به گزارش همشهری آنلاین، وقتی فوتبال آنها را نگاه میکند روزهای کودکی را به خاطر میآورد که چقدر در کوچهپسکوچههای محله سیزده آبان به توپ پلاستیکی شوت زده است، آن موقع درست همسن وسال این پسرها بوده. حالا سالهاست که پایش به توپ نخورده و فقط شاهد ورزش مورد علاقهاش بوده است اما امروز حسرت نمیخورد که چرا دیگر پاهایش او را یاری نمیکنند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
می گوید وقتی در عملیات آزادسازی خرمشهر اختیار پایش را از دست داد، اختیار دلش را به دست گرفته در همان ۱۵ سالگی. او خود را متولد سال۱۳۶۱ میداند، متولد روزی که در عملیات بیتالمقدس جانباز ۷۰درصد و قطع نخاع شد. با گذر زمان و گفتن تاریخ حوادث، تولد و... میانهای ندارد. میگوید: «من هیچوقت روزهای رفته را حساب نمیکنم. همه چیز را در لحظه میدانم. همه چیز پیش روی ماست.»با یک حساب سر انگشتی میتوان دریافت که او متولد ۱۳۴۶ است. حسن صادقی جانباز عملیات آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد سال ۱۳۶۱، یادآور روزهایی است که در تقویم امسالمان یعنی روز جانباز و روز آزادسازی خرمشهر قرین شدهاند.
تکتیر اندازم بودم
هنوز آخرین عملیاتی که در آن شرکت کرد را خوب در خاطر دارد. اینطور برایمان تعریف میکند: «تک تیرانداز بودم در تیپ محمد رسولالله(ص). دستور داده بودند باید پیشروی کنیم. بعد از اینکه هوا رو به تاریکی رفت، تیپ ما پیشروی را در خاک اشغال شده شروع کرد. هنوز یک کیلومتر پیش نرفته بودیم که آسمان بارانی شد و سر تا پای همه بچهها خیس و گلی شده بود. شاید به دلیل بارانی بودن هوا بود که عراقیها فکر نمیکردند کسی بتواند در این موقعیت به آنها نزدیک شود. همه جا آرام بود. با روشن شدن هوا ناباورانه متوجه شدیم در فاصله ۵۰متری گردان زرهی آنها قرار گرفتهایم. روبهروی ما تانکها به صف شده بودند، هیچ راهی نداشتیم. ما هم غافلگیر شده بودیم. برای چند دقیقه روی بچههای ما آتش گلوله بارید، بچهها شروع کردند به تکبیر گفتن و همه با هم فریاد میزدیم (الله اکبر) به یکباره تانکها عقبنشینی کردند و باز هم سکوت حاکم شد.»
او ادامه میدهد: «من از فرط خستگی همانجا که سنگر گرفته بودیم، خوابم برد. نزدیک ظهر بود که با صدای همهمه بیدار شدم. تانکها خیلی به ما نزدیک شده بودند. همینطور آتش بود که روی سر ما میریخت، پر پر شدن دوستانم را میدیدم، آنها همینطور جلوی چشمانم روی زمین میریختند. آرپیچیزن گروه کنارم بود. دیدم موشک ندارد و در فاصله ۲متری من موشک آرپیچی افتاده، رفتم که موشک را بردارم، احساس کردم از وسط کمرم ۲ نیمه شدم و آن موقع لحظه تولدم بود.
هرجا را نگاه میکردم به نظرم هیچکس زنده نبود. چند ساعتی بیحرکت همانجا بودم تا آمبولانس آمد. راننده به من اشاره کرد: «پاشو بیا تو ماشین.» گفتم نمیتونم و او دوید مرا به سرعت در آغوش گرفت و به بیمارستان منتقل کرد. هیچوقت چهره آن مرد از ذهنم پاک نمیشود. خوشحالم که خداوند به من فرصت داد تا اینگونه زندگی کنم. قشنگترین لحظه زندگیم وقتی بود که در آسایشگاه معلولان مارش آزادسازی خرمشهر را با صدای خاطرهانگیز کریمی شنیدم که خرمشهر، شهر خون آزاد شد.»
