«سر زا رفتن» اتفاق رایجی بود برای زن‌هایی که بدون هیچ امکاناتی در خانه زایمان می‌کردند و یک قابله خانگی ناف بچه‌شان را می‌برید. در چنین شرایطی فکر کنید اتفاق پیش‌بینی نشده‌ای هم می‌افتاد و عده‌ای درباره باور خرافی «آل» صحبت می‌کردند که زن زائو را با خود می‌برد!

  همشهری آنلاین- ابوذر چهل‌امیرانی: در چنین آشفته بازاری اضافه کنید قحطی سال‌های جنگ جهانی دوم را. در این اوضاع و احوال در ده یاخچی‌آباد فرد خیری، زایشگاه خیریه‌ای را با نیت خدمت به افراد محروم جنوب‌شهر می‌سازد؛ آن هم بدون دریافت پول. او مرحوم حاج «میرزا ابوالقاسم مفرح» بود که بیش از ۷۰ سال از ساخت بیمارستان خیریه مفرح توسط او می‌گذرد.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

مرحوم «حاج میرزا ابوالقاسم مفرح» از کاسبان و تجار صاحب‌نام چای در سرای حاج حسن بازار بزرگ تهران بود که به خاطر فعالیت‌های تجاری و کسب وکار، در بین بازاریان و فروشندگان داخلی و خارجی از حسن شهرت و اعتبار خاصی برخودار بوده است. می‌گویند روزی حاج میرزا سفارش خرید یک‌هزار جعبه چای خارجی را به‌صورت کتبی به یکی از فروشندگان هندوستانی می‌دهد. از قضای روزگار، لکه‌ای روی درخواست می‌افتد و رقم یک‌هزار به ده هزار تبدیل می‌شود چون این تقاضای کتبی به مدت طولانی در راه بوده تا به دست فروشنده برسد.

فروشنده هم خوشحال از چنین معامله نان و آبداری، ده هزار جعبه چای برای مفرح می‌فرستد و یک برگ «برات» هم به جعبه‌ها الصاق می‌کند. هنگامی که مفرح از همه جا بی‌خبر از طرف گمرک مطلع می‌شود که ده هزار جعبه چای برای او از هندوستان فرستاده شده، خیلی ناراحت می‌شود و برات همراه اسناد حمل را قبول نمی‌کند. مکاتبات او با فروشنده هم به جایی ختم نمی‌شود و فروشنده اعلام می‌کند از آنجا که شما از مشتری‌های با اعتبار ما بودید، نیازی به استعلام مجدد ندیدیم. در نهایت میرزا ابوالقاسم با اصرار همکارانش و اینکه شاید مقدرات الهی چنین بوده، چای‌ها را قبول می‌کند اما همچنان نگران بود که چطور مبلغ هنگفت چای‌ها را در سررسید مقرر تأمین کند.

در این گیرودار، دامنه جنگ جهانی به کشور ما هم می‌رسد و به واسطه آن همه چیز تغییر می‌کند. در این تغییرات هم چای در بازار کمیاب و نایاب می‌شود. آن زمان هم قند و چای از کالاهای موردنیاز مردم به حساب می‌آمد. با کمیاب شدن چای، قیمت آن به حد بی‌سابقه‌ای افزایش پیدا می‌کند و مرحوم مفرح تمامی جعبه‌های چای را براساس نرخ تعیین شده از طرف دولت می‌فروشد و سود زیادی هم به دست می‌آورد. نخستین‌کاری که مفرح در آن وضعیت بحرانی جنگ انجام می‌دهد، وجه برات را قبل از سررسید به فروشنده می‌فرستد و خیالش از این بابت راحت می‌شود!  

ساخت زایشگاه با فروش چای!  

حاج میرزا ابوالقاسم می‌فهمد که خداوند تحولی در زندگی او ایجاد کرده است. بنابراین از عایدی فروش چای اقدام به خرید املاک زیادی در یاخچی‌آباد می‌کند. از آنجا هم که فرد مؤمن و مقیدی بوده، در زمان حیات خود مقدار زیادی از اموال و دارایی خود را وقف عام در امور خیریه می‌کند. ساخت بیمارستان خیریه مفرح در سال ۱۳۱۸ شمسی باهدف ارائه خدمات رایگان به مردم فقیر جنوب شهر شروع می‌شود و آماده‌سازی و تجهیز آن حتی در سال‌های مقارن جنگ جهانی ادامه می‌یابد تا اینکه در سال ۱۳۲۱ افتتاح می‌شود. آن زمان این بیمارستان یکی ازبیمارستان‌های معروف و مجهز تهران بوده است. حاج میرزا ابوالقاسم مفرح در سال ۱۳۲۸ پس از چندسال اداره بیمارستان، دارفانی را وداع گفت و در قم به مزار ابدی سپرده می‌شود. او مرد بزرگی بود که از پول گذشت تا از پل بگذرد.  

