افروز مهدیان علاوه بر تالیف، پژوهش کتاب‌های مدافع حرم شهید عبدالله باقری و شهید مدافع حرم مهدی نعمایی عالی را هم انجام داده است. این نویسنده سرپرستی تیم نویسندگان و دبیری حدود ۳۰ مقاله از فرهنگنامه شهدای مدافع حرم منتشرشده در مرکز اسناد انقلاب اسلامی را هم به‌عهده داشته است.

به گزارش همشهری آنلاین، متولد ۱۳۵۹ است، کارشناسی‌ارشد مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه تربیت مدرس را دارد و مولف کتاب‌های است متعددی درباره شهدای مدافع حرم است؛ ازجمله کتاب‌های «یادگاران؛ شهید مجید پازوکی»، «یادگاران؛ شهید علی محمودوند»، «روزگاران تفحص»، «بادیگارد؛ زندگی شهید مدافع حرم عبدالله باقری»، «پله‌ها تمام نمی‌شدند؛ زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم مهدی نعمایی عالی» و «به رنگ خاک؛ خاطرات کوتاه از زندگی شهید محمدحسین علم‌الهدی.»
 افروز مهدیان علاوه بر تالیف، پژوهش کتاب‌های مدافع حرم شهید عبدالله باقری و شهید مدافع حرم مهدی نعمایی عالی را هم انجام داده است. این نویسنده سرپرستی تیم نویسندگان و دبیری حدود ۳۰ مقاله از فرهنگنامه شهدای مدافع حرم منتشرشده در مرکز اسناد انقلاب اسلامی را هم به‌عهده داشته است. انتشار چند حاشیه‌نگاری از دیدارهای رهبری در سایت khamenei.ir و همچنین عضویت در شورای سردبیری برنامه سیمای خانواده شبکه یک تلویزیون از دیگر فعالیت‌های وی در این عرصه محسوب می‌شود. با افروز مهدیان درباره روایت‌گری در بخش زندگینامه داستانی شهدای مدافع حرم گفت‌وگو کرده‌ایم. ‌

