25 اسفند سال 1383 در صفحه شعر روزنامه همشهری شعری از شادروان شاپور جورکش با عنوان «شبانی» منتشر شده . این شعر که به زنده یاد فریدون مشیری تقدیم شده اکنون خواندنی تر است. یاد شاعران از دست رفته گرامی باد.

شبانی

نثار کوچک کلام فریدون مشیری

شاپور جورکش

صبح تا شب به دامان این باغ
روح سرگشته ای سر نهاده
باغبان رفته و باغ خاموش
قفل بر بام و بر در نهاده
عطر تو رفته  بوی تو رفته
گرمی آشنای تو رفته
پرپر بوسه های تو ای یار
با حریر صدای تو رفته
یاد تو یاد تو چون حریقی
خاطرم را در آتش نهاده

«یاد داری شبی زیر مهتاب»
رهرو معبد ماه بودیم
دست در دست تا دمدم صبح
گرم و مشتاق در راه بودیم

«یاد داری کنار دریچه»
جادوی ماه را دیده بودیم
یاد داری از آن باغ پنهان
شاخه ی ماه را چیده بودیم

حالیا آن مسافر که هر شب
در هوای تو دیوانه می شد
راه گم کرده از راه رفته
باغ ویران شده ماه رفته

یادم آید به حرفی که با من
گفته بودی در آن عصر دلتنگ:
- «فکر کن نغمه ای بود و گم شد
مثل آوای دور شباهنگ
یا شهابی درخشید و افتاد
گوشه درهّ ای سرد و بی رنگ»
با تو گفتم:
- «ای خوشا سنگ و آداب سنگی
خاطر سنگی و خواب سنگی
بازی ما و خاموشی او
یاد ما و فراموشی او»

حالیا بار دیگر بهار است
با همان رخت پیرار و پارش
باز قیقاج شاد پرستو
باز فریاد دیوانه وارش

بی تو امّا
چه بهاری
چه برگی چه باری
لانه ی بی کبوتر چه دارد
جز پری ریخته در کنارش
باز سوسن باز قمری
بلبل باغ
نغمه خوان است
باز شیراز اردیبهشتی
غرق محبوبه و ارغوان است
از بهار خوش و عطر نارنج
کهکشانی به هر سو روان است.

من در اندوه آنم که امشب
روح من بر چه بامی تپیده
آهوی من کجا خفته امشب
من که هستم
خانه ی من
کجای جهان است.

بهار ۷۴
شیراز

منبع: همشهری آنلاین