از همان زمانی که خبر بیماری‌اش به گوش اهالی محله «۱۳آبان» رسیده روزی نیست که خانه طاهری‌ها از مهمان پر و خالی نشود.

همشهری آنلاین - عطیه اکبری: اهل محل می‌گویند: «ذبیح‌الله‌ طاهری در محله ما دیگر تکرار نمی‌شود.» نیک‌اندیشی در خاندان طاهری موروثی است. از حاج ابراهیم پدر شروع شده و به محمود و ذبیح‌الله‌ هم به ارث رسید و آوازه‌اش در همه جا پیچیده است. محمود سال ۱۳۶۴ شهید شد و حالا امروز همه اهالی فاتحه‌خوان او و پدرش هستند. اهالی قدر این مرد را می‌دانند. او با اینکه مدتی است در بستر بیماری افتاده اما از اوضاع محله غافل نشده است.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

امروز ۱۳ آبانی‌ها امنیت محله‌شان را مدیون حاج ذبیح‌الله‌ می‌دانند. حافظه قدیمی‌های محله آنها را به سال‌هایی می‌برد که این مرد خیراندیش برای رفاه و آسایش اهالی از استراحتش می‌زد و تا پاسی از شب در کوچه‌ها گشت می‌زد تا مبادا شر ناخلفی، خواب را بر چشم اهالی حرام کند. قدیمی‌ترها جوانی‌های حاج ذبیح را هم خوب به خاطر دارند. یادشان مانده که چطور همه زندگی‌اش را وقف سر و سامان دادن به ۲۵۰ خانواده فقیری کرد که در حاشیه محله ۱۳ آبان در آلونک زندگی می‌کردند. همراه با جمعی از اهالی محله در خانه باصفایش به دیدنش رفتیم و پای حرف‌ها و خاطراتش نشستیم.  

«ان‌شاء‌الله ‌قرضی را که گرفتند پس می‌آورند؛ اگر هم نیاوردند هیچ ایرادی ندارد. حتماً در توانشان نیست. اگر دستشان به دهنشان می‌رسید که در خانه من را نمی‌زدند.» بچه‌های حاج ابراهیم طاهری این جمله‌ها را در جواب شکایت‌های مادر که می‌گفت: «چرا پول زحمت کشیده را به هر کسی که در خانه را می‌زند می‌دهی؟ بارها و بارها از زبان پدرشان شنیده بودند. چه آن زمان که در خیرآباد زنجان زندگی می‌کردند و چه زمانی که به تهران آمدند. حاج ابراهیم طاهری عادت داشت دستی را که به طرفش دراز می‌شد خالی برنمی‌گرداند حتی اگر می‌دانست طرف مقابل بدعهد است.  
روستاییانی که پول کشت زمین‌های کشاورزی‌شان را نداشتند از خیرآباد، خود را به تهران می‌رساندند و دست به دامان حاج ابراهیم می‌شدند. البته خیراندیشی این مرد بزرگ فراتر از آن چیزی بود که اطرافیانش می‌دیدند. ذبیح‌الله‌ طاهری که حالا درست پا جا پای پدر گذاشته و آوازه خیرخواهی‌اش زبانزد همه اهالی محله ۱۳ آبان شده است می‌گوید: «بعد از اینکه پدرم به رحمت خدا رفت و مراسم چهلم هم برگزار شد لابه‌لای وسایلش دست‌نوشته‌های زیادی پیدا کردیم که نشان می‌داد نیکوکاری پدرم فراتر از آن چیزی بود که ما تصور می‌کردیم.» 

از عشرت‌آباد تهران تا نهم آبان و انقلاب

خیرخواهی در خانواده طاهری‌ها موروثی بود و از پدر چرخیده و به پسران رسیده بود. در میان پسرها هم حساب ذبیح‌الله‌ و محمود از بقیه جدا بود. انگار درست پا جا پای پدرشان گذاشته بودند. حالا یک محله ۱۳ آبان است و یک حاج ذبیح‌الله ‌طاهری که همه سرش قسم می‌خورند. حاج ذبیح‌الله ‌روایتگر داستان‌هایی می‌شود که شنیدنش ما را به وجد می‌آورد. از آمدنشان به تهران و سکونتشان در عشرت‌آباد می‌گوید تا به سال ۱۳۴۸ و عزیمتشان به محله ۱۳ آبان که آن وقت‌ها به نهم آبان معروف بود.