روایت‌گری درباره شهدای مدافع حرم، بخشی از فعالیت‌های نویسندگی شما محسوب می‌شود که حاصل آن، تالیف و انتشار آثاری چون «بادیگارد» و «پله‌ها تمام نمی‌شدند» است. ابتدا درباره کتاب بادیگارد توضیح دهید که چگونه با موضوع این کتاب آشنا شدید و چه مراحلی طی شد تا نوشتن این اثر را شروع کنید و به سرانجام برسانید؟
چند وقتی بود کار کتاب قبلی تمام‌شده بود و دنبال کار شهید دیگری بودم تا نوشتن را از سر بگیرم. پیشنهاد کار روی زندگی عبدالله باقری را دادم و شنیدم که نویسنده دیگری روی زندگی‌اش کار می‌کند. اسفند سال ۹۴ بود که در دفتر روایت فتح داشتم جزوه تحقیق پیشنهادشده را زیرورو می‌کردم که یکهو بین حرف‌های دو نفر گوش‌هایم تیز شد به اسم باقری. فضولی‌ام گل کرد و همان جا از توی حرف‌ها قاپیدمش. هنوز هم باورم نمی‌شود آن روز درست آن ساعت و آن دقیقه‌ای آنجا باشم که قرار بود پروژه عبدالله از دست نویسنده‌ای دیگر برگشت بخورد و از قضا بیاید دست من.
برای نوآوری در روایت‌گری زندگینامه شهدای مدافع حرم در کتاب بادیگارد از چه تکنیک‌های نویسندگی استفاده کردید؟
من به روایت زندگی شهدا علاوه بر ثبت تاریخ شفاهی به‌عنوان معرفی یک الگوی در دسترس نگاه می‌کنم. شاید یکی از ضعف‌های کتاب بادیگارد نپرداختن به مسئله میدان و جزئیات حضور در سوریه است که از نظر من از درجه اهمیت کمتری برخوردار بوده. اما در به تصویر کشیدن جزئیات کودکی و ساخت اتمسفری که در آن بزرگ شده سعی کرده‌ام مسئله‌ای از دست نرود. مصاحبه با تک‌تک اعضای خانواده و رفقا، همسایه‌ها، همکاران و همچنین رؤسا و فرماندهان شهید و حتی دکتر احمدی‌نژاد در دستور کار قرار گرفت که خوشبختانه بیشترشان محقق شد.
ویژگی‌های کتاب بادیگارد در مقایسه با آثار مشابه را در چه مواردی می‌دانید؟
از ویژگی‌های این کتاب شخصیت خود شهید عبدالله باقری است که اشک و لبخند را توامان برچشم و لب خواننده می‌آورد. سی‌ام مهرماه سال ۹۴ مصادف با شب تاسوعا خبر شهادت عبدالله توی دنیای مجازی می‌چرخید. زیاد دیده بودمش توی تلویزیون و روزنامه، پشت سر رئیس‌جمهور قبلی. تا آن موقع و شاید ماه‌ها بعد، عبدالله برای من محافظ بلندقامتی بود با چهره‌ای جدی و شاید کمی اخمو؛ اما از آن‌وقت که قرار شد روایتش کنم کم‌کم برایم رنگ و روی دیگری گرفت و شد آدمی دیگر؛ از آن آدم‌ها که تا نمی‌دیدی‌اش، تا درباره‌اش نمی‌شنیدی نمی‌شناختی‌اش. بعد از آن‌همه رفتن‌ها و آمدن‌ها و از عبدالله شنیدن‌ها هنوز هم خیلی از کارهایش با حساب و کتابم جور درنمی‌آید. عبدالله تیپ نبود؛ شخصیت بود؛ از آن آدم‌ها که شبیه ندارند؛ از آن آدم‌ها که قابل پیش‌بینی نیستند؛ جمع اضدادی که در کتاب سعی شده به همه ابعاد شخصیتی‌اش پرداخته شود و از قهرمان‌سازی‌های دور از ذهن پرهیز شود. عبدالله مثل خیلی از جوان‌های امروزی عاشق خانه و خانواده بود؛ اهل سفر و درست‌کردن کباب و دورهمی. گاهی آن‌قدر بی‌رحم می‌شد که شوخی‌هایش با برادر و رفیقش رنگ و بوی شکنجه می‌گرفت و گاهی آن‌قدر رقیق‌القلب که می‌شد مادر تمام گربه‌های کوچه. جرأت و جسارتش آن‌قدر زیاد بود که ولش می‌کردی می‌رفت توی دهان شیر و گاهی ساعت‌ها با ماهی‌های توی آکواریومش وقت می‌گذراند و حرف می‌زد. توی کار آن‌قدر جدی می‌شد که همه از او حساب می‌بردند و وقت استراحت آن‌قدر می‌خندید که نفس کم می‌آورد. و من همه تلاشم این بود که از عبدالله اسطوره نسازم بلکه عبدالله را همان جور که بوده روایت کنم، همان‌قدر دست‌یافتنی و همان‌قدر دست‌نیافتنی.
یکی از کتاب‌های اخیر شما با رویکرد زندگینامه داستانی شهدای مدافع حرم، کتاب «پله‌ها تمام نمی‌شدند» است که به زندگی شهید مهدی نعمایی می‌پردازد. با موضوع این کتاب چگونه آشنا شدید و مراحل تحقیق درباره موضوع آن به چه شکلی طی شد؟
بهمن‌ماه سال ۱۳۹۸ دوستی، نوشتن از شهید نعمایی را پیشنهاد داد. مهدی نعمایی را نمی‌شناختم. همین‌قدر دانستم که فرمانده بوده و مثل همه شهدا جان خود را در راه آرمان‌هایش فدا کرده. اما چیزی عجیب در زندگی شهید نعمایی بود؛ اینکه خانواده‌اش هم در کنار او در سوریه بودند؛ زهرا و دو دختر کوچک‌شان. مثل همیشه نخستین قدم‌های کنجکاوی‌ام را با نوشتن نام مهدی نعمایی در گوگل برداشتم. عکس مهدی و دو دختر کوچکش در برف جزو نخستین عکس‌هایی بود که دیدم. خنده هرسه‌شان به دلم نشست. عکس بعدی، عکس زهرا بود؛   آرام و باصلابت ایستاده بود در کنار عکس و یادگاری‌های شهیدش. چیزی در نگاهش بود که در آن لحظه نمی‌دانستم چیست، اما دانستم ارتباط‌گیری با این همسر فرمانده سپاه بدون مرز آسان نخواهد بود. در نخستین تماس تلفنی مطمئن شدم این‌بار همه‌چیز فرق می‌کند. اسم حصار کرج هم که آمد سختی کار را درنظرم بیشتر کرد. اما همه اینها نمی‌توانست ذره‌ای از شوق شنیدن من از زهرا کم کند، چراکه می‌خواستم بدانم چطور زنی توانسته برخلاف منطق اکثر آدم‌ها رفتار کند و با دو دختر خردسال عازم مناطق جنگی در سرزمینی غریب شود.
