هر چند «ناطق بودن» در تعریف منطقی انسان لزوماً بر مفهوم زبان تکیه و تاکید ندارد ولی زبان و قوهناطقه در ادبیات فلسفی جزء جداییناپذیر قوه عاقله آدمی است و به واسطه نقش و اهمیتی که قوهناطقه و زبان در تبلور قوهعاقله دارد آدمی را حیوان ناطق نامیدهاند.
در عالم اندیشه و عمل سیاسی نیز زبان، نقش مهمی را بر عهده دارد؛ به همین جهت شناخت زبان و ویژگیهای آن میتواند در تبیین و تحلیل رخدادهای سیاسی کمک مؤثری به سیاستمداران و کسانی که مفعول عمل سیاست قرار میگیرند داشته باشد.
مطلب حاضر با نگاه به نظریه تحلیل گفتمان به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه سیاستمداران در محدوده گفتمان سیاسی خود، ناچار از به کارگیری «زبان» خاص خود هستند.
سیر تفکرات فلسفی و متعاقب آن تفکرات اجتماعی- سیاسی درباره موضوعات مورد کنکاش از زمان شکلگیری مکتوب آنان بدینگونه بوده است که اندیشمندان و فلاسفه دوران کلاسیک با مفروضگرفتن توانمندیهای ذهنی- زبانی انسانها جستوجوی فکری خود را معطوف به شناخت عالم وجود کردند و در تعریف فلسفه، «وجود شناسی» را اصلی اساسی میدانستند. در قالب این تفکر، فیلسوف تلاش میکرد با تبیین جهانهستی به شناخت اجزای آن بپردازد؛ اجزایی که هرکدام دارای موقعیتی ازپیشتعیینشده هستند. در واقع کار فیلسوف این بود که به شناخت اجزای نظام هستی- همانگونه که هستند- بپردازد چنین قالب تفکری به حوزههای دیگر نیز گسترش یافت.
درک هستیشناسانه انسان، جامعه و سیاست محصول چنین تفکری است؛ درکی که برای همه مؤلفههای تشکیلدهنده زندگی آدمی در تمامی ساحتها و حوزهها جایگاهی ازپیشتعیینشده قائل بوده که کار فیلسوف، اندیشمند سیاسی و همچنین حاکمان را معطوف به شناخت این جایگاه میکرد؛ به گونهای که عدالت را که یکی از مهمترین و محوریترین مفاهیم در عالم انسانی است به معنای قراردادن هر چیزی در جای خود تعریف کردهاند.
مفهوم «جای خود» نشانگر وجود وضعیت ازپیشتعیین شدهای است که هر نوع خروج از آن وضعیت منجر به بیعدالتی، بینظمی و نابسامانی میشود؛ به همین جهت عدالت که شرط تدبیر امور در همه حوزههاست منوط به قرارگرفتن هر چیزی در جایگاه خود است؛ بر همین اساس سیاستمداران و سیاستاندیشان نیز باید به گونهای عمل کنند و بیندیشند که اولاً اندیشه و عمل آنان منجر به خروج چیزی از جایگاه تعیینشده خود نشود و ثانیاً درصورت خروج از وضعیت طبیعی بهگونهای بیندیشند و عمل کنند که آن پدیدههای خروجیافته را به وضعیت سابق و طبیعی خود باز گردانند. تقسیمبندیهایی که حکمای یونان از ذات آدمیان ارائه میکردند و بر اساس آن ذاتیات، جامعه را به شقوق مختلف مبدل میساختند متاثر از درک هستیشناسانه آنان از انسان و جامعه انسانی بود.