جانباز اهل قلم
حسن صادقی تاکنون ۲مرتبه جایزه جانباز اهل قلم را در کشور از آن خود کرده است. او بیش از ۲۰ کتاب نوشته که تاکنون ۲ کتاب از او به نامهای تصویر خدا و جادوی اندیشه با کمک انتشارات جهاد دانشگاهی تهران به چاپ رسیده است. او میگوید: «کتابهای زیبای خفته و آیین خوشبختی در شرف چاپ است. پیش از این یکی از اشکالاتی که بر کتاب زیبای خفته گرفته میشد، تشابه نام آن با رمان خارجی معروف زیبای خفته بوده است، مدتها طول کشید تا صاحبنظران را متقاعد کنم که منظور از (زیبای خفته) انسانهایی هستند که با زیبایی خلق شدهاند و در خوابند.»
انگیزه او از نوشتن کتابها برمیگردد به سالهای پیش. وقتی در کتاب تصویر خدا گفتوگوهای درونی خود را با خداوند به نگارش در آورد، فکر نمیکرد آنقدر مورد توجه خواننده قرار بگیرد. خوانندگان جوان کتاب، از او وقت مشاوره میگرفتند چون با خواندن کتاب بعد معنوی روحشان بیدار شده بود. از همان روزها بود که نام حسن صادقی در کنار کارشناسان مشاوره تأثیرگذار منطقه۲۰ درخشید و هم اکنون نیز از مشاوران خانوادگی در مجموعه ورزشی جانبازان قمر بنی هاشم(ع) است.
به جوانان خوشبینم
هدف او آشنا کردن جوانها با ضمیر و روشنی روحشان است. او میگوید: «اگر آن روزها ما در مقابل دشمن بودیم و میجنگیدیم تکلیف روشن بود اما امروز جوانهای ما نیز در جنگند. جنگ بین روشنایی و تاریکی. جوانهای ما باید تلاش کنند، نور ایمان را در قلبشان زنده نگه دارند و چون ما از یک مسیر طی شده آمدهایم میتوانیم به آنها کمک کنیم و در حال حاضر با کمک نوشتار وکتابهایم سعی میکنم این رسالت را به پایان برسانم.» صادقی میگوید: «سعی کنیم به جوانهایمان با هر ظاهری که دارند خوش بین باشیم. من بهعنوان جانباز همیشه مورد احترام جوانها بهخصوص اهالی محلهام بودهام.»
ایثار در خانوادهام موج میزند
حسن صادقی تنها جانباز خانواده نیست، اکبر و اصغر صادقی نیز ۲برادر جانباز دیگر او هستند. کاظم و قاسم نیز از دیگر برادرهای او به درجه شهادت نایل شدهاند. صادقی از صبر و استقامت مادر میگوید که ۵ فرزند خود را به جبهه فرستاده و سالها در سایه ایمان، عمر با عزت داشته و دهه ۸۰ زندگی را در سلامت میگذراند. حاج حسن میگوید: «بچه آخر خانواده بودم و هنوز برای مادر تهتغاری به حساب میآیم. از توجه بیاندازه مادرم گاهی من هم احساس کودکی میکنم.»
اضافه میکند: «من با دعای گشایشی که مادرم به من یاد داده بود، فرصت پیدا کردم که در سن ۱۵ سالگی به جبهه بروم. دعای گشایش را در مسجد محله میخواندم تا مرا به جبهه ببرند و من با ایمان به دعایی که زیر لب زمزمه میکردم لباس رزم پوشیدم، لباسی که آرزویش را داشتم.»
حسن صادقی دانشآموخته رشته جامعهشناسی در دانشگاه تهران ورودی سال ۱۳۷۰ است. از همان موقع که با همسرش همکلاسی بود، قرار ازدواج گذاشتند. این در حالی بود که حسن صادقی جانباز ۷۰درصد و قطع نخاع بود. اما میان آن ۲ فقط ایثار و عشق بود و بهرغم مخالفتهای پدر همسرش بر خواسته خود پافشاری کردند. صادقی میگوید: «ما در کمال سادگی فقط با ۳۰هزار تومان در منزل پدریام زندگی را آغاز کردیم. مهریه او اندک بود و مهمتر از همه اینکه حدود ۲۲سال است، مادرم با خانواده ما زندگی میکند و همیشه احترام متقابل بین مادر و همسرم برقرار بوده است. ثمره ازدواج ما یک دختر و یک پسر است. من خوشبختم. در اطرافم آدمهایی هستند که خودشان را وقف من کردهاند.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۳/۰۴