فراز و نشیب‌های زندگی شهید نعمایی چه ویژگی‌هایی داشت که تصمیم گرفتید آن را در قالب ادبی زندگینامه داستانی روایت کنید؟
مهدی درنظر زهرا مرد عاشقی بود زمینی، همانند خیلی‌هایی که مثل‌شان را کم ندیده‌ایم. یک جوان امروزی که در ظاهر شاید شباهتی به‌صورت معمول شهدا نداشت. زندگی‌شان مثل زندگی همه ماها فراز و نشیب داشت و گله و دلخوری، خنده و گریه و اختلاف نظر؛ اما نگاه هردویشان به زندگی و مشکلات آن پذیرش تفاوت‌ها و رفع اختلاف‌ها با ترفند گفت‌وگو بود و همین دیدگاه، زندگی را عاشقانه می‌کند. و برای مخاطب امروزی چه چیزی بهتر از تماشای نمایش یک راه رفته؛ یک عشق به سرانجام رسیده؛ یک پرواز به اوج رسیده.
برای نوشتن از زندگی شهدای مدافع حرم در قالب ادبی زندگینامه داستانی، نویسنده با چه نوع موانع و چالش‌هایی مواجه است؟
از ابتدا مخاطب کتاب‌های حوزه پایداری، دایره خاصی بوده و هستند. به‌خصوص اینکه خانم‌ها تمایل بیشتری به خواندن این روایت‌ها داشته‌اند. اما برای هر نویسنده‌ای ایده‌ال آن است که کتاب‌هایش دایره وسیع‌تری از مخاطب را دربر بگیرد. متأسفانه گاه این حوزه دستخوش مسائل سیاسی می‌شود و مخاطب براساس حب و بغض از برخی مسئولان و غیره درباره این دسته از کتاب‌ها قضاوت می‌کند. از دیگر چالش‌های نویسنده، تحقیقات ناقص و مورددار درباره شهید است که در اثر تفاوت دیدگاه نویسنده و محقق پیش می‌آید. مشکل دیگر ارتباط‌گیری با رزمندگان و فرماندهان در سوریه است که به‌دلیل حفظ اطلاعات طبقه‌بندی و رعایت مسائل امنیتی با جمعیت محقق و نویسنده به‌خصوص از نوع خانمش همکاری نمی‌کنند.
شما به‌عنوان یک نویسنده‌ فعال در این حوزه، برای غلبه بر چالش‌های پیش‌رو از چه راهکارهایی بهره می‌برید؟
من سعی کرده‌ام فاصله بین تحقیق و نگارش را به حداقل برسانم؛ چه از نظر زمانی و چه از نظر معنا و محتوایی.
و دیگر اینکه مسئله من در نگارش کتاب، مسئله زندگی است. اینکه شهید در چه بستری بزرگ شده. پای کدام سفره نشسته و برای رسیدن به چنین جایگاهی چه مسیری را طی کرده است. برای رسیدن به این مهم پرداختن به جزئیات زندگی در کودکی بسیار پیش‌برنده است. همین نگاه به زندگی، روایت را از مسائل مربوط به جزئیات و تصاویر جنگ و عملیات‌ها بی‌نیاز می‌کند و کمتر با رزمندگان مدافع حرم وارد بحث و چالش می‌شوم و به کلیاتی از جنس مکان و زمان‌های عمومی بسنده می‌کنم و بیشتر به بیان خاطراتی از خصوصیات اخلاقی و رفتار و منش شهید در جبهه می‌پردازم. مسئله دیگر اینکه وقتی نگاه به یک سوژه ماورایی نباشد و جدای جبهه و جنگ و شهادت به موضوع، تقدس بیجا داده نشود و در وهله اول یک داستان خواندنی را روایت کنیم و در مرحله بعد یک انسان را با خصایص اخلاقی و ارزش‌هایش به تصویر بکشیم تا حدی سوژه را از فضای سوگیری‌های سیاسی دور می‌کنیم.
تحقیقات میدانی چه نقشی در شکل‌گیری کتاب‌های زندگینامه داستانی شهدای مدافع حرم دارد و چقدر شرایط برای این نوع تحقیقات فراهم است؟
از نظر من روایتی موفق است که نویسنده و محقق یک نفر باشد و یا اگر متفاوت هستند دغدغه‌ها و مسئله‌هایشان به هم نزدیک باشد. ارتباط و تعامل با راوی و پیداکردن لایه‌های زیرین شخصیتی شهید و اطرافیانش از مسائلی است که برایم مهم بوده و سعی کرده‌ام به آن برسم. زاویه دید محقق به زندگی و چرایی و چگونگی آن به نگارش کتاب سمت و سو می‌دهد. متأسفانه به‌دلیل ازدیاد مصاحبه‌های خبرگزاری‌ها و روزنامه‌نگارها و مستندسازها با خانواده شهدای مدافع حرم (به‌خصوص شهدای معروف) این دلزدگی و خستگی و کلافگی از تحقیق باعث می‌شود خانواده‌ها یا از این کار سر باز بزنند یا سروته قضیه را هم بیاورند و این مرحله هنر، شکیبایی و خلاقیت محقق را می‌طلبد که چطور و چگونه راوی را به سخن بیاورد.
جایگاه کتاب‌های زندگینامه داستانی شهدای مدافع حرم در بخش ادبیات پایداری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
از آنجا که شهدای مدافع حرم به نسل امروزی بسیار نزدیک هستند از جانب مخاطب اقبال بیشتری دارند. لذا از این ظرفیت می‌توان برای پیشبرد اهداف رسالت الگوسازی‌های صحیح برای مخاطب جوان و نوجوان استفاده کرد.
​​​​​​​​​پرداختن به خصوصیات اخلاقی، رفتار و منش شهید
مسئله من (افروز مهدیان) در نگارش کتاب مسئله زندگی است؛ اینکه شهید در چه بستری بزرگ شده، پای کدام سفره نشسته و برای رسیدن به چنین جایگاهی چه مسیری را طی کرده است. برای رسیدن به این مهم پرداختن به جزئیات زندگی در کودکی بسیار پیش‌برنده است. همین نگاه به زندگی، روایت را از مسائل مربوط به جزئیات و تصاویر جنگ و عملیات‌ها بی‌نیاز می‌کند و کمتر با رزمندگان مدافع حرم وارد بحث و چالش می‌شوم و به کلیاتی از جنس مکان و زمان‌های عمومی بسنده می‌کنم و بیشتر به بیان خاطراتی از خصوصیات اخلاقی و رفتار و منش شهید در جبهه می‌پردازم.

