شهید سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «هر چند وقت یک‌بار باید اثاث‌کشی کنیم. ۲ سال است که به اینجا آمده‌ایم و معلوم نیست دوباره کی باید به محل جدیدی برویم. شرایط زندگی خیلی سخت شده است. ما با سیلی صورتمان را سرخ نگه داشته‌ایم.»

پدر به اتاق اجاره‌ای که این روزها خیلی سوت و کور و ساکت است اشاره می‌کند و می‌گوید: «دلم برای همه دورهمی خانوادگی و بچه‌های قد و نیم‌قدی که دورمان جمع بودند تنگ شده است. خیلی دوست دارم حداقل هفته‌ای یک‌بار فرزندانم دوروبرم جمع شوند و ساعاتی با هم باشیم.»

مادردرادامه صحبت‌های همسرش می‌گوید: «تنها دلگرمی این روزهای من و حاج آقا حضور دخترمان اقدس و نوه ۱۴ساله‌ام، امیرحسین است که هر روز به ما سر می‌زنند و سکوت اتاق ما را می‌شکنند.»

پایی که یارای رفتن ندارد

«حامد صدیقی» و «وهاب مقصودی» همسایه‌های این خانواده شهید برای عیادت و دلجویی با ما همراه شده‌اند. صدیقی که پسری جوان و یکی از بسیجی‌های محله است می‌گوید: «من طبقه بالای منزل این خانواده بزرگوار شهید زندگی می‌کنم و با مشکلات آنها آشنا هستم. همیشه به حاج آقا مثل پدرم احترام می‌گذارم. به او می‌گویم مرا مانند پسران خود بدانند و اگر کاری هست به من بگویند. اما این خانواده آنقدر محترم و بزرگوارند که تا به حال از ما درخواستی نداشته‌اند. این خانواده نمی‌خواهند برای کسی زحمتی ایجاد کنند.»

مقصودی می‌گوید: «پزشک معالج به پدر شهید محبی پیشنهاد کرده که برای بهبود درد پاهایش به استخر برود. او با کارتی که از بنیاد شهید دارد می‌تواند رایگان از استخرها استفاده کند. اما و باید حتماً با همراه به استخر برود. اغلب اوقات می‌بینم که پدر شهید برای این کار به زحمت می‌افتد. چراکه با کارت بنیاد شهید فقط یک‌ نفر می‌تواند از استخر استفاده کند و نفر همراه باید هزینه استخر را بپردازد.»

وی می‌افزاید: «بارها از اعضای شورایاری محله درخواست کرده‌ام که اگر سهمیه کارت استخر رایگان دارند تعدادی را در اختیار این خانواده قرار دهند»

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۶ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۱۴