درک هستیشناسانه از انسان، جامعه و سیاست تا تکوین رنسانس و ظهور امانوئل کانت و هماندیشان او بر ساحت اندیشه و عمل فیلسوفان و سیاستمداران سیطره داشت. کانت پرسش اصلی را از شناخت عالم هستی و وجود به شناخت ذهن و توانمندیهای آن معطوف کرد و با این سؤالها که «ذهن و قوای دراکه آدمی چگونه میتواند به شناخت عالم هستی بپردازد؟ و اینکه این شناخت تا چه حد صادق و منطبق با واقعیت است؟ و چه معیاری بر سنجش صداقت شناختهای ذهنی ما از عالم عینی وجود دارد؟» توجه فلاسفه را از عالم عین به عالم ذهن و توانمندیهای آن معطوف کرد. این تفکر نیز تا قرن بیستم و ظهور فیلسوفان و فلسفه زبانی تداوم داشت. فیلسوفان زبانی با مطرح کردن «معناداری» مفاهیم و قضایا ورود به مباحث هستیشناسی و معرفتشناسی را متوقف بر این امر دانستند که «چه مفاهیمی معنادار هستند و به تبع آن امکان تحقق دارند؟»
امروزه مباحث مطرح در فلسفه زبانی حوزه بسیار گستردهتری از موضوعات فلسفی را به خود اختصاص داده و حوزه اندیشه و عمل سیاسی نیز متاثر از این مباحث است؛ مباحثی همچون گفتار و گفتمان، رابطه زبان و قدرت سیاسی، ماهیت زبان و تاثیر آن بر چگونگی رفتارهای سیاسی، از جمله مهمترین این مباحث است.
«گفتمان» مفهومی است که سالهای متمادی در ادبیات سیاسی- فلسفی جامعه ما رواج یافته است. شناخت گفتمانهای سیاسی یکی از مواردی است که میتوان به موجب آن تحلیلی واقعگرایانه از اندیشههای عاملان سیاسی- چه آنانی که در چارچوب ساخت قدرت قرار دارند و چه آنانی که خارج از ساخت قدرت، رفتاری دوستانه یا خصمانه دارند- ارائه کرد. برای شناخت گفتمان باید این نکته تفهیم شود که آدمیان برای برقراری ارتباط با یکدیگر از مفاهیم و جملاتی سود میجویند که حاوی پیامی میان فرستنده و گیرنده آن پیام است.
این مفاهیم و جملات که غالب مناسبات زبانی میان انسانها را شکل میدهند، «گفتار» نام دارند. در تحلیل گفتار، مهم پیامی است که میان فرستنده و گیرنده مبادله میشود. به عبارت دیگر معیار برای ارزشیابی گفتارها «تفهیم و تفاهم» است و از این حد فراتر نمیرود؛ با این حال، گفتمان به معنای مجموعهگفتارهایی است که در بستری از پیشزمینههای ذهنی و تعینات محیطی صورت میگیرد. وجه تشابه گفتمان و گفتار در این است که گفتمان همانند گفتار حاوی پیامی برای مخاطبان خود است. این پیام میتواند منشأ کنشها و واکنشهای دوسویه میان کسانی که در چارچوب آن گفتمان قرار دارند و کسانی که در تقابل با آن موضعگیری میکنند، باشد.
همانطور که گفته شد گفتمان فقط بیان مفاهیم و جملات ساده جهت انتقال پیام خاصی نیست بلکه اهمیت پیشزمینههای ذهنی و تعینات محیطی در ارزیابی و تحلیل آن بسیار بالاتر از آن مفاهیم و جملات است. منظور از پیشزمینههای ذهنی نوع نگرشهایی است که یک گفتمان خاص نسبت به انسان، جامعه، سیاست و نوع مناسبات میان آنان دارد. به عبارت دیگر، گفتمانها حاوی نوعی از انسانشناسی، جامعهشناسی و سیاستشناسی هستند که در تحلیل گفتمان بهعنوان فاکتورهایی که باید مد نظر تحلیلگر باشند مورد ملاحظه قرار میگیرند. منظور از تعینات محیطی، مجموعه امکانات و محدودیتهایی است که عوامل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و بینالمللی چگونه بودن آن گفتمان را فراهم میکند.
گفتمان مجموعهای را به نمایش میگذارد که حاوی 3ضلع ذهن، عین و زبان است. این 3 ضلع در تعامل با یکدیگر ماهیت یک گفتمان را شکل میدهند. با توجه به این تعریف، گفتمانهای سیاسی نیز جریانی از گفتارهایی هستند که در چارچوب این 3ضلع و در درازمدت هویت مییابند و به کسانی که خود را متعلق به آن میدانند هویت میدهند. تاکید فلاسفه زبان در قرن بیستم برهمین نکته است که زبان صرفاً ابزاری برای برقراری روابط بینانسانی جهت تفهیم و تفاهم و رسیدن به اهداف مشخص نیست بلکه یک عنصر هویتبخش است؛ به گونهای که میتوان با تحلیل زبان و جریانی که زبان در بستر آن شکل گرفته و در حال تکامل است به هویت افراد و گروهها پی برد و حتی بر مبنای آن چگونگی رفتارهای آنان را پیشبینی کرد.