بادیگارد

کتاب بادیگارد، جلد یازدهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته افروز مهدیان است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است. این کتاب، روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزرگ مدافع حرم است. وی از اعضای تیم حفاظت و از نیروهای سپاه انصارالمهدی بود که در شب تاسوعای سال ۹۴ در حومه حلب به شهادت رسید. ۳۰ مهر ۱۳۹۴، مصادف با شب تاسوعای حسینی خبر شهادت کسی در دنیای مجازی پیچید که چهره‌اش بیش از نامش آشنا بود. تصویری پخش شد که هر بیننده‌ای را پشت کادر مستطیلی تلویزیون میخکوب می‌کرد؛ تصویری واضح از مردی محکم، جدی، با اندامی ورزیده درست پشت سر رئیس‌جمهور؛ تصویری از یک بادیگارد. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «عبدالله از همان بچگی محافظ بود. محافظ پدر و مادر و برادرهایش. بعد هم همسر و فرزند و حتی دوست و رفقایش. خیلی‌ها توی حریم حفاظتش بودند. انگار همه را زیر پر و بالش داشته باشد. عبدالله مثل خیلی از جوان‌های امروزی عاشق خانه و خانواده بود، اهل سفر و درست‌کردن کباب و دورهمی. اما وقتی اسم سوریه می‌آید دلش تاب نمی‌آورد. همه دلخوشی‌هایش را ول می‌کند و می‌رود.»