مرد نکونام نمیرد هرگز

بیمارستان مفرح از ابتدای فعالیت به‌عنوان زایشگاه در منطقه ما شهرت داشت و امروز هم بخش زنان و زایمان این بیمارستان باوجود تجدید بنا و فعالیت بخش‌های تخصصی متنوع، همچنان فعال‌ترین قسمت آن به شمار می‌رود. از آنجا که به مرور زمان بافت جمعیتی منطقه دستخوش تغییر شد و رشد اقتصادی پدید آمد، نیاز به خدمات پزشکی و درمانی بهتر و بیشتری احساس شد و از طرف دیگر ساختمان قدیمی نیز پاسخگوی افزایش روزافزون مراجعه‌کنندگان نبود. به همین خاطر تجدید بنای بیمارستان و توسعه آن در سال ۱۳۶۵ شروع شد و در سال ۱۳۷۷ با ظرفیت ۹۰ تخت به مرحله بهره‌برداری ‌رسید.

براساس مفاد وقفنامه، مسئولیت حفظ و نگهداری از اموال موقوفه مفرح و مدیریت بیمارستان برعهده فرزندان ذکور ارشد و بلافصل از خاندان مفرح بوده است، از زمان تأسیس تا سال ۱۳۲۸ با حاج میرزا ابوالقاسم مفرح و بعد از فوتش تا سال ۱۳۵۶ با حاج محسن مفرح، فرزند ارشد حاجی و بعد به مدت ۱۱ سال اداره اوقاف و از سال ۱۳۶۷ تا امروز با دکتر رضا مفرح، یکی دیگر از فرزندان مفرح است.  

به وضع معیشت اهالی اهمیت می‌داد

«ابراهیم رضایی عدل» در ده یاخچی‌آباد به دنیا آمده و ۷۹ سال از سکونت او در اینجا می‌گذرد. به گفته او هنوز هم اهالی از ارباب مفرح به نیکی یاد می‌کنند و ادامه می‌دهد: «پدرم حاج ابوالقاسم از سن کم برای مفرح کشاورزی می‌کرد. مفرح برای پدرم در ۱۸ سالگی زن گرفت. او همیشه به فکر دیگران بود و دست در کارهای خیر داشت. پدرم تا ۴۰ سالگی رعیتی می‌کرد تا اینکه به خاطر یک حادثه، از کار افتاده شد. مرحوم مفرح که همیشه به فکر رعیت‌ها بود، خارج از قلعه یاخچی‌آباد یک تکه زمین به پدرم داد تا خانه بسازد. پدرم نیز همین کار را کرد.» 

رضایی به چگونگی راه‌اندازی مکتبخانه توسط مرحوم مفرح اشاره می‌کند: «یک روز مرحوم مفرح فردی را سراغ پدرم فرستاد. به پدرم گفت خانه‌ات مقاوم است و بهتر است اینجا را به مکتبخانه تبدیل کنیم تا زن‌ها صبح و مردها عصرها به اینجا بیایند و قرآن یاد بگیرند. همین‌طور هم شد. یک معمم به اسم سیدمحمد جزایری که از نجف آمده بود، شروع به آموزش قرآن به مردم محل کرد و بعدها هم به بچه‌ها درس اسلامی می‌داد. البته آنجا فقط مکتبخانه نبود بلکه حسینیه هم بود.»

رضایی ذکر خیری از مرحوم مفرح می‌کند: «تا زمانی که حاج ابوالقاسم زنده بود، روزهای عاشورا نذری آبگوشت می‌داد. گوشت و بساط آبگوشت را به خانه ما می‌آورد و مادرم با کمک بقیه زن‌ها آبگوشت را بار می‌گذاشت و به همه اهل محل غذا می‌داد.» وی ادامه می‌دهد: «مرحوم مفرح بچه‌ها را دوست داشت. صبح که می‌شد، جیب‌هایش را پر از نخود و کشمش و آبنبات می‌کرد و به بچه‌ها می‌داد. همیشه تسبیح به دست بود و برای هر کاری استخاره می‌گرفت. حاجی مفرح به وضعیت معیشتی رعیت‌ها خیلی اهمیت می‌داد. نزدیک عید نوروز به ده می‌آمد و همه بچه‌های قلعه را به بازار می‌برد و برای آنها کفش و لباس می‌خرید. به هر کدام از بچه‌ها هم ۳۰ تومان عیدی می‌داد. خانواده بچه‌ها هم بی‌نصیب نمی‌ماندند چون مرحوم مفرح به هر خانواده ۲ کیلو روغن، ۵ کیلو برنج و یک ماهی دودی می‌داد تا شب‌عیدی سفره‌شان پر و پیمان باشد. بعد از حاج ابوالقاسم، فرزند ارشدش حاج محسن، همین رفتار را با رعیت‌ها داشت. حتی موقع عروسی جوان‌ها به آنها ۱۰۰ تومان خرج عروسی می‌داد. من هم همین پول را گرفتم.»

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۶ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۷/۱۹