در عالم سیاست تمامی ایدئولوژیها را میتوان بر مبنای تحلیل گفتمانی مورد واکاوی قرار داد. بهطور مثال گفتمان دموکراسی خواهی گفتمانی است که در وهله اول مبتنی بر پیشزمینههای ذهنی خاص است؛ یعنی بر پایه نوعی نگاه خاص به انسان، جامعه، سیاست و روابط میان آنان استوار است. در این گفتمان انسان موجودی عاقل و آزاد فرض میشود که میتواند و باید سرنوشت اجتماعی خود را خود تعیین کند. از سوی دیگر جامعه پدیدهای متشکل از مجموعه این انسانهاست که در تعامل با یکدیگر نیازهای مادی و معنوی خود را در جهت تعیین سرنوشت مشترک تامین میکنند و سیاست نیز مکانیزمی برای فراهمکردن نظم، امنیت، رفاه و مهیاکردن شرایط جهت بارور کردن توانمندیهای بالقوه مادی و معنوی جامعه تحت حاکمیت خود است.
پیشزمینه ذهنی گفتمان دموکراسی خواهی در قالب شرایط محیطی خاصی تعین مییابد؛ شرایطی که شامل فاکتورهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و بینالمللی است. به عبارت دیگر گفتمان دموکراسی خواهی در هر شرایطی قابل پیدایش نیست و حداقل نیازمند شرایطی نسبی همچون وجود فزاینده آگاهیهای عمومی نسبت به مسائل اجتماعی، حداقلی از رفاه مادی، ضعف ساختار سیاسی یا ضعیفبودن وجه خشونتگرای نظام سیاسی و وجود تعاملات مسالمتآمیز بینالمللی است. این 2عامل یعنی پیشزمینههای ذهنی و شرایط محیطی در قالب گفتارهایی، شکل ملفوظ و مکتوب بهخود میگیرد و ادبیاتی را شکل میدهد که ما از آن بهعنوان ادبیات یا گفتمان دموکراسی خواهی نام میبریم. همانطور که گفته شد تمامی ایدئولوژیهای سیاسی را میتوان با استفاده از شیوه تحلیل گفتمانی مورد ارزیابی شناختاری قرار داد. ایدئولوژیهای چپ، راست، اقتدارگرا و دموکراتیک با تمامی تنوعات و طیفهایی که در واقعیت دارند، از این قاعده تبعیت میکنند.
مسئله مهم دیگری که فلسفه و فیلسوفان زبانی درباره ماهیت زبان مطرح کرده و به تبع آن اندیشمندان سیاسی آن را به مباحث و موضوعات سیاسی سرایت دادهاند، این مسئله است که «نقش زبان در ارتباط با عالم واقع چگونه است؟ آیا زبان و به عبارت دقیقتر گفتارها اعم از ملفوظات و مکتوبات بیانگر عین واقعیات هستند؟ به عبارت دیگر آیا زبان نقش تصویرگری دارد یا نقش تصویرسازی؟ در تبیین این سؤال باید گفت که 2نوع رابطه بین زبان، ذهن و عالم واقع قابل تصور است. در رابطه اول، ذهن تنها انعکاسدهنده عالم واقع است.
در این برداشت ذهن همچون آیینهای عمل میکند که بدون ایجاد دگرگونی، آنچه را که توسط کانالهای ارتباطدهنده با عالم واقع یعنی همان قوای حسی دریافت میدارد، ضبط و ثبت میکند و زبان نیز به تبع آن صرفاً نقش انعکاسدهندگی را بر عهده دارد؛ به گونهای که محتویات قوای دراکه ذهن را در قالب الفاظ و جملات و به شکل مکتوب و ملفوظ به مخاطبان انتقال میدهد. البته در این انتقال امکان اخلال وجود دارد اما این اخلال خللی در اصل قضیه که همان توانمندی ذهن و زبان برای انتقال عین واقعیت به شیوه تصویر و گفتار است وارد نمیکند.