 یادگاران شهید مجید پازوکی

کتاب «یادگاران؛ مجید پازوکی» به قلم افروز مهدیان، جلد بیست ونهم از مجموعه «یادگاران» است که توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده و شامل خاطراتی از شهید مجید پازوکی، فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) است. در این کتاب یکصد خاطره کوتاه درباره شهید پازوکی از دوران کودکی تا زمان شهادت نگارش یافته است. شهید مجید پازوکی همراه با شهید محمودوند از سال ۱۳۶۱ در گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله حضور داشتند. پس از جنگ تحمیلی به‌صورت خودجوش و بدون امکانات به تفحص شهیدان می‌پردازند و بعد، رفته رفته سازوکار اداری برای آن ترتیب می‌دهند تا بتوان با امکانات بیشتری به تفحص شهیدان پرداخت. این شهید بزرگوار سال ۱۳۸۰ در جریان تفحص شهدا با انفجار مین به شهادت رسید. کتاب «یادگاران؛ مجید پازوکی» در کنار مجموعه آثار یادگاران بنا دارد تصویرهایی از سال‌های جنگ را در قالب خاطره‌های بازنویسی‌شده، برای آنها که آن سال‌ها را ندیده‌اند، نشان بدهد. این مجموعه راهی است به‌ سرزمینی نسبتاً بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه‌ها و بازگفته‌هایی که‌ خواندن‌شان تنها یادآوری است. کتاب یادگاران؛ شهید مجید پازوکی در ۱۱۲ صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشرشده است.

 یادگاران شهید علی محمودوند

کتاب «یادگاران؛ شهید علی محمودوند» به قلم افروز مهدیان، سی‌امین جلد از مجموعه «یادگاران» انتشارات روایت فتح است که یکصد خاطره کوتاه درباره شهید علی محمودوند، از فرماندهان دلیر گروه تفحص لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) را روایت می‌کند. درباره سیر زندگی این شهید می‌خوانیم، محمودوند تابستان سال ۱۳۶۱ همزمان با شروع عملیات رمضان در ۱۷ سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) آغاز کرد. وی در عملیات والفجر مقدماتی، همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. در عملیات والفجر ۸ برای همیشه پایش را از دست داد. او به همراه برخی همرزمان دوران دفاع‌مقدس پس از جنگ تحمیلی به‌صورت خودجوش و بدون امکانات به تفحص شهیدان می‌پردازند و به این ترتیب، گروه تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله تشکیل می‌شود. شهید محمودوند سال ۱۳۷۹ در جریان تفحص شهدا در منطقه فکه با انفجار مین به شهادت رسید. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «والفجر مقدماتی بودیم. با هم می‌کندیم و می‌رفتیم جلو. شروع کرد به تعریف کردن از یک دوست قدیمی. گفت «تخریبچی بود از بچه‌هایمون. چقدر خاطره داشتیم باهم.» آهی کشید، سرش را انداخت پایین و زیر لب گفت «خودم همین اطراف ولش کردم و رفتم. اما بهش قول دادم برمی‌گردم و می‌برمش.»

پله‌ها  تمام نمی‌شدند

کتاب «پله‌ها تمام نمی‌شدند: زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم مهدی نعمایی عالی به روایت زهرا ردائی همسر شهید» و به قلم افروز مهدیان است که از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است. این کتاب حاصل ساعت‌ها گفت‌وگوی خودمانی نویسنده با زهرا ردائی، همسر شهید نعمایی است. زهرا ردائی در این کتاب، مهدی نعمایی را صادقانه روایت کرده است؛ مهدی درنظر زهرا عاشقی بود زمینی، همانند خیلی از شهدای دیگر. ردائی همچنین در این بازگویی خاطرات، همه جزئیات را بیان می‌کند و گاهی در میان گفت وگو چشمانش پر از اشک می‌شود. در جایی از کتاب نویسنده گفته است اگرچه قرار بود از مهدی بنویسم، اما هرچه پیش‌ می‌رفتم برای نوشتن از زهرا مشتاق‌تر می‌شدم؛ زهرا از مهدی می‌گفت و من از زهرا می‌گویم. مهدی نعمایی، فرمانده بود و مثل همه شهدا جان خود را در راه آرمان‌هایش فدا کرد، اما چیزی عجیب در زندگی این شهید بود و آن اینکه خانواده‌اش هم کنار او در سوریه بودند؛ همسرش و ۲ دختر کوچکش. در بخشی از متن کتاب می‌خوانیم: «سرم به کارهای خانه گرم شده بود و زمان از دستم در رفت. تا به‌خودم آمدم غروب شده بود. زدم توی سرم و پله‌ها را دوتا یکی رفتم پایین سراغ بچه‌ها. صدای تیراندازی می‌آمد. توی سرزنان دورخانه را چند دور هروله کردم. نبودند که نبودند.»
 

منبع: روزنامه همشهری