او از درس خواندن خودش و محمود در دبیرستان محمدرضا پهلوی سابق و فعالیت‌های انقلابی‌شان در این محله می‌گوید. وقتی خودش و برادرش تصمیم گرفته بودند حال و هوای بچه‌دبیرستانی‌های مدرسه را تغییر دهند. با هزار زحمت مجله‌های مکتب اسلام را از قم به تهران می‌آوردند و پنهانی میان دانش‌آموزان مدرسه توزیع می‌کردند. مدیران مدرسه همه از دار و دسته ساواکی‌ها بودند و محمود و ذبیح‌الله ‌حواسشان بود که چطور دم به تله ندهند. دیپلمشان را که گرفتند فعالیت‌های انقلابی‌شان در محله نهم‌آبان سازمان یافته‌تر شد و اهالی محله، حتی آنهایی را که خیلی اهل خیابان آمدن و شعار دادن نبودند هم وارد گود مبارزه کرده بودند.

حاج ذبیح‌الله‌ از محمود بزرگ‌تر بود و پدر و مادرش در بحبوبه مبارزات انقلابی و حکومت نظامی برایش آستین بالا زدند. مراسم ازدواج ذبیح‌الله ‌به سبک و سیاق ازدواج‌های آن زمان ساده و بی‌آلایش برگزار شد. حالا همسرش که بعد از چند دهه زندگی روبه‌رویش نشسته است می‌گوید: «سال‌های اول زندگی، اوج تنهایی‌های من و بچه‌هایم بود. حاجی آنقدر که حواسش به مشکلات مردم محله ۱۳ آبان و سر و سامان دادن به زندگی نیازمندان محله بود به فکر من و بچه‌ها نبود. من هم دلخوش بودم که لااقل دعای خیر مردم بدرقه زندگی ماست.»

روایتی شنیدنی از زندگی شهید محمود طاهری 


 برگ دیگر از زندگی محمود و ذبیح‌الله‌ طاهری با آغاز جنگ ‌تحمیلی ورق خورد. دیگر هیچ چیز نمی‌توانست مانع حضورشان در جبهه شود. حاج ذبیح بوسه‌ای بر عکس برادرش می‌زند. حافظه‌اش او را به سال‌ها قبل و خاطرات محمود می‌برد و راوی زندگی برادر شهیدش می‌شود: «محمود از دروغ بیزار بود. می‌توانم به جرئت بگویم حتی برای مصلحت هم حاضر نبود دروغ بگوید. شوخ‌طبعی‌اش هم که دیگر زبانزد بود و آنقدر سر به سر آقاجانمان می‌گذاشت که یخ اخم‌های او را در چشم برهم زدنی آب می‌کرد.

جنگ تحمیلی که آغاز شد چند ماهی به جبهه رفت و وقتی به مرخصی آمد مادر برایش زن گرفت. پدر هم برای ماه عسل، او و همسرش را به مکه فرستاد. حس خیرخواهی محمود منحصر به محله ۱۳ آبان نبود. در مکه و مدینه هم دست از کار خیر نکشید. هر وعده بعد از آنکه زائران غذایشان را در رستوران هتل می‌خوردند غذاهای دست نخورده و تمیز را جمع‌آوری می‌کرد. از مسئولان کاروان پرسیده بود که محل زندگی شیعیان نیازمند در شهر مدینه و مکه کجاست. هر روز غذاها را بسته‌بندی و میان نیازمندان تقسیم می‌کرد.

از ماه عسل که برگشت باوجود اصرارهای همسرش، دوباره به جبهه رفت. محمود سنگرساز بود و در عملیات‌های مختلف حضور داشت. هر بار که به تهران می‌آمد حال و هوایش با دفعه‌های قبل فرق می‌کرد. محمود در همه چیز حتی در معنویت هم از ما سبقت گرفته بود. وقتی می‌خواست نماز بخواند در اتاق را می‌بست و پرده‌ها را می‌کشید. یادم می‌آید صدای گریه‌های پنهانی‌اش هنگام عبادت، مادرم را به گریه می‌انداخت.

محمود در جبهه علاوه بر سنگرسازی مسئول تقسیم غذا میان رزمنده‌ها بود. همرزمانش می‌گفتند با شوخ‌طبعی‌های محمود و خوش‌خلقی‌اش روزی نبود که صدای قهقهه رزمندگان وقت تقسیم غذا در جبهه نپیچد. ششم اردیبهشت سال ۱۳۶۴ بود که محمود توسط نیروهای بعثی به شهادت رسید و یک محله عزادار نبودنش شدند.»