تبعات چنین برداشتی در عالم سیاست عمدتاً در آثار و رفتارهای اندیشمندان و حاکمان اقتدارگرا نمود عینی داشته است. اندیشمندان سیاسی اقتدارگرا برداشتهای ذهنی خود را از شرایط سیاسی- اجتماعی محیط، عین واقعیت میپنداشتند و تلاش میکردند توسط آثاری که خلق میکنند وضعیت سیاسی موجود را توصیف و تبیین و جهت حفظ یا تغییر آن راهکارهایی را در مقام توصیه به حاکمان ارائه کنند و همینطور حاکمان اقتدارگرا تصمیمات سیاسی خود را که حاصل عینیپنداشتن برداشتهای ذهنی آنان از واقعیات سیاسی بود به جامعه تحمیل میکردند. تئوری انعکاس یا تصویرگری ذهن و زبان از واقعیات عینی حداقل در حوزه سیاست تبعات منفی داشت به گونهای که میتوان با درنظرگرفتن تنوعات و طیفهای مختلفی که در اندیشهها و نظامهای اقتدارگرا وجود دارد آنان را در این موضوع متفق دانست که تمامی این اندیشهها و نظامهای سیاسی قائل به توانمندی ذهن و زبان در حقیقتیابی و کشف واقعیات اجتماعی در همه زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی بینالمللی هستند.
در مقابل برداشت تصویرگری ذهن و زبان از عالم واقع رابطه دومی نیز وجود دارد که معتقد است ذهن انسان دارای ساختاری است که آن ساختار، منفعل و گیرنده محض نیست و از سویی محدودیتهایی را برای فاعل شناسا ایجاد میکند و از سوی دیگر بر اساس داشتههای قبلی خود روی دریافتهای انتقال یافته توسط کانالهای ارتباطی با محیطی پیرامونی تغییراتی را به وجود میآورد که حاصل آن لزوماً مطابقت نبوده و گاهی با واقعیتهای عینی مغایرت دارد. البته مغایرت، مفهوم وسیعی است که شامل تضاد، تناقض و غیریت میشود. به تبع ساخت و نوع کارکرد ذهن، زبان نیز صرفاً تصویرگر واقعیت نیست.
شناخت محدودیتهای ذهن و زبان، اندیشمندان و فیلسوفان را برآن داشت تا راهکاری جهت برونرفت از مغایرتهای ذهنی- زبانی با واقعیتهای عینی بیابند؛ به همین جهت مفاهیمی همچون عقلانیت جمعی، مشارکت، مشاورت، حوزه عمومی، نقدپذیری، نسبیتگرایی معرفتشناختی و... در ادبیات فلسفی و سیاسی شکل گرفت. در ادبیات سیاسی جدیدی که متاثر از این شناخت از ذهن و زبان بود تفکر و عمل جابرانه و تحمیلگرایانه حوزه سیاست بر جامعه مورد نفی و انکار قرار گرفت و مکانیزمهایی برای جبرستیزی نظام سیاسی اندیشیده شد؛ مکانیزمهایی همچون تفکیک قوا برای سرشکنشدن قدرت متمرکز سیاسی میان قوای متعدد و نظارت آنان بر یکدیگر، احزاب سیاسی جهت ارزیابی برونساختاری از تصمیمات اتخاذشده توسط سیاستمداران، نهادهای جامعه مدنی به منظور سوقدادن جامعه بیشکل و یکدست به پدیدهای متکثر و کارکردگرا و... .
بنابراین شناخت زبان به مفهوم گفتمانی آن، ابزار مناسبی برای تحلیل محتوایی و پیشبینی رفتاری ایدئولوژیها، گروهها، احزاب و نظامهای سیاسی مختلف است. تحلیل گفتمانی که تاکید خود را روی زبان و مجموعه گفتارهای مرتبط با پیشزمینههای ذهنی و شرایط عینی قرار میدهد شناساگر هویت تمامی کسانی است که خود را متعلق به آن گفتمان میدانند و معیاری برای ارزشیابی نوع عملکردهای آنان از سویی و اتخاذ واکنشهای مناسب در مقابل عمل کنشگران آنان از سوی دیگر است. به همین جهت شناخت قواعد تحلیل گفتمانی علاوه بر اندیشمندان، برای سیاستمداران امری ضروری و اجتنابناپذیر است.