دیدن آثار بزرگ سینمایی بر صفحه کوچک تلویزیون و حرص و ولع برای دانستن و پرکردن حافظه با نام کارگردانها، بازیگران، سال ساخت فیلم، نقدها، منتقدها، روایات پشت صحنه و... . تمام اینها را قبل از آنکه در ماهنامه «فیلم» بخوانم که شمارههای ابتداییاش با آن قطع و اندازه کوچک و کتابی هنوز هم خاطرهانگیز است، در هالیوود، ستاره سینما، خواندنیها و مجلات کهنه و زردشده دنبال میکردم.
عکس بازیگران و ستارههای سینما، صحنههایی از فیلمها و ماجراهایی که فقط به درد نشریات زرد میخورد، یادگاریهای سینمایی نسل من است. زمان جلوتر رفت و با مفهوم «نقد» آشناتر شدم و از میان منتقدانی که نقد مینوشتند، به نامهایی برخوردم که پیشتر در همان مجلات کهنه با کاغذهای زبر زرد دیده بودم. بعضیهایشان فیلم هم ساخته بودند یا میخواستند بسازند. عدهای هم رفته بودند تا در آن سوی آبها بمانند. بسیاری هنوز بودند و مینوشتند و ترجمه میکردند و خیلیهای دیگر هم نبودند.
زمان باز هم پیش رفت. سینما کمکم قدر و منزلت خود را باز مییافت اما من دوست داشتم فاصلهام را با آنها که فیلمدیدن و بهتردیدن را به من آموخته بودند، کم کنم تا بتوانیم به واسطه سینما زبان مشترکی پیدا کنیم و با آنها همکلام شوم.
صحبت درباره «همشهری کین»(اورسن ولز، 1941) همه را به وجد میآورد و «سرگیجه»(آلفرد هیچکاک، 1958)، «پنجره عقبی»(هیچکاک، 1954)، «قاعده بازی»(ژان رنوار، 1939)، «توهم بزرگ»(رنوار، 1937)، «روکو و برادرانش»(لوکینو ویسکونتی، 1960)، «هشت و نیم»(فدریکو فلینی، 1963)، «جاده»(فلینی، 1954) و اینگمار برگمان، آکیرا کوروساوا، کنجی میزوگوچی، وودی آلن، لوئیس بونوئل و... در سینمای جهان و ابراهیم گلستان، داریوش مهرجویی، هژیر داریوش، ناصر تقوایی، مسعود کیمیایی، فریدون گله، عباس کیارستمی، علی حاتمی، امیر نادری، اسماعیل ریاحی، ساموئل خاچیکیان و... در سینمای ایران، شدند همان عامل پیوند؛ پلی که ما دو نسل را با وجود تفاوتهای فاحشمان به یکدیگر وصل کرد.
دیگر دیدن قیافه جدی خسرو دهقان و امید روحانی و چشمان پر از اشکشان در مقابل تصاویری که در سالنهای تاریک بر آن پردههای عریض نقش میبست، برایم ملموس بود. دیدن چهره درهم عبدالله تربیت بعد از دیدن «اوگتسو نوگاتاری»(کنجی میزوگوچی، 1953) از خاطرههای فراموشنشدنی جشنواره فیلم فجر سالها پیش است. احمد امینی و علاقهاش به «دندان مار»(کیمیایی، 1367)، جواد طوسی و «خداحافظ رفیق»(نادری، 1350) و «آرامش در حضور دیگران»(تقوایی، 1351)، تهماسب صلحجو و «تنگنا»(نادری، 1351) و مسعود فراستی و «بچههای آسمان»(مجید مجیدی، 1375) و «باشو غریبه کوچک» (بهرام بیضایی، 1365) و... علیرضا وزلشمیرانی که «جهانپهلوان تختی»(بهروز افخمی، 1376) را دوست داشت و علاقه بسیار به «پدرخوانده»(فرانسیس فوردکاپولا، 1972) را میفهمم.
آری هنوز هم مرجع من «تاریخ سینمای ایران» مسعود مهرابی است.
با «شناخت سینما»ی لوئیس جانتی به ترجمه ایرج کریمی سینمای دیگری را کشف کردم و سطر به سطر «پاریس، تگزاس» ویم وندرس و سام شپارد به ترجمه هوشنگ گلمکانی را از حفظم. درک «نشانهها و معنا در سینما» را مدیون بهمن طاهری و عبدالله تربیت هستم و با بسیاری دیگر چون علی معلم، اکبر نبوی، سعید عقیقی، کامبیز کاهه، شهرزاد شربیانی، کامران ملکی، مهدی عبداللهزاده، شهرام جعفرینژاد، حمید گرشاسبی، نغمه ثمینی، صابره محمدکاشی، چیستا یثربی، آنتونیا شرکا، محمدرضا باباگلی، محسن غفرانی، حسین معززینیا، رضا درستکار، علیرضا کاوه و... سالهاست هم مسیرم.
سینما برای ما کشف دنیایی دیگر بود؛ دنیایی برای بهتردیدن، بزرگشدن، زندگیکردن، مفاهمه، دوستداشتن و عشقورزیدن. من از تکتک این افراد آموختهام و هنوز هم به خود اجازه نمیدهم در حضور بسیاری از آنها اظهارنظر کنم؛ نه به جهت آنکه نتوانم، نمیخواهم؛ درست مثل آنکه هنوز جلوی پدرم پاهایم را دراز نمیکنم. آنها نه سینما که تجارب زندگی، دیدن و درکشان را به من هدیه کردهاند و... واژهها کم میآیند و برآنم که در این بخش و به پاس آنکه چون پدران، برای من و نسلم پدری کردند، سکوت کنم.
2-اما آنچه چند سالی است تحت عنوان نقد و یادداشت تحلیلی در نشریات به چاپ میرسد، نه نکتهای از متن دارد نه از بینامتن و نه از فرامتن و در حیرتم که چه برازنده است اصطلاح «غوره نشده، مویز شدن». مدتی است فکر میکنم بر هنر سینما نیز چون بسیاری از هنرها باید فاتحهای خواند و بر هجرانش صبور بود و به گذشته و خاطرات پناه برد. البته نه بر سینما که بر تمام حرمتنهادنها و حق استادی و شاگردی؛ نه بر هنر که بر قیمتگذاری مفت بر فرهنگ؛ نه بر هنرمند که بر فروش خلاقیت و نه بر تمدن که بر ابزارشدن و دربازیقدرتافتادن.