الهی دست به خاکستر بزنی طلا شود

قصه طاهری‌های نیکوکار محله ۱۳ آبان تمامی ندارد. اهالی محله سال‌هاست از حاج ابراهیم و شهید محمود طاهری به نیکی یاد می‌کنند. ‌ذبیح‌الله‌ طاهری هم خیلی خوب توانسته پا جای پای پدر و برادرش بگذارد و حالا یک ۱۳ آبان است و یک حاج ذبیح‌الله. او روایتگر خوبی است. طوری از روزهای زندگی و خاطرات تلخ و شیرین محله می‌گوید که انگار همه این اتفاقات همین دیروز افتاده است. از روزهایی می‌گوید که با اصرار، خود را به برادرش در جبهه رساند. البته حضور در جبهه‌ها هم باعث نشد تا آقا ذبیح از اتفاقات محله‌اش فارغ شود و به قول معروف یک سر داشت و هزار سودا.

وقتی عده‌ای از ساکنان دروازه غار را برای سکونت به محدوده پایین دستی محله ۱۳ آبان آوردند و حدود ۲۵۰ خانواده در اوج فقر و فلاکت در آلونک‌های کوچکی ساکن شدند این حاج ذبیح بود که نتوانست دست روی دست بگذارد و زندگی‌اش را وقف سامان دادن به زندگی آنها کرد. همسرش، فاطمه خانم از او می‌گوید: «من سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۵ روزی ۲ساعت بیشتر ذبیح را نمی‌دیدم. به تمام معنا خودش را وقف رفع مشکلات محله به‌خصوص ساکنان شهرکی کرده بود که بعدها به شهرک فاطمیه معروف شد.»

حاج ذبیح‌الله‌ می‌گوید: «وضع زندگی ۲۵۰ خانواده در محدوده انتهایی ۱۳ آبان آنقدر فلاکت بار بود که باید برایشان فکری می‌کردم. آن زمان من نظامی بودم. تصمیم گرفتم غذاهای دست نخورده پادگان لاهوتی را بسته‌بندی کنم و به دست نیازمندان این شهرک برسانم. همه آنها به نان شبشان محتاج بودند و در اوج فقر زندگی می‌کردند. چند سال طول کشید تا توانستیم سر و سامانی به زندگی ساکنان شهرک فاطمیه(س) بدهیم. معضلات و آسیب‌های اجتماعی در میان اعضای خانواده‌هایشان بیداد می‌کرد. من همه تلاشم را به کار بستم تا گره‌های زندگی آن بنده‌های خدا را باز کنم.

پسران معتاد و دختران فراری از خانه تنها بخشی از مشکلات آنها بود. ساعت‌ها برایشان وقت می‌گذاشتم. اختلافاتشان را حل و فصل می‌کردیم. دختران فراری‌شان را به خانه برمی‌گرداندیم و همین که سرشان را بالا می‌گرفتند و از ته دل می‌گفتند حاجی! الهی دست به خاکستر بزنی طلا شود، برای دنیا وآخرتم کافی بود.» 

۳۰ سال امر به معروف و نهی از منکر 

حاج ذبیح‌الله‌ سال‌هاست که به عنوان ریش‌سفید محله ۱۳ آبان، امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و ۱۵ سال به‌طور رسمی مسئول امر به معروف بسیج محله‌شان بود و کلام دلنشین و صورت مهربان اما پرجذبه‌اش آنقدر تأثیرگذار بود که باعث می‌شد جوان‌های نااهل چشمشان که به حاجی می‌افتاد ماست‌هایشان را کیسه کنند و حساب کار دستشان بیاید. حاج ذبیح‌الله‌ وقتی پای امنیت اهالی در میان بود با هیچ‌کس شوخی نداشت.

او از خاطرات سال‌ها امر به معروف در محله می‌گوید: «سال‌ها قبل اوضاع محله ۱۳ آبان این‌طور نبود و مشکلات و معضلات اجتماعی بسیاری در این محله وجود داشت. به همین دلیل هم من به نیابت از بسیج محله و برای حفظ امنیت اهالی، شب‌ها در خیابان‌ها و کوچه‌پسکوچه‌های محله گشتزنی می‌کردم. خاطرات بسیاری هم از این سال‌ها برایم به یادگار مانده؛ از سیلی که به گوش یکی از جوانان نااهل محله زدم و بعدها که با هم فامیل شدیم گفت با آن سیلی پدرانه شما حساب کار دستم آمد تا اجبار بعضی از جوان‌های محله برای تغییر در نوع پوششان که حالا هرکدام از آنها صاحب زن و زندگی شده‌اند و هر وقت مرا می‌بینند خاطرات آن سال‌ها را یادآوری می‌کنند.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۰۴